• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4732 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۲ شهريور

تجارت علمي!

سيدحسن اسلامي‌اردكاني

در حياط دانشگاه بودم كه خانم و آقاي ميانسالي به من نزديك شدند. خانم گفت كه دو مقاله نوشته است و از من مي‌خواهد در انتشار آنها «مساعدت» كنم و نيازمند «اكسپت» يا پذيرش است تا بتواند دفاع كند. كمي گفت‌وگو كرديم و توضيح دادم فرآيند ارسال و داوري مقالات چگونه است. بعد پرسيدم كه اگر مقاله فرستاده باشيد، من بلافاصله براي داوري ارسال مي‌كنم. خانم گفت كه هنوز مقاله را ارسال نكرده و خواستار «مساعدت» من است. تصورش از سردبير، يك خان سنتي بود كه هرگونه بخواهد در ميان «رعيت» خود عمل مي‌كند. گفتم كه من به شيوه ديگري عمل مي‌كنم و مقالات را براي داوران مي‌فرستم و پس از تاييد آنها براي چاپ اقدام مي‌كنم. گفت: «ولي بالاخره شما سردبير مجله هستيد!» توضيح دادم كه وظيفه من در مقام سردبير چيست و گفتم عمده كساني كه اين روزها مقاله علمي پژوهشي مي‌نويسند و مصداق «فقط بلدم مقاله علمي پژوهشي بنويسم» هستند (فصلنامه نقد كتاب اخلاق، علوم تربيتي و روانشناسي، شماره 3-4، بهار و تابستان 1395)، براي رفع مشكل شخصي خودشان مقاله مي‌نويسنديا خواستار دفاع از رساله خودشان هستند، يا براي جذب از سوي دانشگاه به مقاله علمي پژوهشي نياز دارند يا براي ارتقا و كسب مرتبه علمي.
آن خانم گفت: «مي‌شود ما مساعدتي به مجله كنيم و پذيرش بگيريم؟» متوجه نشدم مقصودش چيست، اما حدس زدم كه مي‌خواهد پول نقد بدهد. گفتم: «ما جز هزينه داوري و پس از تاييد، هزينه ويرايش و نشر پولي دريافت نمي‌كنيم.» بعد گفت مي‌خواهم مطمئن شوم چاپ مي‌كنيد تا مقاله را براي‌تان بفرستم. گفتم كه هيچ تضميني نيست و داوري هم زمان مي‌برد. بعد پيشنهاد كردم كه اگر عجله دارند براي مجلات ديگر بفرستند. آن خانم گفت مجلات ديگر نيز همين جوري هستند و سردبير يك مجله كه حاضر شد «اكسپت» بدهد، از ما «سي و دو ميليون تومان» خواست. گفتم: «سي و دو ميليون تومان؟!» گفت: «بله و تازه مي‌گفت كه باتوجه به نرخ تورم، اين نرخ عادلانه است! ما هم فرهنگي هستيم و واقعا اين پول را نداريم بدهيم! اگر كمتر بود، حرفي نداشتيم!»
من مانده بودم چه بگويم. تازه متوجه شدم جداي از تنكي و بي‌بار و برگي و بيماري مقالات «نا»علمي پژوهشي، اين مساله زمينه‌اي براي تجارت و منبع درآمدي ناجوانمردانه شده است. سال‌ها است كه ديگر به غالب مقالات علمي پژوهشي اعتمادي ندارم و آنها را مجعولاتي فريبنده مي‌دانم. اين مطلب را در جاهاي مختلف بازگفته‌ام (مانند «فربهي يا آماس؛ تحليل ساختار مقالات (نا)علمي-پژوهشي در علوم انساني» فصلنامه روش‌شناسي علوم انساني، شماره 74-75، بهار و تابستان 1392) اما انتظار نداشتم كه برخي مجلات علمي پژوهشي به بنگاه‌هايي براي كسب درآمد نامشروع تبديل شوند.  تصور كنيد دانشجويي در اين فضا و با اين منطق، سفارش بدهد برايش مقاله بنويسند. سپس پول بدهد برايش چاپ كنند. بعد با سلام و صلوات و شيريني و پسته «مثلا» دفاع كند و مدرك دكترا بگيرد و بعد جذب دانشگاه شود و بعد مدرس و استاديار و دانشيار و استاد تمام و... بحق گفته‌اند كه «خانه از پاي‌بست ويران است.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون