با نگاهي به دو فيلم «استخراج» و «گارد قديمي»
چرا فيلمها دنبالهدار ميشوند؟
احسان زيورعالم
اين روزها هر فيلم هيجانانگيزي كه ميبينيم با مجموعهاي از پرسشها به پايانش ميرسانيم. در انتهاي فيلم «استخراج» شخصيت تيلور پس از نجات پسر هندي توسط يكي از بدمنهاي فيلم مجروح ميشود. تير به گردن تيلور ميخورد، او به حالت احتضار درميآيد و همه چيز براي يك مرگ قهرمانانه آماده است. تيلور خود را به حاشيه پل ميرساند، به پسري كه نجاتش داده خيره ميشود و بدون هرگونه كلامي به او ميگويد ديگر اميدي براي زنده ماندن نيست. او در خيالات خود همانند شخصيت ماكسيموس«گلادياتور» كودك درگذشته خود را ميبيند و اين موضوع به ما القا ميشود كه تيلور مسافر آخرت است. تيلور در يك عمل ربالنوعگونه خود را از پل رها ميكند و درون رودخانه سقوط ميكند. در سكانس نهايي ميبينيم پسرك هندي از دايو بالا ميرود، شيرجه ميزند، ته استخر مينشيند- همانند يكي از كنشهاي ابتدايي تيلور- و پس از چند ثانيه بالا ميآيد، او مردي در پسزمينه تصوير ميبيند. آيا او تيلور است؟
در فيلم «گارد قديمي» چارليز ترون در نقش اندي مبارزهاي طولاني را در پيش ميگيرد اما طي 2 ساعت خون و خونريزي نميگويد چه اتفاقي براي گروهش رخ داده كه چنين رويينتن شدهاند. حتي گروه آزمايشگاهي مريك نيز پس از آن همه درگيري براي پي بردن به راز ماجرا، جزييات كه خوب است، كليات ماجرا را هم روايت نميكنند. حتي در سكانس نهايي، دوست قديمياش كه داستان باستانياش نيمهتمام ميماند، ظاهر ميشود و در يك ابهام سينمايي، شمايلي ضدقهرمان به خود ميگيرد.
به نظر ميرسد جهان سينما اين روزها تلاش ميكند به نوعي از پايانبندي سينمايي دست يابد كه مدام به ما القا كند، قسمت ديگري هم در راه است. انگار صنعت سريالسازي و منتظر ماندن براي آنكه دريابيم قرار است چه بر سر آدمهاي فيلمي آيد، حالا وارد عرصه سينما هم شده است. هرچند ممكن است بگوييد سنت دنبالهسازي سنتي قديمي است و در گذشته فيلمهاي دنبالهدار مشهوري چون پدرخوانده يا ترميناتور ساخته شدهاند اما يك نكته قابل ذكر است كه در گذشته براي ساختن يك دنباله، پايان فيلم را گشوده رها نميكردند. براي مثال در پدرخوانده، قسمت نخست دن كورلئونه به مرگ طبيعي ميميرد و مايكل جانشين او ميشود. در يك تدوين موازي هنگامي كه مايكل به قدرت رسيده و آن شام خانوادگي به پا ميشود، نوعي پاكسازي رقم ميخورد تا درنهايت به ما گفته شده باشد، قرار است پدرخواندهاي خشن بر خاندان كورلئونه حكومت كند. هيچ خبري از قسمت دوم نيست. زمانيكه قسمت دوم ساخته ميشود، فرم روايي فيلم دستخوش تغيير ميشود. در ترميناتور نيز وضعيت به همين منوال است. در هر قسمت داستان عملا به پايان ميرسد. حتي در «ترميناتور 2» به عنوان محبوبترين قسمت اين فيلم سريالي، شخصيت ترميناتور در مواد مذاب فرو ميرود، درحالي كه عمليات به اتمام رسيده و قرار است، تصويري تراژيك از مرگ يك قهرمان بر پرده نمايان شود. فاصله ساخت ميان قسمت دوم و سوم نيز نشان ميدهد تمايل گروه سازنده به تداوم نبوده است و بازگشت ترميناتور هم چندان با منطق همراه نيست اما چرا گروه سازنده وارد چنين وضعيت غيرمنطقي ميشوند؟
همه چيز به نظام بازار بازميگردد؛ جايي كه بايد از آب هم كره گرفت. هر اثري بايد بدل به تعدادي نامتناهي كالا شود تا سرمايهگذار فيلم از قبلش سود خوبي كند. سود ناشي از يك فيلم نيز همواره با اما و اگرهايي روبهرو است. كسي خيالش نميكرد ترميناتور در نخستين گام موفق ظاهر شود. جيمز كامرون در مقام كارگردان هنوز شهرتي كسب نكرده بود و آرنولد شوارتزنگر هم صرفا بازيگري بود براي فيلمهاي درجه دو. تركيب فيلم يك قمار به حساب ميآمد. آن هم دهه هشتادي كه عصر طلايي هاليوود وارد نوعي سقوط زيباشناختي شده بود و كسي دلش نميخواست در كتابهاي تاريخ سينما چيز زيادي درموردش بنويسند. دورهاي كه ديويد كوك در كتابش از آن با عنوان دوره «سكس و خشونت» ياد ميكند. بودجه 6 ميليوني فيلم با سودي عجيب روبهرو ميشود. فيلم 12 برابر رقم سرمايهگذارياش در گيشه توليد ثروت ميكند. بودجه قسمت دوم، با فاصله زماني 7 ساله به رقم 102 ميليون دلار ميرسد و فروش گيشه به رقم 520 دلار، فروشي 5 برابري اما ركوردي در زمانه خود. در كنار مجموعهاي از جوايز و تقديرها كه به ديده شدن تيم سازنده فيلم كمك كرد. پروژههاي بعدي كامرون همگي آثار پرفروشي بودند. كامرون دستگاه چاپ اسكناس هاليوود شده بود. ولي درمورد فيلمهاي جديد چه وجه مثبتي وجود دارد؟ آيا پشت «استخراج» يا «گارد قديمي» هم يك جيمز كامرون جذاب حضور دارد؟ آيا ميتوان اين اعتبار را درنظر گرفت كه فيلمهاي دنبالهدار سود سرشاري چون «ترميناتور 2» توليد كنند؟ پاسخ براي من منفي است. هنوز اين تصوير بدبينانه وجود دارد كه هيچ دنبالهاي بهتر از قسمت پيشين خود نيست. اين نگرش ناشي از آن است كه فيلمها در رويه كشدار شدن مواد لازم براي روايت ندارند و بخش مهمي از تواناييهاي روايي در همان قسمت نخست مصرف ميشود. كارگردانان و نويسندگان با چشماندازي دست به ساخت اثر ميزنند كه گويي فيلم قرار است ساخته، اكران و اتمام شود؛ اما نظام بازار تمناي ديگري دارد. بازار خواهان نقطهاي است كه شانسي براي بهرهكشي بيشتر از فيلم وجود داشته باشد، از همين رو در سالهاي اخير ديگر مهم نيست فيلم را چه كسي ميسازد. فيلم را استوديو و تهيهكنندگان ميسازند و كارگردان و نويسنده قسمت به قسمت تغيير ميكنند.
