• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4717 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۳ مرداد

گذري بر رمان «آتشِ زندان» اثر ابراهيم دمشناس به مناسبت چاپ تازه‌اش

در سوگ پايان خوش شاهنامه

مهدي معرف

 «آتش زندان» اگر چه كتابي قطور است اما نثر موجز ابراهيم دمشناس، حجمي نهفته را درون خودش نگه مي‌دارد. يعني در كنار هر سطري كه مي‌خوانيم سطر ديگري پنهان است. ابراهيم دمشناس در اين رمان از اسطوره به تاريخ مي‌زند و از ادبيات كلاسيك به ادبيات مدرن ورود مي‌كند. مي‌توان گفت داستان روايت پرتاب رستم است به دوران معاصر و ادبيات امروز. خوانشي جنوبي از روايتي خراساني.

كليت كتاب، برگشت و رفتي‌ است از سفر ميان خوزستان و خراسان. روايتي ميان دو «خ» و يا دو «نون». انگار كه خوزستان و خراسان را بر هم منطبق كنند. گويي كه بالا و پايين ايران را به هم دوخته باشند. انگاري ايران در سيره ادبي خودش، جنيني شود و سر و پاي برهم بركشد و آسودگي بجويد. داستان وجهه‌اي اديسه وار دارد. پيش‌رونده است. با آنكه شروعش بازگشت است، اما روايت به عقب بر نمي‌گردد، بلكه سفري است كه منزل به منزل در جريان است. طريقتي كه روحيه و زبان روايت را با خود مي‌كشاند و تا به انتها مي‌برد. در اين جا بازگشت‌ها هم آن رفتن پيشين نيست.
اسماعيل به همراه پدرش رستم، سفري را به مشهد آغاز مي‌كند. او كه از مادري عرب و پدري خراساني است، نخستين باراست كه پا به خراسان مي‌گذارد. در اينجا اسماعيل دهقان، با سهرابِ شاهنامه فردوسي همانند مي‌شود. سهراب از ديار توران و ايران است و اسماعيل از خراسان و خوزستان. اين دو پسراني در جست‌وجوي پدرند كه با پدر مي‌جنگند. خواستن پدر، با نفي پدر در مي‌آميزد. اين بودِ نابود، آن چيزي را شكل مي‌دهد كه درون مايه رمان است. در جست‌وجوي عقبه رفتن و از همان عقبه فاصله گرفتن.
رستم كه رسم پهلواني و شاهنامه‌خواني مي‌داند، به گفته خودش از چهل سال پيش از شروع جنگ، به خوزستان آمده تا از ميهن دفاع كند. رستم، گويي از درون رمان «جاي خالي سلوچ» محمود دولت آبادي بيرون مي‌آيد و پاي در «آتش زندان» مي‌گذارد. اسماعيل مي‌خواهد داستاني در شرح زندگاني پدر بنويسد و او را رستم ادبيات معاصر كند. اسماعيل كه شناختي از زندگي رستم در خراسان ندارد، مي‌خواهد از او بيشتر بداند. پدر اما او را به صبر دعوت مي‌كند، زيرا كه براي شناخت نمي‌توان تنها تن پهلوان را ديد، سر و قلب را هم بايد شناخت. از اين رو كتاب روندي مكاشفه‌اي به خود مي‌گيرد. سفر به خراسان در درون خود، سفري به تاريخ نيز هست. سفري كه با خود اسطوره و نماد و ارجاع و خوانش مي‌آورد. در اينجا همه چيز آهنگ رفتن دارد. چندين روايت، مثل چندين جويبار در حركتند. حركتي كه گويي روندي معكوس را پيش گرفته. در اين كتاب رود‌ها به دريا نمي‌ريزند، از دريا مي‌آيند و بر كوير مي‌ريزند.
در كتاب روايت‌ها در ساختي درهم تنيده پيش مي‌روند. مريم پس از عشقي كه به اسماعيل دارد، داستاني مي‌نويسد كه اسماعيل طي سفرش به خراسان مي‌خواند. روايت و طرح داستان مريم، از گفت‌وگويش با اسماعيل شكل گرفته. در اين گفت‌وگو، نگاه مريم و اسماعيل به داستان رستم و تهمينه متفاوت است. مريم كه مترجم زبان فرانسه است، نگاهش به زنان و جامعه ديگر گونه است. از اين رو روابط او با اسماعيل، شكل جديدي از تفكر را در ساخت ذهني اسماعيل رقم مي‌زند.
زبان داستاني و نوشتار اسماعيل، متمايل به پنهان كردن مضمون در دل نوشته است. زبان ادبي اسماعيل با گونه‌اي راز همراه است. زباني كه مي‌خواهد مرز و پرده‌اي را بكشد تا نامحرم از محرم جدا شود. روايت مريم اما روايتي عريان است. زبان او صراحت دارد و بيشترين وزن ارجاع را بر گردن نمادها مي‌اندازد. زباني كه شكلي از رئاليسم را در خود دارد. در اين داستان، مريم باردار مي‌شود و پسري به دنيا مي‌آورد كه نامش را بي پور مي‌گذارد. بي پور براساس اشاراتي كه به ماجراي رستم و تهمينه مي‌شود، نمادي از سهراب است. او رشدي سريع و اعجاب آور دارد و همچون سهراب، به دنبال پدرش مي‌گردد. بي پور نامش نافي آن چيزي است كه به دنبالش است. نامي كه دلالت بر بي عقبگي دارد. بي پشت است، اما به جست‌وجوي پشت مي‌رود. همان چيزي كه سهراب پي‌اش بود و همان كه اسماعيل در مي‌جويد. بي پور همچنين مي‌تواند نشاني از مسيح نيز باشد. مسيح فرزندي بي پدر است. بي پدري كه بعدها تبديل مي‌شود به پدري براي پيروانش. دوازده نفر همراه‌كنندگان بي پور، همچون دوازده حواريون عيسي هستند. همچنين نام مادر او نيز همچون مادر مسيح، مريم است. اين نشانه‌ها و ارجاع‌ها در نهايت به داستان خود اسماعيل نيز مي‌رسد و زنجيره‌اي سخت در هم مانده و مشبك پديد مي‌آورد. در اين رمان، داستان مريم به انتها نمي‌رسد و از جايي اسماعيل داستان را رها مي‌كند. اما مي‌توان حدس زد كه سرنوشت بي پور چگونه رقم مي‌خورد. سرنوشت او نمي‌تواند جداي از سرنوشت سهراب و عيسي باشد. اين جست‌وجويي نيست كه به سرانجامي برسد. جست‌وجويي است كه عقيم مي‌ماند. از زاويه‌اي ديگر بي پور مي‌تواند نمادي از ادبيات امروز ايران باشد. رشد سريع‌اش همچون رشد ادبياتي نوپاست. ادبياتي كه با چشمي دوخته به غرب، در جست‌وجوي ريشه و تاريخ ادبيات مي‌گردد. ادبياتي با مادري غرب ديده و پدري ريشه دوانده در فرهنگ و تاريخ ايران، كه حالا مفقود است. كساني گرد او جمع شده‌اند كه هر كدام نيت و هدف خود را دارند. بي پور و شايد ادبيات امروز درست از همين جا ضربه مي‌خورند. همين نگاه به روايت اسماعيل هم گره مي‌خورد.اسماعيل چگونه از پس اين جوانمرگي بر مي‌آيد و آيا مي‌تواند از زير جبرش شانه خالي كند؟ كتاب پيچيده‌تر از آني كه مي‌بينيم و مي‌خوانيم نگاه مي‌كند. يا دردناك‌تر و بي رحمانه‌تر از مرگي تراژيك، به موضوع مي‌نگرد. در اينجا زبان تودرتوي روايت شكلي هزار و يك شبي به خود مي‌گيرد و در لايه لايه‌هايي روي هم افتاده، خواننده را هم به درون مي‌كشد.
در رمان، داستاني ديگر هم موازي روايت اسماعيل و رستم وجود دارد. روايتي كه اسماعيل در قطار مي‌نويسد. داستاني كه در حركت شكل بگيرد، در درون خود هم حركت را به نمايش مي‌گذارد. اسماعيل ايده اوليه را از خواب رستم مي‌گيرد. در اين داستان اسماعيل تبديل به ماهي مي‌شود. ماهي مي‌خواهد از راهي آبي به خراسان برسد. اين راهي پر فراز و نشيب و پر دريا و رود و قنات است. در اينجا زبان نويسنده هوشمندانه با مفاهيم آب و دريا نزديك مي‌شود و جناس مي‌يابد. داستان اسماعيل به شعر بلندي كه پيش از اين سروده است پيوند مي‌خورد. شعري كه به مشاعره و مجادله اشتر خراساني با سبور خوزستاني مي‌پردازد. در روايت اين منظومه، شتر از ماهي مي‌خواهد كه براي درمان حاكم خراسان همراه او بيايد و خونش را به حاكم بيمار بدهد. اين گونه است كه رمان پيازواره مي‌شود و روايت را بر روايت استوار مي‌كند. در اين ميانه هزارتويي شكل مي‌گيرد كه خواننده نمي‌داند در ورود به اين دريچه‌ها قرار است سر از كجا برآورد. روايت ماهي همراه با روايت كتاب پيش مي‌رود و در نقطه‌اي، در راپسودي «باغ در باغ» ماهي به اسماعيل مي‌رسد. حركت و سفر چنان جايگاهي در اين رمان به خود اختصاص مي‌دهد كه حتي ماندن‌ها و سكون‌ها هم باري از حركت و سفر به خود مي‌گيرند. در واقع هم داستان مريم و هم داستان اسماعيل و هم تماميت كتاب اساس خود را بر سفر بنا مي‌نهند.
از سوي ديگر شعر در اين اينجا نقشي تاثير گذار و دخالت‌گر دارد. امري كه با ماهيت اين رمان سازگار است. كتاب چشمي به ادبيات دارد. از اين رو طبيعي و شايد اجتناب‌ناپذير باشد كه نويسنده بخشي از ارجاعات خود را بر شعر فارسي بنا نهد. سواي آن ارجاع‌ها و تداعي‌هاي بسياري كه از شاهنامه ديده مي‌شود، ارجاع و اشاره به ديگر شاعرها هم قابل تشخيص است. آنچنان كه گاهي وقايع و روايت‌هاي رمان را مي‌توان در بيتي از شاعران مشهور خلاصه كرد. براي نمونه، در راپسودي «آخرين يادداشت‌هاي بازمانده از اسماعيل»، اسماعيل بسيار ابراز تشنگي مي‌كند. اين تصوير يادآور اين بيت حافظ است: 
 رندان تشنه لب را آبي نمي‌دهد كس/ گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
يا در راپسودي «در ستايش پاك‌كن‌ها يا پايان خوش شاهنامه» آنجا كه امينه از شدت غم و اندوه گيسوي خود را مي‌برد و به باد مي‌سپارد، اسماعيل در گورستان مي‌چرخد و موها را جمع مي‌كند. تهمينه پيشنهاد پول مي‌دهد و موهاي امينه را از اسماعيل طلب مي‌كند. اما اسماعيل حاضر نمي‌شود موي مادرش را بفروشد. اين صحنه گويي مطابق اين شعر سعدي  است: 
مرا به هيچ بدادي و من هنوز بر آنم / كه از وجود تو مويي به عالمي نفروشم
يا در همين فصل مي‌توان از كليت ماجرا اين بيت حافظ را به ياد آورد: 
پيراهني كه آيد از او بوي يوسفم / ترسم برادران غيورش قبا كنند
ارجاع به شاهنامه، هميشه به همان شكلي كه در شاهنامه مي‌بينيم تداعي نمي‌شود. اين بازخواني‌ها گاه آن شكل شناخته شده روايت را دگرگون مي‌كند. همان‌گونه كه مريم مي‌خواهد در روايتش، روابط رستم و تهمينه را دگرگون كند. اما در بخش‌هايي از كتاب، بازنمايي نقش رستم و سهراب و رستم و تهمينه، به همان شكلي كه مي‌شناسيم ديده مي‌شود. مثلا در راپسودي «بر خود و با...» اسماعيل و رستم با يكديگر كشتي مي‌گيرند. در اينجا رستم همچون تهمتن، رسم سه بار كشتي گرفتن را اعلام مي‌كند. حاصل كار مشخص است، اسماعيل خونين مي‌شود. درست است كه همچون سهراب نمي‌ميرد، اما مي‌دانيم كه اين جدالي تكراري ست. جدالي كه در ادامه روايت تاثير گذار است. در راپسودي «باغ در باغ»، قباد، نابرادري اسماعيل، كه نامش هم سنگ شغاد، نابرادري رستم است، داستانِ اسماعيل را به چاه مي‌اندازد. داستاني كه در اوايل رمان، اسماعيل آن را رخش خود مي‌خواند. در چاه افتادن داستان/رخش اشاره‌اي به در چاه انداختن رستم و رخش توسط شغاد دارد. اين روايت همزمان مي‌تواند داستان در چاه افتادن يوسف را هم تداعي كند. كتاب به گونه‌اي تداعي‌ها و ارجاع را پيش مي‌كشد، كه مي‌توان همزمان چند اسطوره و واقعه و موضوع را در آن ديد.
روايت در روند و حركت خود مدام در حال دگرديسي و تغيير است. در راپسودي ((سفرار)) محمد رضا شاه كه به همراه همسرش فوزيه به بندر شاپور آمده، در سخنراني‌اش، بيتي از حافظ مي‌خواند: 
شكرشكن شوند همه طوطيان هند / زين قند پارسي كه به بنگاله مي‌رود
شاه بارها و بارها بيت را اشتباه مي‌خواند. به‌طوري كه ديگر آن قندي كه به ديار هند مي‌رود شعر فارسي نيست و معلوم نمي‌شود به هند مي‌رود يا جاي ديگري! در اينجا چنان دگرديسي و مصادره‌اي اتفاق مي‌افتد كه محتوا از اساس تغيير مي‌كند و مفاهيم كاركردشان را از دست مي‌دهند و شكل عوض مي‌كنند. از ابتداي كتاب اين دگرديسي ديده مي‌شود. تا آنجا كه در فصل «مندكه» رمان خودش را خط مي‌زند و نقيضه‌اي بر خودش مي‌شود. بي دليل نيست كه دمشناس اسم دوم اين فصل را «ناسخ الرمان» مي‌نامد. در اين فصل، رمان نسخه‌اي ديگر از خودش نشان مي‌دهد. بر مي‌گردد و خودش را نقض مي‌كند. خط مي‌خورد و دوباره نوشته مي‌شود. همان‌گونه كه عنوان يكي از راپسودي‌هاي اين فصل است: «در ستايش پاك‌كن‌ها يا پايان خوش شاهنامه».
قباد به اسماعيل مي‌گويد كه مي‌خواهد از زندگي رستم بنويسد و به او پيشنهاد همكاري مي‌دهد. اسماعيل خودش هم چنين قصدي دارد. قباد اما روايت اسماعيل از رستم را نمي‌پسندد. او زندگي رستم را جداي فرودهايش مي‌خواهد و نمي‌خواهد به جز از شرح قهرماني‌ها و حماسه‌هايش بنويسد. به اعتقاد قباد اين تحفه‌اي ست كه نيما و هدايت به دامن ادبيات انداخته‌اند. نگاهي تجدد ستيز كه از جنس نگاه انجمن شعر مشهد است. در آنجا هم با ادبيات و نگاه اسماعيل مخالفت مي‌شود. اما شعر او را در نشريه استاني شان، به نام اسماعيل ذوالنون از مشهد چاپ مي‌كنند. گويي آن ادبيات مسلط و مقتدر، مي‌خواهد ادبيات نوپاي معاصر را مصادره كند. هم انكارش مي‌كند وهم به نام خودش مي‌خواند. همان‌گونه كه شعر اسماعيل مصادره مي‌شود، روند داستان هم به سوي مصادره شدن پيش مي‌رود: در اواخر رمان، پي مي‌بريم كه قباد با مريم رابطه دارد. رستم كه در اوايل داستان مي‌ميرد و دوباره زنده مي‌شود، در فصل آخر، براي خاكسپاري به خراسان آورده مي‌شود. نمي‌دانيم كه چه مي‌شود و آن بخش ميانه چگونه حذف مي‌شود. اما در فصل سوم، رستم ديگر زنده نمي‌شود. گويي زندگي دوباره رستم تنها در سر اسماعيل شكل مي‌گيرد. اين رستم دوباره برخاسته، رستم ادبيات مدرن است. رستم اسماعيل و نه رستم قباد. در واقع با آوردن جنازه رستم به مشهد، گويي سنت گرايان تنها جنازه‌اي از رستم نصيب شان مي‌شود.
در اين كتاب زنان، بيشتر از ديگر آثار داستاني ابراهيم دمشناس نقشي آمر را ايفا مي‌كنند. بخشي از اين موضوع به حجيم‌تر بودن اين داستان، به نسبت ديگر آثار اين نويسنده باز مي‌گردد و بخشي هم به پيچيده‌تر بودن نقش زنان در اين رمان برمي‌گردد. بي‌جهت نيست انتخاب نقاشي «خيال پروري پس از موعظه» اثر «پل گوگن» بر جلد كتاب. در اين نقاشي كه به كشتي گرفتن يعقوب با خداي خودش و يا به استناد بعضي روايات، با جبرئيل مي‌پردازد، زنان مشاهده گرند. اين مشاهده‌گري از همان آغاز روايت هم ديده مي‌شود. كتاب با اين جمله آغاز مي‌شود: قال ابوعلي. اين كلام زبان امينه است. گويي تماميت رمان از چشم امينه نگريسته مي‌شود. از سوي ديگر درگير بودن اسماعيل با دنياي رستم، در احاطه زنان شكل مي‌گيرد. در ميان مريم‌ها و تهمينه‌ها و آذرها.
همراه با زن، زبان هم به كتاب ورود مي‌كند. زبان در اين رمان امري تعيين كننده هم بر فرم و لحن رمان و هم بر شخصيت‌ها است. مريم مترجم زبان فرانسه است. دختري كه اسماعيل در قطار با او آشنا مي‌شود مترجم زبان آلماني ست و زبان مادر عربي ست. گويي زنان ترجماني ديگر از نگاه و زبان اسماعيل هستند. همان‌گونه كه اسماعيل به دنبال ترجماني ديگر از زبان پدري ست. 

 


كليت كتاب، برگشت و رفتي‌ است از سفر ميان خوزستان و خراسان. روايتي ميان دو «خ» و يا دو «نون». انگار كه خوزستان و خراسان را بر هم منطبق كنند. گويي كه بالا و پايين ايران را به هم دوخته باشند. انگاري ايران در سيره ادبي خودش، جنيني شود و سر و پاي برهم بركشد و آسودگي بجويد. داستان وجهه‌اي اديسه وار دارد. پيش‌رونده است. با آنكه شروعش بازگشت است، اما روايت به عقب بر نمي‌گردد، بلكه سفري  است كه منزل به منزل در جريان است. طريقتي كه روحيه و زبان روايت را با خود مي‌كشاند و تا به انتها مي‌برد. در اينجا بازگشت‌ها هم آن رفتن پيشين نيست.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون