دولت رفاه؟ دولت انحصاري؟
يا دولت مشتري مدار؟
ترانه يلدا
وسط داد و بيدادي كه من به راه انداخته بودم و سوزش دستم كه از نواختنش روي پيشخوان اداره مخابرات به درد آمده بود، ناگهان يكي گفت: خانوم اصلا برو پيش رييس! من هم معطل نكردم و از دري كه بهنظرم رويش نوشته بود ورود ممنوع! رد شدم و خودم را در عرض سه ثانيه به طبقه سوم رساندم. رييس، پشت ميزش نشسته بود. از من خيلي جوانتر بود، لاغر و با موهاي جوگندمي. گفت در خدمتم! من نفس نفس ميزدم و گفتم بايد كمي آرام بشوم. به دور و برم نگاهي انداختم. روي ميز كنفرانس بساط ناهاري پهن بود با قابلمهاي كه پرمهر، بانويي صبح همراهش كرده بود. گفتم: ببخشيد. سر ناهار بوديد؟! شرمنده... با لبخندي گفت: يك كمي دير رسيديد. وگرنه به شما هم ميرسيد. ساعت نزديك سه بود. من هم نفسم سر جاش برگشته بود. نگاهم كرد كه بگو. گفتم: من ساكن همين كوچه پايين هستم كه حافظ را به سيتير وصل ميكنه... سالهاست دو تلفن در خانه داريم كه الان چند سالست يكيش را استفاده نميكنيم. امروز آمدهام تكليفش را مشخص كنم. قطعش كنم يا پسش بدم. ولي خانمها پايين ميگويند نميشود آن را همينطوري پس بدهي و قطعش هم كه بكني باز بايد برايش آبونمان بدهي. ميتواني آن را خودت به هر كسي ميخواهي بفروشي. بهشون ميگم آخه من كه نميتونم از توي خيابون مشتري پيدا كنم. ميگن به ما مربوط نيست! و گله كردم كه مگه ميشه؟ آقاي سعيدي، موبايلش را به دست گرفت و حساب كرد كه با آبونمان ماهي 4 هزار و 500 توماني، فقط سالي 54 هزار و 600 تومان ميپردازيد. در ضمن، وديعهاي 100 هزار توماني در زمان خريد اين خط نزد ما گذاشتهايد كه الان ميتوانيم 90 هزار تومان آن را به شما استرداد كنيم. ولي اگر بخواهيد يك تلفن جديد بخريد، بايد 207 هزار تومان بپردازيد. آنقدر دقيق و محترم بود كه حد نداشت! از او تشكر كردم و پرسيدم: پس چرا آن خانم جوان اين را نميدانست؟ و ادامه دادم كه: من به هر حال اين تلفن را نميخوام و تا امروز بيشتر از آن 207 هزار تومان برايش پول دور ريختهام و همينطور ادامه دارد... گفت: به نوعي حق با شماست. سيستم ما دولتي و انحصاري است. هيچكس به جز ما خط تلفن ثابت نميفروشد. هيچ رقيبي نداريم و لاجرم مشتريمدار نيستيم. من از پشت اين ميزي كه نشستهام بايد فقط طبق مقررات رفتار كنم. البته پيشنهاد ميتوانم بدهم. از اينكه آقاي رييس با من همدلي ميكرد قوت قلبي گرفتم و شروع كردم به موعظه كه اين سيستم دولتي خشك و غيرمنعطف است. كادرش آموزشديده نيست. وارد نيستند و مشتري را درست تحويل نميگيرند... و پيشنهاد دادم كه سيستمي در كل اداره مخابرات راه بيندازند كه اگر كسي مثل من خط تلفنش را نخواست، بتوانند آن را به متقاضيان جديد بفروشند و پول روز را به فروشنده بدهند، با مبلغي كسر شده بابت خدمات فروش. قشنگ گوش داد و گفت: خب اين ميشه همون سيستم مشتريمدار كه ما نيستيم! ما انحصاري هستيم. مثل ايران خودرو... كه ماشين را با هر كيفيتي و با هر قيمتي بفروشد، مردم صف ميكشند و ميخرند! ميدانيم كه اين يكطرفه و انحصاري بودن آخر و عاقبت نداره و در بازار جهاني ميبازيم، ولي چارهاي هم نيست! ... وقت اداري رو به اتمام بود و آقاي سعيدي مرا با مهرباني ذاتياش فرستاد پايين تا تعطيل كند. بله. دولتيها ساعت 3 تعطيل ميكنند. آمدم بيرون. در حالي كه چندين سوال در سرم دوران ميكرد. چرا بايد سيستمهاي فني و تاسيساتي دولتي اين قدر فرسوده و قديمي باشند و تازه هالهاي از تقدس را هم به سبب ارتباطشان با علوم و فنون با خود حمل كنند؟ چرا نبايد ما مردم بتوانيم در كارآمدي اين سيستمهاي صلب دولتي شك كنيم و دوستانه از آنها بخواهيم خود را اصلاح كنند؟ چرا هزينه توليد هر چيز بايد در ايران چندين برابر همه جاي ديگر باشد و كيفيتها پايين. چگونه ميتوان از دستگاههاي دولتي خواست كه كارآمد و رقابتي شوند؟ آموزش مستمر بدهند. به مشتري احترام بگذارند. حس كنند كه مردم ما امروز چند قدم از دولت جلوتر هم هستند و همه چيز را ميفهمند؟ بنابراين خوب است از دايره وسيعتري از مردم نظرسنجي كنند. چگونه خواهش كنيم كه خودشان را با بقيه دنيا بسنجند و متوجه باشند كه اين ايزولاسيون و انحصاري بودن، همچنان به ما ضربه ميزند و عرصه زندگي را بر همه شهروندان تنگ ميكند؟