• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4728 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۵ شهريور

گفت‌وگو با كاميار فراهاني در مورد مدرسه و دانشگاه

متولد دهه 80 ، كنكوري سال كرونا

زهرا چوپانكاره

 

 

يكي نوشته بود: «بعدها مي‌گوييم كه ما كنكوري‌هاي سال كرونا بوديم.» بيش از يك ميليون نفر پس از ماه‌ها بحث و جدل و تعويق و خبرهاي راست و نادرست در مورد برگزار شدن و نشدن كنكور، عاقبت با ماسك و دستكش و اضطراب آزمون‌شان را دادند و كاميار متولد سال 1380 يكي از آنها بود.

كاميار فراهاني در دو رشته رياضي و هنر كنكور داد و در اولين شنبه آزادي از آزمون براي گفت‌وگو به تحريريه «اعتماد» آمد. قرار شد وقتي قرار است از كنكوري‌هاي سال كرونا صحبت مي‌كنيم، يك چهره واضح از دست‌كم يك نفر آنها پيش چشم داشته باشيم تا بدانيم در مورد چه كساني حرف مي‌زنيم. كاميار متولد دهه 80 نماينده همان نسلي است كه خيلي‌ها مي‌گويند «آنها را نمي‌شناسيم.» از قضا او دوستان دهه شصتي دارد، صادق هدايت مي‌خواند، مثل خيلي از نسل‌هاي قبل‌ترش دلش با رشته ديگري بوده اما رشته ديگري خوانده، مثل بسياري از نسل‌هاي قبل‌تر روزهاي مدرسه را با فرمول‌هايي كه احتمالا در زندگي آينده‌اش به هيچ كار نمي‌آيند پر كرده، كتاب تاريخ و ادبياتش را براي امتحان خوانده و معلم‌هايي داشته كه تهديد مي‌كرده‌اند: «شما به درد هنرستان مي‌خوريد!» خاطرات اين دهه هشتادي با بسياري از كساني كه 12 سال مدرسه را در دهه‌هاي گذشته پشت سر گذاشته‌اند مشترك است. با اين حال او از نسلي است كه بي‌پرواتر و رهاتر هستند، با حرف زدن از خواسته‌هاي‌شان دفاع مي‌كنند و ديگر خيلي نمي‌ترسند. در همين مصاحبه وقتي از او سوال مي‌شود اگر جايي بخواهد نكته خودش را واضح‌تر مطرح كند، ‌او هم شروع مي‌كند به سوال پرسيدن و مصاحبه‌ را تبديل مي‌كند به گفت‌وگو. كاميار به عنوان دانش‌آموز سال دوازدهم چند باري يادداشت‌هاي اغلب انتقادي‌اش از نظام آموزشي و كتاب‌هاي درسي را براي «اعتماد» فرستاده بود. او حالا در مرز ميان دانش‌آموزي و دانشجويي ايستاده است و از تجربه سال‌هاي مدرسه و انتظارش از سال‌هاي دانشگاه مي‌گويد.

 

چرا علاوه بر رياضي، كنكور هنر هم دادي؟

از يك زماني متوجه شدم كه اصلا سيستم فكري و استعدادي من به رشته هنر مي‌خورد اما چون رشته رياضي مي‌خواندم ديگر براي عوض كردن رشته دير شده بود براي همين زماني را براي خواندن هنر گذاشتم و فكر كردم كه براي رشته هنر در دانشگاه هم كنكور بدهم. يعني يك پارادوكسي بين فكر و استعدادم و رشته‌اي كه انتخاب كرده بودم ايجاد شده بود براي همين تصميم گرفتم دو تا كنكور بدهم.

چه رشته‌اي از هنر را دوست داري؟

ادبيات نمايشي. دو سال پيش بود كه در يك مسابقه ادبي منطقه 5 آموزش و پرورش تهران شركت كردم كه در آن بخش اول و در تهران سوم شدم. بعد حس كردم هم تشويق شده‌ام و هم اينكه انگار يك استعدادي دارم كه مي‌تواند به كار بيايد. هم نمايشنامه داشتم و هم داستان كوتاه كه آن داستان بيشتر مقام آورد. بعد از اينها بود كه تحقيق كردم و گفتم كه كنكور هنر هم مي‌دهم.

