به بهانه زادروز فريدون گله، شهريور تلخ 99
راه ناهموار ضد قهرمان خياباني
مهرشاد كارخاني
يك خط باريك اين وسط وجود دارد. به تو فرصت دادهاند براي زندگي. افتادهاي وسط اين زندگي. فهميدهاي نه عقب خبري است نه جلو! شايد تمام حرفي كه فريدون گله در فيلمهايش ميزند در همين چند خط خلاصه ميشود. حالا بين اين دو نيستي! براي ضدقهرمانهاي او تنهايي، ترس، بيفرجامي، مرگ و... وجود دارد. ضد قهرماني كه در راه ناهمواري قدم گذاشته و تك و تنهاست. با اضطراب و ترس بايد بجنگد. آدمهايي كه كمتر داخل خانه ميبينمشان.
«ابي» و «آقا حسيني» در فيلم «كندو» زندگي عادي ندارند كه بشود به آن اميد داشت و آيندهاي برايش متصور بود، اما آدمهاي به ته خط رسيده هم نيستند. همه جا ميچرخند، ميخوابند و اصلا خانواده ندارند. اين روش زندگي را در وهله اول خود آنها انتخاب كردهاند، چرا كه بعد از آزادي از زندان اگر بخواهند ميتوانند روش معمولتري را براي ادامه زندگي در پيش بگيرند. شرايط آنها مثل جامعه امروز نيست كه حق و حقوق كارگران ماهها پرداخت نميشود! اكثر ضدقهرمان فيلمهاي آن دوران مانند ابي چوب حماقتشان را ميخورند. او بدترين راه ممكن را انتخاب ميكند، شرطبندي براي هيچ. پس شرايط و پيشزمينه شخصيتي ابي را نبايد ناديده گرفت. اوست كه از شرايط نسبي كه وجود دارد، نميخواهد راه هموارتري را انتخاب كند. در فيلم كمتر قدر ديده «دشنه» هم وضعيت به همين منوال است. ضد قهرمان تنها براي تجديد قوا به خانه يا پاتوق خود ميآيد. فيلم دشنه اگر امتيازهايش بيشتر از كندو نباشد، كمتر هم نيست. «عباس چاخان» با بازي «بهروز وثوقي» رفتار پهلوانهاي قديمي را دارد كه در فيلمهاي اين سالها نمونهاش اصلا وجود ندارد. او با چاخان گفتنهاي شيرينش دل ميبندد به «بنفشه» (با بازي زندهياد فروزان). حاضر ميشود يك زن را از آن محله بد نام بيرون بياورد. ميتوان گفت فيلم «دشنه» از تمام فيلمهاي امروز ما اخلاقگراتر است. عباس چاخان زندگياش را پاي اين عشق ميگذارد و تا مرگ پيش ميرود. اين يك نگاه تازهاي است كه در يك محله بدنام و روسپيخانه آن روزگار اتفاق ميافتد، بدون اينكه به دام شعار زدگي بيفتد. در حالي كه فيلمهاي امروز ما حتي از تعريف حداقلي يك عشق معمولي هم عاجزند. فيلمهاي فريدون گله زبان و فرهنگ واقعي آدمهاي طبقه پايينشهري تهران را در يك دوران تكرارنشدني به تصوير ميكشند كه ميتوانند الهامبخش باشند. ابي و عباس حاضرند به زندان بروند يا آواره خيابانها شوند، اما هيچگاه به كلانتري نميروند. اين قانونگريزي جزو خصايص ضدقهرمانهاي خياباني به حساب ميآيد، مانند «رضا موتوري» كيميايي كه حاضر نيست دستگير شود. ميخواهد با پول سرقتشده روياهايش را عملي كند، اما او هم چوب حماقتش را ميخورد و در انتها مرگ گريبانش را ميگيرد. در فيلم كندو ابي و آقا حسيني پيش از هر چيز به مشروبفروشي و روسپيخانه ميروند. چيزي براي از دست دادن ندارند كه بخواهند نگران آينده باشند. در چند سكانس نشانههايي از اخلاقگرايي در رفتارشان مشاهده ميشود. مثلا جايي كه «آقاحسيني» و «ابي» از عمل زشت قهوهچي دگرگون ميشوند يا جايي كه ابي بلند ميشود و نماز ميخواند. اين آدمها شايد در جايگاه اجتماعي خود سقوط كرده باشند. اما از نظر اخلاقي هنوز به چيزهايي پايبند هستند و همين باعث ميشود دست به عمل بزنند، هر چند حماقتآميز... . آنها ميخواهند به شيوه خودشان آدمهايي كه تحقيرشان كردهاند را بيابند و سرخوردگيشان را جبران كنند. اين همان اخلاقگرايي است كه ابي را به شكل لحظهاي نجات ميدهد و به خود ميآورد. حتي آقا حسيني هم به او افتخار ميكند و حاضر ميشود دوباره به خاطر ابي به زندان برگردد.
با آنكه در ابتداي فيلم پس از آزادي آقا حسيني ميگويد: «ديگه ميخوام زندگي كنم» اما اين ابي است كه در آخرين لحظه او را با خود همراه ميكند، انگار نميتوانند با عيش و نوش هم ادامه بدهند. آنها مدام در پي دردسر و ماجراجويي هستند و در نهايت حركات ابي براي اثبات خودش گران تمام ميشود. فريدون گله با نگاه نمادين و سمبليك ضد قهرمانش را در معروفترين خيابان شهر به راه مياندازد تا مشروب مجاني بخورد. اين بخش نمايشي فيلم با فضاي واقعگراي نيمه اول فيلم درست چفت ميشود. (هر چند تماشاگر ميتواند اين ايراد منطقي را از فيلم بگيرد كه آن زمان شهر تهران در اين حد بيحساب و كتاب نبوده كه آدمي در سراسر خيابان معروف شهر مجاني عرق بخورد و دعوا و كتككاري راه بيندازد. اگر بر مبناي رئاليسم اجتماعي به آن دوران نگاه كنيم، قطعا پليس در همان گامهاي ابتدايي بايد ابي را دستگير كند و به زندان برگرداند تا برخي منتقدان و تحليلگران مجبور نشوند تحليلهاي خامي از كندو بدهند! به عنوان مثال بعضا چنين برداشتي القا شد كه فيلمساز ميخواسته ابي را در پايان گذر از هفتخوان روي صندلي خود بنشاند.
به اين نكته بايد اذعان داشت كه در سينماي ايران از دهه 60 تئوري مديران و منتقدان وابسته دولتي اين بود كه فيلمسازان بزرگ قديمي را بكوبند. تمام فكرشان اين بود كه چگونه ميشود قديميها را كنار زد و با جوانهاي تازهوارد تاخت و تازي جديد راه انداخت. منتقداني كه سينماي محبوبشان، فيلمهاي تاثيرگذار دهه 50 بود، حالا طرفداري فيلمهاي خنثي، شعاري و ايدئولوژيزده دهه 60 را ميكردند، روندي كه به اشكال مختلف تا همين امروز هم ادامه دارد. حمايت از فيلمهاي كپيشده و متوسط جوانهاي ناشي تازهوارد و حقنه اين آثار به عنوان سينماي مطلوب به مخاطب روش معمول اين دسته از منتقدان بوده است.
در تمام اين سالها اين سوال مطرح بوده كه چرا بسياري از فيلمسازان و سينماگران قديمي مجال كار پيدا نكردند؟
آيا ماحصل فيلمهاي اين فيلمسازان (در صورت اجازه فعاليت) به لحاظ هنري و اخلاقي در وضعيت پايينتري نسبت به ساختههاي ابتر و اخته اين سالها قرار ميگرفت؟
و چرا هر بار اين منتقدان- به مصلحت يا فرمايش- دست بر خورجين تفكراتشان ميكنند و گريبان يكي از سينماگران قديمي را ميگيرند و بدون ارزيابي سير تكاملي كارنامهاش پاي يكي از فيلمهاي او را وسط ميكشند و عناويني نسبت به سازندهاش اطلاق ميكنند كه معلوم نيست خود او مدعي آن باشد؟ البته اين حرفها نه براي روشنگري و نه از سر دلسوزي، بلكه ترفندي است كه سالهاست براي زدن ريشه قديميها و بياعتبار كردن آنها جريان داشته و در رفتار مديران و منتقدان چند روزه و چند ساله به خوبي نمايان است كه از اين طريق كسب شهرت و اعتبار ميكنند. همانطوركه عدهاي در دهه 60 خواستند با تحليلهاي غلط فيلم كندو را صرفا يك فيلم ضد اجتماعي معرفي كنند كه جامعه و روزگار گذشته را نكبتزده جلوه بدهند. تا به اين وسيله فيلمهاي بيخاصيت و فاقد جذابيت را به سود خودشان بسازند. فارغ از هر وصلهاي، «كندو» فيلمي جذاب، نمايشي و تماشايي است كه تماشاگر ضد قهرمان عاصي فيلم را هيچگاه فراموش نميكند. فريدون گله بدون هياهو و خودنمايي توانست چراغي را در سينماي خياباني روشن كند كه گرمايش هنوز باقي است. اگر چه با عقبماندگي جامعه و سينماي مفلوك امروز ديگر بعيد است آثار او و همنسلانش مورد توجه واقع شوند.