اولين قسمت «انتقامجويان» توسط جاس ويدون كارگرداني ميشود و قسمت پاياني را برادران روسو كارگرداني كردهاند- همان كساني كه فيلم «استخراج» را هم توليد كردهاند- با نگاهي به 4 قسمت توليد شده چندان نميتوان نشانگان درست و درماني از تغيير كارگردانها يافت. شخصيتها ثابتند و داستان از پيش تعريف شده است. بازيگران پرسوناژ ثابتي از خود توليد كردهاند و هر حركتشان قابل پيشبيني است به عبارتي آنان توليدكنندگان تيپهاي تازه سينمايياند كه در فيلمهاي مختلف تكرار ميشود. ديگر براي همه مسجل است، شخصيتي شبيه به كاپيتان امريكا در هر فيلمي بايد زنده بماند، او جان وين جديد سينماي امريكاست؛ ولي آيرونمن كه وجوه منفي اندكي در وجودش رخنه كرده، ميتواند سربهنيست شود شايد به خاطر خطاهاي گذشته. در فيلم «استخراج» شخصيت ساجو راو با آنكه جانش را براي نجات پسر اربابش به خطر مياندازد؛ اما بهواسطه همان اندك خردهشيشه ابتدايي فيلم بايد طعم مرگ را بچشد، در عوض تيلور كه فردي است همچون كاپيتان امريكا ميتواند، شانس زنده ماندن در قسمت بعدي را داشته باشد. دنبالهها حالا قرار نيست فرصتي براي كارگردانان و مولفان سينمايي باشد. قرار است فرصتي باشد براي فروش بيشتر. پايانبنديهاي جديد به تهيهكننده اين اجازه را ميدهد تا درصورت موفقيت فيلم در گيشه، دنبالهاي بر آن بسازد. باتوجه به گسترش فضاي مجازي و تحليل دادههاي آن براي ارزيابي رفتارها در آينده، تهيهكنندگان ميتوانند دلايلي ناب براي توليد قسمتهاي بعدي بيابند. هشتگها، منشنها و دست به دست شدنهاي مجازي عكسها، قطعات ويديويي و لايك شدن پستهاي ستارگان فيلم، همه فاكتورهايي ميشوند براي آنكه براي قسمت بعد پولي هزينه شود يا خير. پس عجيب نيست پس از اكران فيلم «استخراج» در نتفليكس با وجود عدم اعلام فروش فيلم، ددلاين هاليوود اعلام كند خوسه روسو براي نوشتن قسمت دوم استخدام شده است و كريس همسورث به فيلم بازميگردد. همهچيز به تحليل دادهها بازميگردد.
در مقابل هم بسياري از فيلمها با رويكرد توليد دنباله بر پرده ظاهر ميشوند اما فروش بد و بازخورد منفي تهيهكننده را از سرمايهگذاري مجدد برحذر ميدارد. اين رويه گام بلندي است در مسير تداوم وجه صنعتي سينما و چيرگي آن بر وجه هنرياش. وضعيت مذكور در سينماي ايران نيز رقم خورده است اما برخلاف هاليوود كه دنبالهسازي در دنياي اكشنها طرفدار دارد، ايرانيها دنبالهسازي را در كمدي تثبيت كردهاند. گشت ارشاد و زنها فرشتهاند، نمونههاي شاخص ماجرا به حساب ميآيند. هماكنون فيلمهاي كمدي بسياري با پايان نسبتا شل و ول تماشا كردهايم. «قانون مورفي» نمونه قابل تاملي است كه ساخت قسمت دومش دور از ذهن نيست.
در پايان بايد گفت دهه 20 ميلادي قرن 21 شايد دهه دنبالهها باشد. دنباله فيلمهاي معمولي كه فقط در آن شاهد خون و خونريزي خواهيم بود. نمونه جذابش «جان ويك» است كه اساسا هيچ داستاني ندارد جز كشتن. معلوم نيست در دو قسمت پيشروي فيلم قرار است چند نفر به قتل برسند اما بدونشك چند نفر از آن كشتهشوندگان نگونبخت، مقتولان قسمتهاي قبلياند. به هر حال كتك خورهاي سينمايي هم محدودند.