• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4714 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۰ مرداد

لطفا من را بيهوش نكنيد

گاهي اوقات هم در تايم‌لاين توييتر فارسي به جاي بحث‌هاي سياسي و اجتماعي و صحبت درباره خبرهاي روز، حرف‌ها و خاطره‌هايي از يك اتفاق رد و بدل مي‌شود.
مثلا همين روزها كاربرهاي توييتر فارسي در بازي تازه‌اي از خاطراتشان بعد از بيهوشي مي‌گويند. آنهايي كه تجربه جراحي و حضور در اتاق عمل را داشتند از ريكاوري مي‌گويند و دقايقي كه بدن همچنان درگير داروهاي بيهوشي است و واكنش‌هاي انساني بدون كنترل خودآگاه اتفاق مي‌افتد.
نتيجه اين بازي و توييت‌ها، مجموعه بامزه و خنده‌داري از خاطره‌هاي ريكاوري شده است. آنچه مي‌خوانيد منتخبي از اين توييت‌هاست: 
 «من رو كلا بيهوش نكنيد. چندين سال قبل بيهوش كردن براي جراحي، موقع به هوش اومدن اونقدر فحش دادم و لنگ و لگد زدم كه بستنم به تخت و آرامبخش زدن دوباره»، «من؟! تو ريكاوري داد و بيداد كه چرا به دادم نمي‌رسين. تو اتاق هوار كه دست از سرم‌ بردارين و برين بيرون. پاي تلفن هم دعوا با تك‌تك تماس‌گيرنده‌ها تاااا شوهرخواهرم با قهوه و كيك رسيد، روشن شدم ‌و بعدش؟! زنگ به تك‌تك آدم‌ها و اظهار ندامت و غلط كردم و بيهوشي خره»، «توي رزيدنتي روتيشن آنژيوگرافي مغزي بودم. مريض نيمه بيهوش وسط آمبوليزاسيون(بستن رگ معيوب با مواد خاص) يهو دستش رو بالا آورد، استاد رو صدا كرد. استاد گفت بله؟ گفت خيلي خري و دستشو انداخت»، «اون موقع كه عمل آپانديس كردم، معتاد سريال بودم روزي چند قسمت لاست مي‌ديدم، بعد توي ريكاوري گويا همش ديالوگاي لاستو داشتم مي‌گفتم! داك! هلپ مي!»، «من آخرين بار كه جراحي شدم تو ريكاوري هي مي‌گفتم من دارم خفه مي‌شم نمي‌تونم نفس بكشم، بنده خدا پرستاره ميومد مي‌گفت به اين خوبي داري نفس مي‌كشي، باز داد مي‌زدم كمك من دارم خفه مي‌شم»، «من از همه‌تون بچه مثبت‌تر بودم، پرستاره مي‌گفت چه خبرته اينقدر يا حضرت ابوالفضل ميگي»، «ميگن تو ريكاوري بعد از عمل هر كي مي‌اومده بالا سرم بهش مي‌گفتم، دوستت دارم عزيزم. گويا حداقل صد بار اينو تكرار كردم»، «من تازه به هوش اومده بودم بعد گلوم درد مي‌كرد به خاطر اينتوبيشن بعد يك پرستار برگشت يك چي كه هنوزم نمي‌دونم چي بود، ريخت تو حلقم با داد و دعوا گفتم اين چه زهرماري بود، دادى بهم»، «دكتري كه من رو عمل كرد انقده كيوت و گوگولي و مهربون بود تو ريكاوري، دستش رو گرفته بودم ولش نمي‌كردم هي مي‌گفتم نروووو»، «آقاي هيكلي گنده تو ريكاوري همش مي‌خواست بلند شه بشينه، سرم‌هارو‌ بكنه و‌ داد مي‌زد: نهههه من بايد برم سيگار بكشم»، «من جراحي زانو داشتم و رو همون تخت اتاق عمل حين پانسمان و بانداژ به هوش اومدم، پرسيدم تموم شد؟ بعدم كه بردنم اتاق ريكاوري حوصله‌ام سر رفته بود، داد مي‌زدم آهاي آهاي يكي بياد يه شعر تازه‌تر بگه»، «يه آقايي داشت به هوش ميومد بعد عملش من اونجا بودم... به همه نگاه مي‌كرد، صداي سگ درمي‌آورد... با صداي بلندا، خيلي بلند... همراهش بيچاره نمي‌دونس بخنده يا گريه كنه ... ساكت هم نمي‌شد» و «تو ريكاوري داشتم راجع به جمعيت‌پذيري يه شهر تخيلي حرف مي‌زدم. از اون بدتر به پرستار گير داده بودم پس آب اين شهر از كجا تامين ميشه؟ و به خاطر اين موضوع تقريبا به حالت گريه افتاده بودم». 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون