شاعرانگيهاي يك داستاننويس
شهره احديت
بيژن نجدي، نويسندهاي شاعر و شاعري داستانگوست كه تنها با 3 مجموعه داستان توانسته سبك و امضاي خود را به گونهاي بيبديل در ادبيات داستاني اين سرزمين بهجا گذارد. او نيز مثل دو نويسنده نامدار ايراني؛ بهرام صادقي و هوشنگ گلشيري با شعر وارد ساحت مرموز، شيرين و شگفتآور ادبيات شد؛ اما مثل آندو شعر را كنار نگذاشت. او از شعر چون ادويهاي سكرآور در زبان و مضمون داستانهايش بهرهها گرفت و طعم و عطري جادويي به كلماتش پاشيد. چنانكه داستانهاي كوتاه او هركدام چون شعري روايي دريچهاي در ذهن مخاطب ميگشايند كه او را تا روزها به همراه ميبرد. او نه تنها در عرصه زبان با نوآوريهاي واژگاني، باب تازهاي گشود كه استفاده از راويها و زاويهديدهاي غيرمرسوم اما در دل داستان تنيده را نيز به عنوان مولفه داستانهاي كوتاهش به خواننده حرفهاي داستان معرفي كرد. ترديد ندارم كه خواننده داستانهاي نجدي هرگز داستان روز اسبريزي را فراموش نخواهد كرد و اين دليلي بر كمنظيري عطر واژگاني است كه از صافيهاي متعدد ذهن او گذشته و بر سفيدي كاغذ نشستهاند.«منتظر بودم كه تيزكها را بردارد. بايد تا آن سرازيري ميدويدم و خودم را از بوي پهن چسبيده به تنم دور ميكردم. پاكار تيركها را باز كرد. دهان اسب پر از صداي دلش بود. لذت يورتمه به كشاله رانهايم زور آورده بود. ميدانستم نه پاكار نه آتاي هيچ كس نميتواند مثل من بدود.»1 تصاوير انتزاعي، آميختن رويا و واقعيت و شخصيتبخشي به اشيا ازطريق زبان و عملكرد آنها در داستانهاي نجدي باعث شد كه رويكرد تازهاي به داستان كوتاه به وجود بيايد. آشناييزدايي در داستانهاي نجدي از مواردي است كه بارها از سوي منتقدان مورد بررسي قرار گرفته است. اگرچه اين بحث مقولـه وسيعي است كه بايد از هر دو جنبه معنايي و لفظي مطرح شود؛ اما نگاه خاص نجدي به دنيا، زمين، آسمان، انسانها و... توانسته با مهارتي بينظير، آشنايي زدايي را به يكي از مولفههاي داستان بدل كند. در مواجهه با اثر بيژن نجدي خواننده از چيزي متعجب نميشود بلكه دنيا را از دريچه چشم كسي ميبيند كه حتي هنگام معرفي خود ميگويد: «من به شكل غمانگيزي بيژن نجدي هستم. متولد خاش. گيلهمرد هم هستم. متولد ۱۳۲۰(سالي كه جنگ جهاني دوم تمام شد.) تحصيلات ليسانسيه رياضي. يك دختر و يك پسر دارم. اسم همسرم پروانه است. او ميگويد. او دستم را ميگيرد. من مينويسم.»2 به نظرم هنر اصلي بيژن نجدي جور ديگر نوشتن نيست بلكه جور ديگر زيستن است. نميدانم كه اين نگاه عاشق و شاعر در كنار دقت زياد در نوشتن و كمتر منتشر كردن و هميشه به دنبال بهترينها بودن معلول تلفيق ذهن و احساس اوست يا چيزي ديگر؟ نميدانم خواندن رياضي و تدريس آن ميتوانسته اين همه وسواس در نوشتن و سرودن را موجب شود يا نه. اما ميدانم كه نجدي نويسندهاي بود كه هميشه بهترينها را جستوجو ميكرد. بهتـرين سـاختار، بهتـرين زبان و زيباترين تصوير براي بيان چيزي كه آن ذهن زيبا را به خود مشغول ميكرد. نكته حايز اهميت در كارهاي نجدي آن است كه زيبايي ساختار و زبان و تصاوير، او را از نقد جامعه و روايت و حكايت مصايب روزگار باز نداشته است. او با تصاويري بكر و تشبيهاتي بديع داستانهايي محكم و بينظيري نوشته كه ضمن رعايت همه اصول به انسان وفادار است. گويي داستان انسان شعري است كه بيژن نجدي تلاش دارد آن را در كنار همه عناصر طبيعت تا هميشه ماندگار ميكند.
1- نجدي بيژن، يوزپلنگاني كه با من دويدهاند، چاپ سوم.ص 27
2- ايبنا، 3 شهريور 1387