جامعه تئاتري ما بهخصوص بعضي چهرههاي قديميتر اين هنر، هرگاه قصد دارد به نقد وضعيت امروز بنشيند با مراجعه به تاريخ، از رونق تئاترها در «لالهزار» دهه 20 و 30 ميگويد، البته كه بعضا به جوشش تئاترها در كوران منازعات مشروطه هم اشاره ميشود، اما به هرحال تاسيس و راهاندازي سالنهاي زيبا و پرتعدادِ خيابان لالهزار تهران و استقرار گروهها و هنرمندان فعال در اين محدوده اختصاصي تفريح و سرگرمي، قطعا بيش از دوره قاجار راوي در قيد حيات دارد. جالب آنكه در مقابل، وقتي قرار ميشود از سقوط كيفيت فرهنگ و هنر تحتتاثير سركوب و اختناق و سانسور هم مثال بيايد، دوباره پرچم «لالهزار» است كه بالا ميرود، منتها اين بار لالهزارِ پس از كودتاي 28 مرداد. در روزي كه دو سالن تئاترش در آتش جهل شعبان جعفريها و ديگر چماقداران ضد مصدق سوخته و ماموران شاه محل اختفاي عبدالحسين نوشين، كارگردان نوگراي تئاتر ايران و ديگر اعضاي گروهش را خانه به خانه جستوجو ميكنند. اما تصوير ارايهشده درباره كيفيت تئاترهاي لالهزار در روزگار پيش از كودتا چه ميزان مبتني بر واقعيت است؟ در اين باره با ناصر حبيبيان، پژوهشگر تئاتر و مدرس دانشگاه به گفتوگو نشستهام كه در ادامه ميخوانيد.
براي صحبت درباره لالهزار و تئاتر در جريان كودتاي 28 مرداد، شايد بد نباشد در تاريخ به اندكي قبلتر بازگرديم؛ به وضعيت اين هنر در دوران پهلوي اول. چون حداقل ميدانيم هنرهاي نمايشي در دوره قاجار به پويايي ميرسد و بنا شدن تكيه دولت، تاسيس بعضي سالنهاي خصوصي در مراغه، اروميه و ديگر شهرها در كنار نهضت ترجمه نمايشنامههاي خارجي، حكايت از اين دارد كه در جريان مشروطه به اوج ميرسد. اما اوضاع مثلا در دهه 20 يا سالهاي ابتدايي دهه 30 چگونه است؟
خب ببينيد در جريان انقلاب مشروطه يك شكل جديدي از تئاتر درست شد كه هيچ شباهتي با آن مدل درباري و سرگرمكننده ناصرالدينشاهي نداشت. صريح و بيمحابا و اساسا كاركردش افشاگري فساد و مبارزه با فئوداليسم قاجاري بود. ادامه مضامين نمايشنامههاي آخوندزاده و ميرزا آقاتبريزي بود كه در اختناق حكومت قاجاري بهشدت سركوب شده و مجرمانه قلمداد ميشد. شما اگر به روزنامه «تياتر» طباطبايي ناييني توجه كنيد ميبينيد با اينكه حدود شصت سال بعد از نمايشنامههاي اين دو نفر منتشر شده اما دقيقا در همان خط مضموني است ولي بيمحاباتر و تندتر. همه كنشگران تئاتر در عصر مشروطه در پرداختن به اين مضامين، توافق دارند با اين حال هدف آنها يكي نيست. گروهي در جهت برقراري بورژوازي ملي و درصدد استحكام آن است و گروهي ديگر عليه بورژوازي ملي؛ دقيقا همين دو گروه هم هستند كه در انقلاب نقش مهمتري نسبت به ديگران دارند؛ يعني اعتداليون و عاميون. اعتداليون، محافظهكارها بودند. اجراهاي تئاتري انجمن اخوت و ظهيرالدوله، منافع و اهداف اعتداليون را تامين ميكرد كه عرض كردم در جهت برقراري اهداف بورژوازي ملي بود. نمونهاش همان نمايش بيكلام «باغشاه» اثر مشير همايون بود كه حكايت از به تاراج رفتن ايران توسط دول بيگانه و بيعاري شاه داشت و اجراي آن هم محمدعليشاه را آزرد.
در مقابل اينها حزب عاميون، يا سوسيال دموكراتها، قرار داشتند كه نريمان نريمانوف موسس آن بود. نريمانوف خودش نمايشنامهنويس مهمي است؛ نمايشنامههاي نادرشاه، آقامحمدخان و كاوه آهنگر از آثار معروف اوست. اين حزب يك سال پيش از انقلاب مشروطه شكل گرفته بود و با حزب سوسيال دموكرات كارگري يا بلشويكهاي روسيه ارتباط داشت. مثلا گريگور يقيكيان هم به همين جريان تعلق خاطر داشت. يك نكته مهم اين است كه در اين دوره ابدا اجراها محدود به صحنه و سالن نبود و بسياري تئاترها خارج از صحنه يا آفاستيج اجرا ميشد. به ياد داشته باشيد در آن زمان اين يك شكل كاملا مترقي و نو از اجراي تئاتر در جهان محسوب ميشد كه آغازگرش هم هنرمندان انقلابي روس بودند. خب طبيعتا هيچ كدام اين جريانها و فعاليت تئاتريشان مطلوب و مورد تاييد رضاشاه نبود. در عوض عصاره درام مطلوب رضاشاه را ميتوان در هيات كارها و فعاليتهاي سيدعليخان نصر مشاهده كرد. بدون هيچگونه سويه سياسي و انتقادي؛ در عوض پر از اخلاقيات و غبغبه مليگرايي.
سر برآوردن نمايشنامهنويسان حرفهاي مانند حسن مقدم، رضا كمال شهرزاد و ذبيح بهروز در همين دوران، به نظر جان تازهاي در كالبد تئاتر ايران ميدمد، اما ظاهر امر نشان ميدهد رضاشاه نظر چندان خوشي به اين هنر نداشته و فشار سانسور بيشتر ميشود. در عين حال جالب است بدانيم با وجود چنين شرايطي، لالهزار چطور امكان حيات پيدا ميكند.
بد نيست كمي از سيدعلي خان نصر بگويم. قبل از به حكومت رسيدن رضاشاه اجراي «اپرت قوزي» توسط نصر موجب توجه و تشويق ركنالدين مختاري، رييس وقت نظميه شد. «سرباز وظيفهشناس» هم كار او بود كه در مدح شجاعتهاي رضاخان ميرپنج اجرا شد؛ خود رضاخان هم در جايگاه تماشاگران از ديدن آن لذت برده بود. همين تقربها باعث شد تا سيدعلي خان نصر بعدها جايگاه ويژهاي در سازمان پرورش افكار پيدا كند. سازماني كه يك شعبه آن به نمايش اختصاص داشت كه عامل تاسيس هنرستان هنرپيشگي شد. اين سازمان دقيقا با الگوبرداري از احزاب فاشيست و نازي در ايتاليا و آلمان به وجود آمد. طبيعي است كه در چنين سيستم و دستگاه فكري، ميرزاده عشقي و فرخي يزدي سلاخي ميشوند. ميرسيفالدين كرمانشاهي، رضا كمال شهرزاد، مجتبي طباطبايي، سيدرضا خان و حبيب ميكده كه همگي جزو ادبا و فعالان تئاتري اين دوره محسوب ميشدند تحت همين فشارها و اختناق شديدي كه وجود داشت يك به يك خودكشي كردند. البته بعد از تبعيد رضاشاه و با ورود متفقين به ايران، بساط سازمان پرورش افكار بهطور كامل برچيده شد. حالا ميرسيم به لالهزار. ببينيد اولين بار در سال 1292 بود كه تابلوي «تئاتر ملي» بر سردر «مطبعه فاروس» در لالهزار آويخته شد. قبل از
به توپ بستن مجلس، در همين مطبعه فاروس دوازده شماره روزنامه تياتر توسط رضا طباطبايي ناييني به چاپ رسيده بود. جاي فعلي اين مطبعه، دقيقا روبهروي تئاتر نصر، سر كوچه بوشهري ميشود كه البته الان ديگر اثري از آن باقي نيست. خيابان لالهزار، در زمان ناصرالدين شاه، متاثر از ديدار او از شانزهليزه پاريس احداث شده بود. چهار سفارتخانه مهم عثماني، بريتانيا، آلمان و روسيه پيرامون لالهزار مستقر شده بودند و به همين دليل مغازههاي فروش اجناس لوكس و خارجي در اين بخش از شهر رونق داشت. چه بسا تئاتر هم ميتوانست به مثابه يك كالاي لوكس و فرنگي به حساب بيايد.
