• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4722 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۹ مرداد

اين يك فاجعه ملي است

بي‌كفايت كه بيشتر دنبال منافع شخصي هستند بدون توجه به شرايط جامعه چنين غرامت بسيار سنگيني را روي دوش مردمي مي‌گذارند كه هر روزه خميده‌تر و افسرده‌تر و مشكل‌دارتر مي‌شوند. اين يك فاجعه ملي است. جالب اينجاست كه هر كدام از اين آقايان اصلا مسووليت كارشان را نمي‌پذيرند. مي‌گويند من نبودم! من اطلاعي نداشتم! مي‌خواهم بگويم وقتي آدمي كه مسووليت دارد و امضايش تاثيرگذار است، البته براي اين افراد واژه مسوول سنگين است، مي‌گويد خبر نداشتم خودش يك جرم است. چطور شما خبر نداشتيد؟ چگونه است كه مي‌خواهيد از آفتاب به سايه پناه ببريد و خودتان را فارغ از اين مسائل بدانيد؟ 
فدراسيون فوتبال ما بعد از جدايي آقاي دادكان وارد مرحله‌اي شد كه دو فدراسيون به مدت 13، 14 سال سر كار بوده. در اين مدت هر روز در مورد اين فدراسيون‌ها اخبار ناخوشايند در زمينه‌هاي مختلف به گوش رسيده است. نهايتا در فدراسيون دوم اين خبرها هم تشديد شد، هم زياد و هم ابعاد زيان‌ها خيلي خيلي گسترده‌تر شد و رسيد به اينجا. نمي‌توانم جامعه فوتبال را از جامعه بزرگي كه در آن زندگي مي‌كنم، جدا كنم. اينها ارتباط مستقيم با هم دارند. جامعه‌اي كه دولت در آن به مردم يك ميليون تومان وام مي‌دهد و آن را با بهره پس مي‌گيرد اين يك نوع صدقه است. با يك ميليون تومان چه كار مي‌شود كرد؟ چه مي‌توان خريد؟ و بعد يك رقم وحشتناك ۱۷۵ ميليارد توماني مي‌آيد وسط كه بايد به يك نفر پرداخت شود. حالا نمي‌دانم يك نفر بوده يا افراد ديگري هم ذي‌نفع بودند. اين برعهده ضابطين قانوني است كه تفحص كنند و تمام دست‌اندركاران اين فاجعه ملي را برابر قانون مجازات كنند.  وقتي به جامعه خودمان نگاه مي‌كنم، مي‌بينم به هر دليلي وضعيت بسيار نابساماني داريم. گراني وحشتناك و وضعيت اقتصادي دردناك وجود دارد. كارگران زحمتكشي را مي‌بينيم كه گاهي چهار يا پنج ماه حقوق نمي‌گيرند و تازه اگر آن كارگر حقوقش را بگيرد هم به سختي زندگي‌اش را مي‌چرخاند. يا فرض كنيد آدم‌هايي كه در اين شرايط كرونايي مجبورند بروند سركار. چون بايد شب نان به خانه ببرند. رانندگان تاكسي و كارگران روزمزد و تعميركاران و همه و همه. اينها در اين شرايط بين مرگ و زندگي يك لقمه نان به خانه مي‌برند. بعد آقاياني كه مي‌نشينند و پيشاهنگ خيلي از مسائل اخلاقي خودشان را جلوه مي‌دهند، دست به كاري مي‌زنند كه بغض را درگلوي آدم مي‌نشاند. مي‌دانيد اين بغض چيست؟ اين بغض مال ناتواني و ناكارآمدي افرادي است كه در اين كشور در زمينه فوتبال مديريت مي‌كنند. چه در فدراسيون فوتبال و چه در باشگاه‌ها. ما مدير توانمند خيلي كم داريم. ما مديراني داريم كه نه تنها كارآمد نيستند بلكه وقيح هم هستند. تجربه خودم را مي‌گويم. اگر شما را دعوت كنند و برويد از يك تريبون صحبت كنيد بلافاصله اين مديران تكذيب مي‌كنند. بلافاصله شما به انواع و اقسام زشتي‌ها متهم مي‌شويد. با وقاحت كامل آنچه خود هستند را به ديگران نسبت مي‌دهند. ناراحتي‌ام يك ناراحتي معمولي نيست. چون نمي‌توانم شرايط جامعه امروز را از مساله‌اي كه اتفاق افتاده، تفكيك كنم. تجسم كنيد اين ۱۷۵ ميليارد تومان چقدر مي‌تواند به مردم ما كمك كند.  اگر وجدان بيداري در اين فوتبال وجود دارد بايد سريعا اقدام كنند و عاملان اين مساله را مجازات كنند. اينها حتي خودشان زورشان مي‌آيد يك استعفاي معمولي بدهند چون مي‌ترسند به نوعي پذيرفته باشند در اين امر دخيل بوده‌اند. آقاي كفاشيان مي‌گويد «با من مشورت نشده» و چيزهايي از اين دست. تنها اميدواري‌ام اين است كه مسوولان قضايي كشور وارد كارزار شوند و به‌طور شفاف به مردم بگويند چه شده و چه كساني و چرا اين كار را كردند و قرار است با عاملين قضيه چه برخوردي صورت بگيرد.  ۷۵ سال از عمرم گذشته است و نزديك ۶۹ سال با فوتبال زندگي كردم. خيلي جاها رفتم و مي‌روم. همين اواخر در يك شهرستان دور افتاده مربي جواني به من گفت ۴۰ تا شاگرد دارم و فقط ۴ تا توپ! يعني هر د10 بازيكن با يك توپ كار مي‌كنند. اگر آن آقا الكس فرگوسن هم باشد، نمي‌تواند چيزي به بچه‌ها ياد بدهد. مي‌رويم و مي‌بينيم تيمي براي يك مسافرت هيچ امكاناتي ندارد. در اين شرايط يواش يواش همه اينها مي‌آيد توي ذهنم و مرور مي‌شود؛ مانند يك فيلم سينمايي. يادم مي‌آيد تيمي مسافرتي در پيش داشت براي يك مسابقه و مسيرش هم خيلي دور بود. تعمدا اسم نمي‌برم، كدام تيم بود اما اينها يك اتوبوس گرفتند و فرض كنيد از تهران مي‌خواستند راهي آبادان شوند. بازيكنانش خودشان به من گفتند چيزي نزديك به ۲۰۰ يا ۳۰۰ تخم‌مرغ آب‌پز كرده بودند و توي راه با نان مي‌خوردند. هر كدام از ما مي‌توانيم ده‌ها مثال از اين دردها بزنيم. ما از اين مقايسه‌ها ناگزيريم.  فوتبال قرار است، كرامت انساني را توصيه كند. فوتبال قرار است وراي رنگ‌ها و نژادها و ايدئولوژي‌ها، آدم‌ها را به هم نزديك كند. فوتبال آن چيز ساده‌اي نيست كه ما در مستطيل سبز مي‌بينيم. فوتبال مقوله‌اي پيچيده است اما اين آقاياني كه فوتبال را اداره مي‌كنند دو تا كتاب در زندگي‌شان نخوانده‌اند. از جهان فوتبال بي‌خبرند. اينها به يك هواي ديگري آمده‌اند و عجيب‌تر اينكه مافوق‌هاي‌شان نشسته‌اند و نگاه مي‌كنند. هر كدام از آنها كه مي‌آيند در تريبوني قرار مي‌گيرند و واقعيت‌ها را قلب مي‌كنند مورد بازخواست مافوق‌هاشان قرار نمي‌گيرند. هيچ چيزي به آنها گفته نمي‌شود بنابراين، اين مساله نه فقط براي من كه براي يك كشور دردناك است. ما فقط توي پرونده ويلموتس بازنده نشديم. ما هميشه بازنده هستيم. چون فوتبال ما را كساني اداره مي‌كنند كه بر ستون‌هايي از دروغ و رياكاري و منافع شخصي استوار هستند. در چنين شرايطي طبيعي است كه ما مي‌بازيم. ممكن است در يك دوره كوتاه از منظر همين افراد برنده به نظر بياييم ولي ما بازنده‌ايم. ما چقدر پرونده در فيفا و اي‌اف‌سي و حكميت ورزش داريم؟ چقدر قراردادهاي نامربوط مي‌بنديم؟ در چند تا از اين پرونده‌ها برنده شديم؟ مگر ما وكيل نداريم؟ حقوقدان نداريم؟ جامعه به ما چطور نگاه مي‌كند؟ اين كشور پر از آدم‌هاي حسابي و فرهيخته است. چرا اينها را به گوشه خانه‌ها رانده‌اند؟ چرا آقاي دادكان خانه‌نشين است؟ چرا آقاي محمد مايلي‌كهن خانه‌نشين است؟ تنها گناه اينها اين است كه پاك و سلامت هستند. آدم‌هاي پاك و سلامت را به گوشه خانه‌ها رانده‌ايم و اين هم نتيجه‌اش!  من به خاطر سنم خيلي چيزها را يادم است. قبل از انقلاب ما رييس فدراسيون داشتيم به نام آقاي حسين مبشر. ايشان لباس‌هاي تيم ملي را مي‌برد خانه‌اش و مي‌شست. ما افرادي را داشتيم كه عاشق بودند. عاشق خدمت كردن به فوتبال و مردم و مملكت‌شان بودند. عاشقانه كار مي‌كردند با همه تنگناهاي موجود. كي اين بريز و بپاش‌ها بود؟ اما امروز اكثر كساني كه منصوب مي‌شوند چه در فدراسيون فوتبال چه در باشگاه‌ها حتي من اسم‌شان را هم نشنيده‌ام. چطور مي‌شود يك نفر ۷۰ سال در فوتبال باشد و آدم‌هايي كه پست مديريتي مي‌گيرند را نشناسد؟ حتما لازم نيست كسي كه مدير مي‌شود، فوتباليست معروفي بوده باشد ولي بايد پاكدامن و پاكدست باشد. علاوه بر اينكه مديريت بداند و سابقه داشته باشد بايد سالم باشد. 
در همين چند روز اخير اتفاقي رخ داد كه ذهنم را به‌شدت درگير كرد. 4 روز قبل شخصي از محلات جنوب شهر تهران با من تماس گرفت و تقاضاي كمك كرد. گفت صاحبخانه جوابم كرده و اگر دخترم نبود خودم و همسرم مي‌رفتيم توي جوب مي‌خوابيديم. يكي از پيام‌هايش بسيار تكان‌دهنده بود. برايم نوشت كارم رنگ‌كاري است و اگر كسي را مي‌شناسي كه مي‌خواهد خانه‌اش را رنگ كند مرا معرفي كن چون مردم ديگر اين روزها نمي‌خواهند خانه‌هاشان را رنگ كنند و درگير مشكلات بزرگ‌تري هستند. مي‌گفت خدا هيچ پدري را شرمنده زن و بچه‌اش نكند. به او گفتم اين كار در يد قدرت من نيست ولي مي‌توانم مبلغي به تو كمك كنم و اگر اين مبلغ گرهي از كارت باز مي‌كند، برايم شماره كارت بفرست. آن بنده خدا خيلي تشكر كرد و گفت آدرس بدهيد بيايم خانه‌تان را تميز كنم. گفتم نيازي نيست فقط خواهشي دارم و آن اينكه ديگر با من تماس نگير. اين حرف را به او زدم نه از اين بابت كه مبادا دوباره درخواست كمك كند بلكه به اين دليل كه پيام‌هايش مرا دردمند مي‌كرد و خدا شاهد است كه خواب را از من گرفته بود. خوابم نمي‌برد كه يك جوان اين شكلي خودش را بشكند و گريه و زاري كند آن وقت بعضي‌ها بروند با سرمايه ملي اين كارها را بكنند. حرف هم كه بزنيم مي‌گويند فلان و بهمان. بنابراين،  اين دفعه ديگر مثل دفعات قبلي نيست. اين دفعه اگر اقدامي نكنند منظورم اقدامي اساسي و قاطع است، فوتبال براي من خواهد مرد. نه تنها فوتبال مي‌ميرد بلكه انسانيت هم مي‌ميرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون