هجويات از عارفنامه تا...
علي صارميان
سخن هجو و هزل گفتن چه سياسي باشد چه فرهنگي و هنري، در اين سرزمين كه غيبت حتي پاي منبر جايز و شنيدني است و كانالها و سايتها با كليد واژه «آخرين عكس لو رفته فلاني»، مخاطب جمع كرده و امرار معاش حرام ميكنند، متاسفانه خردهفرهنگي ضداخلاق و كرامت انساني است. حال آنكه شايعهساز در ينگه دنيا باشد و قاضي و وكيلي نيز دستش به او نرسد. در هزليات سياسي نمونه تمام و قوي هزل كردن يك فرد مبارز، عارفنامه ايرجميرزاست. ايرج با آن همه زيبايي در شعر، در سفر مشهد از سردي برخورد عارف قزويني برميآشوبد و صفات كريه و زشت به او نسبت ميدهد كه واقعا نسبت به آن خسروي تصنيف و شاعر ملي، جفايي جبرانناپذير است. تيغ تيز ايرجميرزا چنان بر قلب عارف هنرمند مينشيند كه تا آخر عمر فغان برميآورد. اين انصاف نبود كه دليرمردي چون عارف، به يك دلخوري ساده، مورد هتك حرمت زشت ايرج ميرزا نابود شود. حالا در عصر مجاز و تلويزيونهاي ماهوارهاي غيرپاسخگو به هتكشدگان، هنرمندي كه عمري تلاش و زحمت و معلمي و پرورش كرده و زيست هنرياش باعث رنگ خوشي بر ساحت نگارههاي ايراني شده است، مورد كينه شتري عكاسي ناشي كه از طريق بيآبرويي ارتزاق ميكند، قرار ميگيرد. كسي كه پيشتر درباره استاد علي شيرازي گفته بود، آثارش كار ماشين است و خوشنويس متواضع گفته بود كه حاضر است جلوي جمع، آثارش را به همان نحو دوباره بنويسد. اگر در سياست، رو كردن يك عكس خصوصي، نمايندهاي را مياندازد، در هنر، عارفها به كنج عزلت مرگ ميروند. سخن من دفاع نيست. هنرمند با هنرش حرف ميزند. پيكاسو با آثارش نه كتابهايي كه در موردش نقد شد، اما انتقامكشي چرا؟ اگر كسي در آثار نقاشياش منسوب است كه چهره امام را كشيده، بايد حالا زبان دراز بنگاههاي خبر پركني عليهاش باشد و طعن بيسند بزند؟ صفحات روزنامههاي اول انقلاب پر از مواضع شاملو و براهني و ساعدي و ساير هنرمندان ملياند. اگر آنها امروز زنده بودند بايد با دشنه تهمت سرنگون ميشدند؟ چرا در دين، آبروي انسان از كعبه بالاتر است و چرا روشنفكراني كه روش فلان دوست روزنامهنگار در هتاكي افراد را نقد ميكنند، بدون سند و مدرك، خوراك رسانههاي اجنبي مزد ميشوند. اين فضاي هتك در هنر تجسمي از روزي شروع شد كه معاوني از ارشاد، فروش آثار هنري را باب كرد و آن ضدفرهنگ هتاكي به انگيزه فروش، باعث يارگيري گالريها و حراجها و حتي هنرمندان شد. ما دچار وضعيتي در هنر شديم كه ديگر تسليبخش نيست و با عمومي شدن عرصه مجازي و ماهوارهها، صداي درشت شنيده ميشود نه نجواي درست. اگر علي دهباشي كه چون سازماني ملي براي فرهنگ زحمت ميكشد،در مجله و سمينارهايش، استاد نقاش و مرمت كار ايران را اكرام ميكند، مخاطب عام اين اكرام را نميبيند و تهمت عكاس ناشي كه اجير جايي شبيه همانجاست كه ميگويد:«آخرين عكس فلاني لو رفته» بر اهالي رسانه و فرهنگ است كه هتاكي ايرج ميرزاها را تاب نياورند و در حمايت عارفها بكوشند. دادگاه و رسيدگي سرجايش. اثبات شي و نقي ما ادا سرجايش. اما ما در رابطههاي هنري هزاران سال طرفدار اخلاق و عارفها بودهايم تا بياخلاقيها و ايرجها. هر چند دومي لذت كذب بيشتري دارد اما عفت و احترام از ارتباط قلبي معمار پير مسجدي در اصفهان تا گالريهاي زيرزميني تهران بايد گسترش يابد ولو نفع حراجيها و رقابتشان زمين بخورد. اگر اخلاق نيست لااقل قانون حاكم باشد. وقتي كسي در چهل سال، پنج هزار شاگرد ميپرورد با تهمتي به حيثيت تمام آن هنروران حمله كردهاي. اگرچه دور از دسترس قانون در ينگه دنيايي، اما دنيا عاقبتي ناخوش براي هتاكان به آبروي افراد دل زخم و تار شكستهها در نظر خواهد گرفت. اين رسم فلك نيست. اگر هم ادعايي در هنر است، اين زخمه چنگ هنرمند نيست كه براي معروف شدن، در چشمه روستا قضاي حاجت كند. هنر سينه به سينه حرمت دارد. اگر در سياست اين حرمتها نيست، در هنر اين رسم ادب است. خود را از اين خرده فرهنگ هتك برهانيم وگرنه در سياست كه هيچ در ساحت هنر همه مبتلاي تهمت و ناسزاي متقابل ميشوند. زوال ملتها از رقت فرهنگ است.