اگر در هر دو كنكور رتبه خوبي بياوري سمت كدام مي‌روي؟

هنر.

اگر فقط رياضي قبول شوي چه؟

عمران يا معماري. معماري باز فضايش به هنر نزديك‌تر است.

برويم سراغ خود كنكور. در چند ماه گذشته خيلي از كنكوري‌ها پيگير خبرها بودند، هشتگ مي‌زدند، كنكور خيلي متفاوتي نسبت به دوره‌هاي قبل شد. اين خبرها را دنبال مي‌كردي؟ در جريان اتفاقات شبكه‌هاي اجتماعي بودي؟

من زياد خبر مي‌خوانم. در فضاي مجازي هم فعال هستم براي همين در جريان بودم. كنكور امسال يك چيز بسيار بي‌پايه و اساس بود، مثل كنكورهاي قبل اما با درجه بدتر. تو امسال نمي‌دانستي چه زماني بايد بروي سر جلسه كنكور، مدام يكي مي‌گفت دارد كنسل مي‌شود، يكي ديگر مي‌گفت نه سرجايش هست. براي همين خيلي براي ذهن يك كنكوري حاشيه ايجاد مي‌شود چون نمي‌داند برنامه‌اش چيست و آيا كنكور دارد يا نه.

به خاطر اينكه مي‌گفتند به تعويق مي‌افتد يا نمي‌افتد، اذيت شدي؟

خب تكليفت را نمي‌دانستي. از يك طرف فكر مي‌كردي (اگر به تعويق نيفتد) بعد از آن همه زماني كه براي درس خواندن گذاشته‌اي مي‌روي و امتحان مي‌دهي، از طرف ديگر نگران فضاي بهداشتي و كروناي آزمون بودي يا اينكه اگر عقب بيفتد بايد يك سال ديگر وقت بگذاري و بخواني. به نظرم همه اينها مي‌توانند روي ذهن يك كنكوري تاثير بگذارند و باعث شوند كه نتواند نتيجه خوبي بگيرد. اينها از همان عواملي هستند كه مي‌توانند اين كنكور را بي‌ارزش كنند. سر جلسه كه رفتم يك‌سري از كساني كه آمده بودند خيلي كسل بودند، بعضي‌ها اصلا چيزي نمي‌نوشتند، يك سري خواب‌آلود بودند. با بعضي از دوستانم كه قبل كنكور حرف مي‌زدم مي‌ديدم كه مشغول يك فضاهاي ديگري شده‌اند. يعني نااميدي و بي‌انگيزگي ايجاد شده بود و خيلي‌هاي‌شان فاصله گرفته و قضيه را رها كرده بودند. مثلا از 10 تا دوستي كه داشتم و فكر مي‌كردم خيلي دارند مي‌خوانند، آخرين خبري كه داشتم اين بود كه پنج نفرشان ديگر خواندن را ول كرده‌اند.

اصلا فكر كردي سر جلسه نروي؟

امسال كه تعداد غايبان خيلي زياد بود اما نه راستش براي خودم پيش نيامد. فكر مي‌كردم هرجور شده سر جلسه بروم.

زماني كه نسل ما كنكوري بود براي خيلي از ما اين مساله وجود داشت كه يا وارد دانشگاه مي‌شويم يا اينكه ديگر همه‌چيز تيره و تار مي‌شود. براي شما هم چنين مساله‌اي وجود دارد؟ يعني اين دانشگاه چقدر در ذهن خودت پررنگ است و اگر نتواني اصلا وارد شوي چه كار مي‌كني؟

حس خود من اين است كه بيشتر به بعد از دانشگاه فكر مي‌كنم. يعني مي‌گويم مثلا من رشته خوبي هم قبول شدم و دانشگاه رفتم اما بعدش فضايي وجود ندارد كه ب خواهم از استعدادهايم استفاده كنم. چيزي كه ذهن آدم را خيلي تيره و تار مي‌كند بعد از دانشگاه است. يعني الان در ايران مي‌تواني راحت بروي دانشگاه مثلا يك دانشگاه آزاد معمولي قبول شوي و مدركي هم بگيري اما اينكه بعدش چه اتفاقي مي‌افتد است كه آدم را افسرده يا تقريبا نااميد مي‌كند. دانشگاه رفتن در ايران راحت‌تر است اما آينده‌اش به نظرم آدم را اذيت مي‌كند.

خب هيچ تصويري از آن آينده داري؟ مثلا فكر مي‌كني به اينكه 10 سال ديگر كجايي؟

من مسيرهاي مختلف را در ذهنم مي‌سنجم كه ببينم مثلا چهار انتخاب دارم و از اين چهارتا با كدام مي‌توانم در آينده به نتيجه برسم؟ دغدغه فكري آينده را دارم اما به شخصه فكر مي‌كنم كمي نااميد شده‌ام يعني هر كدام از اين چهار مسير را بروم شايد ريسك باشد.

چرا اين‌طوري حس مي‌كني؟

نمي‌دانم نتيجه كنكور هنر چه مي‌شود، فكر مي‌كنم خوب باشد اما موقعيت هنر در ايران و اتفاقاتي كه مي‌افتد و كساني كه دارند از فضاي هنر در ايران خارج مي‌شوند، ناخودآگاه اين حس را ايجاد مي‌كند كه حتي علاقه و استعداد هم داشته باشي در اين فضا احتمال موثر بودنش شايد پنجاه پنجاه باشد. شايد مجبور باشي خيلي از چيزها را از دست بدهي بروي در يك جامعه ديگر تا به نتيجه برسي. اين فكرها به نظرم آزاردهنده است.

به گزينه رفتن هم فكر مي‌كني؟

من هميشه يك جمله‌اي براي خودم داشتم كه البته دارد يك خرده كمرنگ مي‌شود ولي هنوز در ذهنم هست، اينكه ما ايراني‌ها فكر مي‌كنيم ماييم كه به يك جامعه‌اي احتياج داريم اما كمي كه بچرخي مي‌بيني اين جامعه است كه به ما احتياج دارد. من اين جمله را با خودم مرور مي‌كنم، فكر مي‌كنم شايد حتي منِ كاميار هم بتوانم يك تاثيري در جامعه بگذارم. ناخودآگاه به من انگيزه مي‌دهد كه فكر رفتن را كمرنگ كنم.

خب هيچ هنرمندي در ذهن داري كه فكر كني مي‌خواهي يك روز تاثيري مثل او روي اين جامعه بگذاري؟

هنر تاثيرگذار يك چيز بدون سانسور و خالص است يعني نه چارچوبي دارد و نه قاعده خاصي بلكه بيشتر يك هدف دارد. ما از آنجايي كه هنر خيلي بي‌چارچوب و قاعده در ايران نداريم پس قاعدتا من هم نمي‌توانم براي خودم الگويي تعيين كنم. اگر چنين هنري داشته باشيم احتمالا يا در فضاهاي محدودي خودشان دارند كار مي‌كنند يا خيلي‌هاي‌شان از ايران رفته‌اند.

از بين نويسندگان چطور؟

صادق هدايت. خيلي از كتاب‌هايش را خوانده‌ام، زندگينامه‌اش را خوانده‌ام. هميشه او به نظرم تاثيرگذار بوده و از معدود نويسنده‌هايي است كه با وجود اينكه خيلي سال است فوت كرده، هنوز هم تاثيرش را مي‌گذارد.

گفتي متولد سال 80 هستي. در اين سال‌ها مهم‌ترين اتفاق سياسي- اجتماعي كه تجربه كردي چه بوده؟

دانش‌آموز يعني كسي كه زير 18 سال دارد به نظرم اصلا نبايد با سياست دم‌خور بشود، چون اين دو تا هيچ ربطي به هم ندارند. به نظرم دانش‌آموز وقتي به مدرسه مي‌رود هدفش درس خواندن است. به نظرم در ايران خيلي اشتباه داريم؛ مثلا از يك كلاس اولي گرفته تا كلاس دوازدهمي را درگير سياست مي‌كنند. اعتقاد من اين است كه دانش‌آموز اصلا جايگاهي در فضاي سياسي ندارد؛ چه حاشيه‌ها و چه خبرهايش. من غير از فضاي آموزشي كه دوست دارم نقدش كنم چون كم و كاستي‌هايش را ديده‌ام، به سياست كاري ندارم چون فكر مي‌كنم راه‌مان جداست. براي همين اتفاق خاصي كه تاثيري برايم داشته باشد به خاطر نمي‌آورم. ولي خب ايران كشوري به‌شدت سياسي است. يعني نانوايي هم كه بروي دارند اين حرف‌ها را مي‌زنند، راننده تاكسي و معلم هم همين‌طور. در حالي كه اگر دقت كني مي‌بيني هيچ‌كدام نه علم و نه سوادش را دارند فقط يك‌سري از خبرها را براي خودشان تجزيه و تحليل مي‌كنند. احساس مي‌كنم كه ما هميشه از اين قضيه ضربه خورده‌ايم چون به نظرم خيلي وقت‌ها از سياست چيزي نمي‌دانسته‌ايم و براي همين من تصميم گرفتم تا علمش را ندارم خودم را از آن كنار بكشم. نه به خودم آسيب بزنم نه به بقيه.

خب براي شما، براي تو و دوستانت وقتي جمع مي‌شويد چه موضوع جالبي براي حرف زدن هست؟

الان بيشتر گله است؛ گله‌هايي كه خب متناسب با سن خودشان است. مثلا تازگي‌ها همين مساله كنكور بود چون دغدغه و نيازشان اين بود. اما خب صحبت‌هاي جدي خيلي در فضاهاي دوستانه كمرنگ شده.

صحبت جدي يعني چي؟

يعني مثلا الان بروي تو گروه كساني هم‌سن من بيشتر صحبت از گيم و بازي و اين حرف‌ها است. صحبت جدي كه تاثيرگذار باشد خيلي نمي‌شنوم.

خب فكر مي‌كني اصلا بايد چنين فضايي باشد؟

آره، حرف‌هايي كه در زندگي خودشان تاثير دارند بايد درموردش صحبت شود.

اگر دست تو باشد كه بحث يك گروه هم‌سالت را تعيين كني در مورد چه موضوعي حرف مي‌زني؟ مي‌خواهم ببينم حرف جدي از نظرت يعني چه.

به نظرم صحبتي كه براي گروه سني ما خيلي خوب است اين است كه ما خودمان و سن و هويت‌مان را بشناسيم. بدانيم الان در چه شرايط سني هستيم، چه وظيفه‌اي در جامعه داريم و يك خرده اين فضاي زندگي‌مان را جدي بگيريم. بايد خودمان را بشناسيم و به خودمان احترام بگذاريم و كمي بالاتر از آن چيزي كه الان در جامعه هستيم خودمان را ببينيم. از آسيب‌هايي كه خودمان داريم به خودمان مي‌زنيم، مثل اعتياد و يك‌سري اشتباهات ديگر، حرف بزنيم. چون اينها واقعا به نظرم اقتضاي سن نيست بايد در موردشان حرف بزنيم و مطلع شويم. اينها چيزهايي است كه هم دوست دارم خودم در موردشان بخوانم و هم صحبت كنم.

بچه چندم خانواده‌اي؟ فاصله سني‌ات با مادر و پدرت چقدر است؟

بچه سوم، آخري. حدود سي و چند سال فاصله داريم.

اين فاصله در خانه‌تان مي‌گذارد احساس راحتي كني يا فاصله بين نسل خودت و مادر و پدرت را زياد مي‌بيني؟

درك وجود دارد، يعني شرايط آدم را درك مي‌كنند. البته دنياي آنها در 18 سالگي خيلي با دنياي الان من فرق داشته ولي مي‌توانند دركم كنند. در خانواده‌هاي پرجمعيت يك‌خرده اين توانايي پايين مي‌آيد چون بايد براساس آن انرژي باقيمانده بعد از بچه‌هاي ديگر به تو گوش كنند. در خانواده من كم‌كاري نبوده اما دوستانم كه خانواده پرجمعيت دارند تعريف مي‌كنند كه مثلا پدر و مادر من ديگر توانايي رسيدگي به دغدغه من را ندارند. من چون خواهر و برادر بزرگ‌تر هم داشته‌ام اگر فكر مي‌كردم مادر و پدرم انرژي ندارند، سراغ خواهر و برادرم مي‌رفتم چون به هر حال اختلاف سني‌مان كمتر است، آنها متولد دهه 70 هستند.

اصلا فكر مي‌كني تجربه كسي كه دهه 60 يا 70 است به درد تو مي‌خورد يا فكر مي‌كني خيلي فاصله داريد؟ چون از اين سمت قضيه مطرح مي‌شود كه مثلا دهه شصتي‌ها مي‌گويند ما دهه هشتادي‌ها را اصلا نمي‌شناسيم. مي‌خواهم ببينم تو دركي از رفتار آنها داري يا نه؟

من سه، چهار تا دوست دهه شصتي دارم. خيلي در رابطه دوستانه‌مان فكر نكردم تفاوتي وجود دارد. اما وقتي در ماجرايي وارد فاز تجربه و نصيحت هم مي‌شوند حس مي‌كنم خيلي حس‌ها متفاوت است، قالب‌شان فرق دارد.

چه دغدغه‌هايي هست كه شايد به نظر تو عجيب بيايد؟

شما خودتان با دهه هشتادي‌ها مواجه شده‌ايد يا ارتباط داشته‌ايد؟

بله. من با دانش‌آموزان زياد ارتباط داشته‌ام.

احساس نمي‌كنيد يك كم متفاوتند؟

چرا، خيلي.

خب به نظرم دهه هشتادي‌ها كلا ذهن و فكر كاملا متفاوتي دارند. حتي با دهه هفتاد هم متفاوت است. شما خودتان توانسته‌ايد درك‌شان كنيد؟

به نظر من به مسائل شخصي‌تري فكر مي‌كنند. دغدغه‌هاي سياسي- اجتماعي كه ما داشتيم را شايد فكر كنند اصلا چرا بايد در موردش بحث كنند؟ يا اينكه مثلا كاري كه خودشان فكر مي‌كنند درست است را انجام مي‌دهند در حالي كه شايد وقتي ما دانش‌آموز بوديم خيلي درگير بكن‌نكن‌ها و مقررات بوديم يا يواشكي كاري را انجام مي‌داديم. نسل شما انگار راحت‌تر هستند.

بله من خودم خيلي اين‌جوري هستم. يعني كاري كه خودم به لحاظ فكري و ذهني درست تشخيص بدهم را انجام مي‌دهم. اصلا بحث مخالفت با خانواده نيست، مي‌نشينم و حرف مي‌زنم تا دليل خودم را روشن كنم تا بگويم چيزي كه در ذهن من است درست است و كارم را پيش مي‌برم. آره اين ويژگي در دهه هشتادي‌ها هست. به نظرم مثلا دهه شصتي‌ها يك‌سري تجربه‌هاي مشابه با ما داشته‌اند اما خيلي پخته‌اند. خيلي سخت‌كوش‌تر و صبورترند، من مثلا دهه هشتادي نمي‌شناسم كه بگويم با همه‌چيز كنار مي‌آيد.

خب اصلا به نظرت اين صبور بودن ارزش است؟

آخر راه ديگري نيست. واقعا راهي جز صبور بودن براي خيلي از مسائل نيست اما اين ويژگي خيلي در نسل ما نيست.