اين شاه جديد به هيچوجه نميخواست خودش را وارث حكومت قاجارها بداند. چون دست نشانده انگليسها بود پس با شوروي هم ميانه خوبي نداشت. اين اواسط از انگليسها هم بريده بود و دلش را به قدرت روزافزون هيتلر و پيروزيهاي او در جنگ با متفقين خوش كرده بود. از طرفي كشفيات تختجمشيد هم حسابي او را تحت تاثير قرار ميداد. دستگاه نازيها هم باستانگرايي و ساخت مفهوم جعلي به نام نژاد آريايي را سخت تبليغ ميكرد. اينها باعث شده بود تا يك شبه خودش را وارث كورش كبير در عصر هخامنشيان ببيند.
از طرفي ميخواست ملت ايران تربيت فرنگي پيدا كنند به همين خاطر سالانه صدها دانشجو را براي تحصيل به اروپا اعزام ميكرد ولي در عين حال از دموكراسي فرنگي و آشنايي ايرانيان با افكار آزاديخواهانه هم وحشت داشت به همين دليل اعزام دانشجويان را پس از چند سال متوقف كرد و ترجيح داد در همينجا و زيرنظر خودش دانشجو تربيت شود. صادق هدايت در «توپ مرواري» خيلي دقيق و حساب شده به سياستها و رفتار رضاشاه تاخته و تا آنجا كه توانسته بار او كرده است. خب رضاشاه براي پيشبرد اين اهداف، تئاتر را مانع خودش نميديد، برعكس، فكر ميكرد ميشود از آن بهرهبرداري هم كرد. به ويژه اينكه تئاترهاي سيدعلي خان نصر هم حسابي بهش چسبيده بود و يكبار گفته بود «اين كارها نبايد رها شود.» خب اين شكل تئاتر بالكل با دوره قبل از رضاشاه فرق داشت اما با همه اينها، در اين زمان، تئاترهاي لالهزار هنوز به ورطه آتراكسيون نيفتاده و با آنچه ما با نام تئاتر لالهزاري ميشناسيم فاصله داشتند.
تاسيس «گراند هتل» توسط نصرالله باقرف چقدر در شكلگيري فضاي فرهنگي لالهزار به صورتي كه بعدها شناختيم نقش ايفا كرد؟ بهخصوص وقتي ميبينيم همين محل بعدها توسط سيد علي خان نصر به «تماشاخانه تهران» يا «تئاتر نصر» تبديل شد تا تئاتر باشد كه چراغ خاموش يك سالن سينما را دوباره روشن ميكند.
گراندهتل معروفترين و شيكترين عمارت خيابان لالهزار بود. از سال 1296 تا 1303 در سالن گراند هتل اجراهاي قابلتوجهي به صحنه رفت؛ مثلا سال 1296 يك گروه از هنرمندان تفليس به نام گروه «آبويان» آمد و اُپِرِتهايي نظير «اصلي و كرم» و «اواولماسون بوالسون» تصنيف «عذيربيك حاجيبيكاف» را به صحنه برد. در سال 1298 نمايش «آرشين مالالان» توسط هنرمندان ارمنستان با بازي مادام وارتو تريان اجرا شد كه خودش و همسرش بازيگران ماهر و سرشناسي بودند. اما مهمترين اجراي سال 1300 «اپراي رستاخيز سلاطين ايران» اثر ميرزاده عشقي بود و مهمترين اجراي سال 1301 را هم ميتوان نمايش «جعفرخان از فرنگ آمده» اثر حسن مقدم دانست كه با بازي مهدي نامدار، وارتو تريان و همسرش؛ آرتو تريان در 8 فروردين اين سال روي صحنه رفت. يكي از جالبترين رويدادها در سال 1302 اجراي «اپراي كارمن» با بازي پري آقابايف بود.
جالب اينجاست كه بعدا وقتي تماشاخانه هنر و تئاتر فرهنگ (پارس) راهاندازي ميشوند، همه به صورت خصوصي گذران امور ميكنند و از دراز كردن دست جلوي دولت خبري نيست. چنين چيزي چطور امكانپذير شد؟ باز بودن فضاي سياسي چقدر در اين زمينه نقش داشت؟
واقعا بايد امروز به اين اذعان داشت كه آن رونق و جوهر و تاثير تئاتر تهران در دهه سي، يعني سالهاي بين 1323 تا 1330، هيچگاه در تاريخ تئاتر ايران تكرار نشد. لازم است بگويم در دهه چهل كه اين همه در بوقش ميكنند، فقط پولي كه خرج هنر و فرهنگ شد بيشتر بود وگرنه آنچه بدنه تئاتر رسمي را تشكيل ميداد همان بود كه حاكميت سركوبگر ميخواست و آن اعم از گرايش به سمت يك زيباييشناسي منحط و بيمصرف و صرفا تزييني بود. با هرچه غير از اين، به سرعت و شدت برخورد قهري ميكرد. مهمترين دليل اينكه تئاترها كمك دولتي دريافت نميكردند و سرپا بودند اين بود كه برخي مثل تئاتر سعدي و فرهنگ اسپانسر داشتند. از تئاترها هم استقبال ميشد و فروش بدي نداشتند. همين امروز هم تئاترهايي هستند كه فروش خوبي دارند و كمك دولتي هم نميگيرند و لزوما براي فروش بيشتر، دست به هر كاري نميزنند.
و در همين دوران است كه شاهد حضور گروهها و هنرمندان جدي مانند عبدالحسين نوشين هستيم. درباره اين افراد، كارهايي كه انجام دادند و تاثيري كه داشتند بگوييد؟ اينجا همچنان نسبت اين جماعت با قدرت حاكم و بحث سانسور برايم نامشخص باقي مانده؛ كمتجربگي شاه جوان و عدم تثبيت قدرت محمدرضا چقدر در پا گرفتن وضعيت لالهزار نقش داشته؟
بعد از تبعيد رضاشاه فعاليت حزب توده آزاد شد. حزب توده براي مسائل فكري، فرهنگي و هنري اهميت ويژهاي قائل بود و نسل تازهاي را در همه اين جوانب پرورش داد. خب عبدالحسين نوشين هم جزو كادر سران حزب بود كه به تئاتر اشتغال داشت. همانطور كه شما هم اشاره كرديد محمدرضاشاه هنوز قدرتي نداشت. عرصه سياست دست افراد كهنهكار و باسابقه بود؛ از قوام و مصدق تا نمايندگان مجلس. قوام وقتي نخستوزير شد شاه را كه در كاخ مرمر ديد به طعنه گفت «عاليجناب! ماشالا بزرگ شدهايد» يعني خيلي شاه را به حساب نميآوردند. بيشتر ميخواستند او سلطنت كند تا حكومت. اين اهن و تُلپها مربوط به بعد از كودتا بود. به هر حال نوشين در سال 1323 تئاتر فرهنگ كه بعدها با نام تئاتر پارس شناخته شد را در خيابان لالهزار تاسيس كرد. سه سال بعدش هم تئاتر فردوسي را داير كرد. كلاس آموزش تئاتر گذاشت. سر و شكل منظمي به تئاتر بخشيد؛ از تمرين و دورخواني و تجزيه تحليل نمايشنامه تا انتخاب لباس و ساخت دكورهاي هنرمندانه و بزرگ براي نمايشها و توجه به چهرهپردازي. با افتتاح تئاتر سعدي شكوه اجراهاي گروه نوشين به اوج خودش رسيد. نوشين كارهاي اساسي و بسيار مهمي كرد، گرچه كل فعاليتش بيش از پنج سال طول نكشيد و دولت مستعجل شد اما در اين حقيقت كه او باني تئاتر مدرن ايران است هيچ ترديدي نيست.
ماجراي بستن تئاتر سعدي و دستگيري نوشين چه بود؟
بهمن ماه 1327 محمدرضا پهلوي در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران مورد سوءقصد قرار گرفت و نوشين هم خيلي نامربوط به اين ماجرا، به دليل وابستگي به حزب توده دستگير شد. اصلا با اين ترور موج دستگيري و شكنجه و فرار از كشور كليد خورد. به همين خاطر برخي گفتند خود اين سوءقصد، صحنهسازي و دسيسه بود. بد نيست اشاره كنم كه اين زمان مصادف با جريان مككارتيسم در ايالاتمتحده و موج تسويه هنرمندان و روشنفكران محسوب ميشود كه در آنجا تا 1333 خورشيدي/ 1954 ميلادي ادامه پيدا كرد. مثلا برتولت برشت در 7 آبان 1326مصادف با 30 اكتبر 1947 تحت بازجويي كميته مكارتيسم قرار گرفت. يعني به نوعي ميتوان آن را مكارتيسم ايراني حساب كرد.
و سرانجام به ماجراي كودتا و تاثيرش بر لالهزار ميرسيم. روز كودتا «تئاتر سعدي» توسط اوباش طرفدار شاه به آتش كشيده ميشود، هنرمندان آواره و فراري و زنداني شده و همه چيز به محاق ميرود. اما پيش از آن، چطور است كه تئاتر به صورت خصوصي اداره ميشده و تا اين حد تبليغات مثبت هم به روزگار ما ميرسد؟ يعني تئاتر خصوصي كه امروز داريم با آن زمان چه تفاوتي دارد؟ چطور امروز وقتي سالن تئاتر ميخواهد به همان نسبت با مخاطب وارد بده بستان اقتصادي- فرهنگي شود تا اين حد مسالهدار و قابل نقد به نظر ميرسد، ولي در برخورد با لالهزار همه چيز مثبت است؟
ببينيد، تئاتر امروز ما اصلا مساله ندارد؛ چه خصوصياش چه دولتياش. تئاتر كار خودش را ميكند و مردم هم كار خودشان را. مسائل امروز تئاتر، اصلا مساله مردم نيست. واقعا مساله مهم امروز تئاتر ايران، غير از مسائل و مشكلات داخلي و خانوادگي خودش چيست؟ من به شما ميگويم: هيچ! هيچ و بياهميت! در چنين شرايطي مردم براي تئاتر تره هم خرد نميكنند! چرا؟ چون بايد به مسائل مهمتري بينديشند و كارهاي واجبتري دارند؛ از رسيدگي به معيشت و قسط و اجاره تا سيل و زلزله و كرونا. تئاتر جزو مسائل درجه دو و سومشان هم نيست. تئاتر در متعهدترين شكلش، وضعيت گريهكنهاي كرايهاي را براي مردم دارد. ازشان پول ميگيرد و برايشان زاري ميكند؛ تازه باقي تئاترها، همين هم نيستند. حجم عظيم اين تئاترهاي بيمصرف از نظر مردم مثل ربگوجه تاريخ گذشته، به دردنخور است؛ توليد ميشود اما به درد نميخورد. اين وضعيت فقط مختص تئاتر نيست در بازار نشر كتاب هم همين است.
در اين باره كه چرا دار و دسته شعبان جعفري سراغ «تئاتر سعدي» رفتند اطلاعي در دست نيست؟ آيا فقط به اين دليل بوده كه آنجا رد پاي نوشين و تودهايها را ميديدند؟
تئاتر سعدي منتسب به حزب توده بود. همينطور تئاتر پارس و فردوسي. در جريان كودتا، تئاتر سعدي و تئاتر پارس به آتش كشيده شدند و تئاتر فردوسي را هم كه قبلا بسته بودند. از ياران نوشين، محمدعلي جعفري به زندان افتاد، حسين خيرخواه، حسن خاشع، صادق شباويز، جلال رياحي و محمد عاصمي و خيليهاي ديگر هم مجبور به ترك وطن شدند.
به نظر شما آيا كودتاي 28 مرداد خودش يك صحنه تئاتر بزرگ نبود؟
چرا! اتفاقا اشاره درستي است. صحنهاي با اسلحه و تانك و نيروهاي مسلح كه دكور شهر را حسابي تغيير داد. آنچه ما به عنوان كودتاي 28 مرداد ميشناسيم سازمان سيا با با نام TPAJAX Project انجام داد. خود «آژاكس» يك اسم تئاتري است. آيزنهاور، رييسجمهور ايالاتمتحده، در زمان حكومت دكتر مصدق از نفوذ شوروي و استيلاي كمونيستها در ايران ميترسيد. پيشوند TP اشاره به حزب توده (TUDEH PARTY) دارد و آژاكس هم، اسم تجاري يك مايع پاككننده و شوينده امريكايي بود كه هنوز هم فعال است. هدف اين عمليات، براي امريكاييها، پاكسازي حزب توده و محو آن بود. اما فراتر از اين، نام «آژاكس» يك اشاره تاريخي را هم دربر دارد. ميدانيم كه آشيل نمايشنامهنويس معروف يونان باستان، اثري هم به اين نام دارد. آژاكس، پادشاه سالاميس است و سالاميس همان سرزميني است كه يونانيان در نبردي افتخارآميز به همين نام، در 480 پيش از ميلاد، ايرانيان را شكست دادند. نمايشنامه پارسيان/ايرانيان اثر آشيل در شرح اين پيروزي يونانيان بر ايرانيان نوشته شده است. همچنين آژاكس، جزيرهاي در سالاميس است كه آشيل در اين نمايشنامه از آن به عنوان مدفن قدرت ايرانيان ياد ميكند. بله كودتاي 28 مرداد يك صحنه تئاتري تمام عيار بود؛ به گستره تاريخ!
نام «آژاكس» يك اشاره تاريخي را هم دربر دارد. ميدانيم كه آشيل نمايشنامهنويس معروف يونان باستان، اثري هم به اين نام دارد. آژاكس، پادشاه سالاميس است و سالاميس همان سرزميني است كه يونانيان در نبردي افتخارآميز به همين نام، در 480 پيش از ميلاد، ايرانيان را شكست دادند. نمايشنامه پارسيان/ ايرانيان اثر آشيل در شرح اين پيروزي يونانيان بر ايرانيان نوشته شده است. همچنين آژاكس، جزيرهاي در سالاميس است كه آشيل در اين نمايشنامه از آن به عنوان مدفن قدرت ايرانيان ياد ميكند. بله كودتاي 28 مرداد يك صحنه تئاتري تمام عيار بود؛ به گستره تاريخ!