خب حالا فكر مي‌كني وقتي وارد دانشگاه بشوي زندگي‌ات با 6 ماه قبلش كه دانش‌آموز بودي چه فرقي مي‌كند؟

فكر مي‌كنم كلا وقتي وارد جمع‌هاي مختلف شوي و با آدم‌هاي متفاوت مراوده داشته باشي از آنها تاثير مي‌گيري، ناخودآگاه حال و هوايت عوض مي‌شود. هويتي كه در دانشگاه مي‌گيري خيلي باارزش‌تر از آن هويت دانش‌آموزي است. خودت را جدي‌تر مي‌گيري، متوجه مي‌شوي اصلا كي هستي. حتي حس مي‌كني همان روز اولي كه مي‌روي و در محيط دانشگاه قرار مي‌گيري دنيايت يهو عوض مي‌شود. قبلا يكي، دو بار دانشگاه هنرهاي زيبا رفته‌ام، همان موقع كه وارد شدم ديدم فضا چقدر نسبت به مدرسه متفاوت است. آزادي چه از لحاظ ارتباطات و چه كارهايي كه مي‌تواني انجام دهي بيشتر است، آن رياضت و سختي مدرسه را ندارد. خوش‌گذراني‌هايش متفاوت است. همه اينها مي‌توانند تاثيرگذار باشند.

بعد از 12 سال تحصيل از مدرسه خاطره خوشي برايت مانده يا نه؟

يك سال لذت بردم، سال هفتم. به نظرم كلاس خوبي داشتيم، معلم‌هاي خوبي داشتيم و خاطرات خوبي به‌جا مانده. به جز آن ديگر نه.

اگر بخواهي اين 12 سال را نقد كني فكر مي‌كني بيشترين خاطره بدي كه برايت به‌جا مانده چيست؟

كلا اگر بپرسيد در اين 12 سال چه چيزهايي ياد گرفتي، مي‌گويم كه غير از چند تا فرمول چيز ديگري در ذهنم نيست. اين چند تا فرمول براي 12 سال زندگي يك انسان كافي نيست، به دردش نمي‌خورد. يعني غير از آن يك سالي كه فضايش كمي بهتر بود حس نمي‌كنم چيز زيادي دستگيرم شده باشد. اصلا نمي‌دانم وقتي وارد فضايي مي‌شوي كه چيزي ياد بگيري چرا بايد اضطراب و زور و خودخوري همراهت باشد. شايد در دوره شما هم اين‌جوري بوده، از يك جايي به بعد همه‌چيز اجباري و با تهديد است. سال نهم كه انتخاب رشته مي‌كرديم خيلي تهديدمان مي‌كردند؛ تهديد به انداختن، تهديد به فرستادن به رشته كارودانش.

هنوز از هنرستان به عنوان تهديد استفاده مي‌شود؟ الان خودت فكر مي‌كني اگر مي‌رفتي هنرستان و يك حرفه‌اي را ياد مي‌گرفتي تهديد بود؟

آره، هنوز اين تهديد هست. من در مدرسه‌اي درس مي‌خواندم كه بغلش مدرسه كارودانش بود. اگر معلم مي‌خواست تهديد كند به ما مي‌گفت: جايت آن بغل است! ما البته خيلي چيزهاي منفي در هنرستان ديديم. فضاي آدم‌هايش انگار عجيب و غريب بود. به نظرم اين مشكل خيلي ريشه‌اي است. هنرستان نبايد اين‌جوري باشد، به قول شما آدم بايد يك كاري آنجا ياد بگيرد و اتفاق خوبي برايت بيفتد اما چيزي كه ما هميشه شنيده‌ايم بازتاب يك فضاي خيلي منفي بود، انگار قرار است وارد زندان اوين شوي. راستش تا حدي اين‌جوري هم بود، هنرستان بغلي ما با خودشان سلاح سرد حمل مي‌كردند. ما هم تهديد را مي‌شنيديم و هم مي‌ديديم. يعني اگر كسي دلش مي‌خواست هنرستان برود هم وقتي اينها مي‌ديد و مي‌شنيد، خودش را كنار مي‌كشيد. حتي يادم هست از رشته انساني هم بد مي‌گفتند. نمي‌دانم چرا اين‌طوري مي‌شود كه يا تجربي بخواني يا رياضي اما خودم اگر برگردم به عقب ديگر اين انتخاب را نمي‌كنم. شايد انساني انتخاب مي‌كردم. اصلا فضاي متوسطه اول خيلي عجيب بود، يعني آن دوره‌اي كه بعدش بايد انتخاب رشته كني اصلا كسي كاري نمي‌كند.

انتظار داشتي چطور باشد؟

توقع دارم فضاي مدارس دولتي كوچك‌تر باشد. ما 700 دانش‌آموز بوديم، در كلاس ما سي و دو سه نفر بودند. معلم اصلا غير از اينكه تكاليف را چك كند به كار ديگري نمي‌رسيد. بهتر مي‌توانستند درس بدهند و رسيدگي كنند اما اين‌قدر اين قضيه ريشه‌اي است كه مثل دومينو مي‌ماند، يعني نمي‌تواني فقط معلم را مقصر بداني. من يك دوستي دارم كه معاون پرورشي يك معلم غيرانتفاعي است. به من يك كتابي معرفي كرد كه زيرمجموعه رشته‌هاي مختلف را معرفي مي‌كرد ولي كافي نبود. به نظرم براي دانش‌آموزان بايد اردوهايي بگذارند كه بروند از نزديك فضاي كار را ببينند. مثلا من اولين‌بار است كه آمده‌ام به فضاي روزنامه، برايم جالب بود. اگر يك فردي يك زماني مي‌دانست و بنا بر علاقه‌ام من را زودتر به چنين فضايي مي‌آورد شايد اصلا ذهنم به سمت ديگري مي‌رفت و هيچ‌وقت نمي‌رفتم سمت رياضي.

كتاب‌هاي مدرسه چطور؟ مثلا ادبيات و تاريخ در حوزه انساني است. اينها را كه در مدرسه مي‌خواندي كنجكاو نمي‌شدي؟

تاريخ كه اصلا حرفش را نزنيد. تاريخي كه ما خوانديم خيلي پرت است.

چرا فكر مي‌كني پرت است؟ كتاب تاريخ مدرسه را با چي مقايسه مي‌كردي؟

چون همه‌اش در مورد يك موضوع است. يك چيزي كه از بچگي شنيده‌ايم را فقط نظمي داده‌اند و مي‌گويند بخوان و امتحان بده. اصلا جالب نبود. هيچ سوالي برايت ايجاد نمي‌كرد.

ادبيات چطور؟

كتاب‌هايش خوب نبودند اما معلم‌هاي خيلي خوبي داشتم. كتابش چيزي نيست كه تو را نسبت به ادبيات كشورت باسواد كند، فقط رفع تكليف است وگرنه قدمت ادبيات ما خيلي بيشتر از آن كتاب صد و خرده‌اي صفحه است. به نظرم آن كتاب كافي نيست. همين فرآيند است كه سبب بي‌سوادي جامعه مي‌شود، تو كشوري داري كه اين‌قدر به شاعرانش مي‌نازي و بعد نمي‌تواني 10 نفرشان را نام ببري، نمي‌تواني يك بيت از شعرشان را بخواني.

حالا فكر مي‌كني آينده مطلوبت چيست؟ تصوير ايده‌آل تو از 25 سالگي يا 30 سالگي چيست؟

الان همه در مورد خبرها و اتفاقات بد و كمبود ماديات حرف مي‌زنند. توي عروسي هم يك عده نشسته‌اند گوشه‌اي و همين‌ها را مي‌گويند. چيزي كه از آينده براي خودم جالب است اين است كه يك روزي خودم و خانواده‌ام و جامعه حال‌مان خوب باشد.  

 


اصلا نمي‌دانم وقتي وارد فضايي مي‌شوي كه چيزي ياد بگيري چرا بايد اضطراب و زور و خودخوري همراهت باشد. شايد در دوره شما هم اين‌جوري بوده، از يك‌جايي به بعد همه‌چيز اجباري و با تهديد است. سال نهم كه انتخاب رشته مي‌كرديم خيلي تهديدمان مي‌كردند؛ تهديد به انداختن، تهديد به فرستادن به رشته كارودانش. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون