گزارش «اعتماد» از شروع بلاتكليف سال تحصيلي جديد در تهران
شبيهسازي اول مهر در نيمه شهريور
زهرا چوپانكاره
در چند دهه گذشته گل گلايل نقش پررنگي در نظام آموزشي كشور داشته است. شاخههاي دراز سفيد و قرمز گلايل كه در دهه 60 و 70 برو بيايي براي خودشان داشتند، حالا ديگر كمتر جايي مجال خودنمايي پيدا ميكنند، مگر در اولين روز بازگشايي مدارس و در جشنهاي مدارس دولتي. برخلاف سالهاي قبل اين گلها را در روزي به دست بچهها ميدهند كه مادر و پدرهايشان گوشهاي از حياط مدرسه به صف ايستادهاند، حواسشان هست كه ماسك از روي صورت بچهها كنار نرود و هر از گاهي هم در ميان صحبتهايشان صداي پسپس اسپري الكل ميآيد. سال تحصيلي 1400-1399 كه قرار بود به جاي اول مهر از نيمه شهريور آغاز شود و در شهرهاي قرمز فعلا غيرحضوري بماند، با يك پيچش عجيب در روز چهارشنبه و رسيدن ابلاغيه تازه، روز گذشته در تمام كشور به صورت حضوري آغاز شد. اين گزارش مشاهدات «اعتماد» است از اولين روز بازگشايي در يكي از مدارس دولتي تهران، جايي كه پدر و مادرها، بچهها را مثل باديگارد همراهي ميكردند و معلمهاي نگران داشتند محاسبه ميكردند كه چند روز در هفته بايد بيايند و در آن 35 دقيقه موعود چه درسي را به چند نفر ميتوانند ارايه دهند. جشن آغاز سال تحصيلي اين مدرسه «نمادين» بود، با حضور چند ده نفر از دانشآموزان تا ابلاغيه آموزش و پرورش روي زمين نماند و بعد مسوولان و معلمان دور هم بنشينند و معادله تقسيم 300 دانشآموز بر روزهاي هفته را با درنظر گرفتن فاكتور حفظ فاصله اجتماعي حل كنند.
ساعت 9 صبح تصوير حياط مدرسه به غايت سنگين و غمانگيز است. دو پسربچه كه بعد ماهها در حياط مدرسه به هم رسيدهاند اول به هم نزديك ميشوند، سر جايشان ميايستند بعد چند ثانيه مكث مشتهايشان را به هم ميكوبند. مادر يكيشان سريع با اسپري الكل از راه ميرسد و دست بچهها را ضدعفوني ميكند: «پشت دست هم آلوده ميشه، اصلا دستتان را به هم نزنيد. هر وقت هم رو ديدين اينجوري سلام و عليك كنيد» و بعد دستش را به حالت «باي باي» توي هوا تكان ميدهد. تا مادر و پدرها مشغول محافظت هستند بچهها هر كدام يك گوشهاي براي خودشان آرام گرفتهاند تا ببينند باقي برنامه امروز غير از فاصله گرفتن و گوش كردن به توصيههاي بهداشتي چيست. «با اين شرايطي كه هنوز هيچ مشخص نيست اصلا مايل نيستم بچهام حضوري در كلاسها شركت كند. فقط امروز چون گفتند به صورت نمادين است و تعداد كمي ميآيند آمديم كه ببينيم شرايط به چه شكل است و چطور ميخواهند مديريت كنند. اما تا وقتي هنوز واكسن نيامده، اگر زور و اجبار نباشد من ترجيح ميدهم بچهها در خانه بمانند.» به شما توضيحي دادهاند كه از امروز به بعد چه اتفاقي قرار است بيفتد؟ «به ما گفتهاند قرار است غيرحضوري باشد، امروز فقط چون پسرم پايه هفتم است و تازه وارد اين مدرسه شده قرار بود بياييم براي آشنايي.» پسرش، مهراب هم دلش ميخواهد درسش را در خانه بخواند تا از كرونا در امان بماند اما امروز را هم بدش نميآمده از نزديك بيايد و مدرسه جديد را ببيند: «آخرين باري كه در كلاس درس بودم بهمن بود. دلم براي مدرسه تنگ شده اما اگر قرار باشد حضوري بياييم هم استرس ميگيرم.»
علي هم كلاس هفتمي است. وقتي شنيده كه بايد در مدرسه حاضر شوند خوشحال شده: «توي خانه درس خواندن خيلي سخت بود. معلم آنلاين درس ميداد و كامل متوجه نميشديم اما سر كلاس خيلي بهتر ميفهميم.» از مدرسه آمدن نميترسي؟ «اگر نكات بهداشتي را رعايت كنيم چرا بترسيم؟» علي دلش ميخواهد مدرسه مثل قبل باشد، همانطوري كه قبلا بود اما ميداند كه لااقل مثل قبل نميتواند با دوستانش گرم بگيرد. مادر اما به قدر پسرش مطمئن نيست، با اين حال فكر ميكند كه اگر مدرسه به روال چند ماه گذشته باشد آموزش او هم مختل ميشود: «پسر من امسال آمده پايه هفتم، هنوز نميدانم چند تا معلم دارند. من يك بچه مدرسهاي ديگر هم دارم و براي همين خانه ماندنشان با اين وضع از راه دور خيلي سخت است اما از طرف ديگر استرس داريم كه خداي نكرده مريض شوند. چون اطرافيانمان دچار اين بيماري شدهاند و ديدهام چقدر سخت است.» آزاردهندهترين نكته اما براي او اين است كه از بهمن ماه تا به حال ماهها گذشته و در اين مدت بايد برنامهريزي به گونهاي ميبود كه امروز معلوم بود قرار است چه شيوهاي در پيش گرفته شود نه اينكه هنوز ندانند بايد مدرسه بيايند يا نه. دختر كلاس سومياش هنوز خانه نشسته و خبري از برگزاري كلاسهايش نيست.
گلايه و اعتراض در اتاق دبيران
دبير علوم با موهاي جوگندمي، ماسك، دستكش و يك اسپري الكل در دست در اتاق دبيران نشسته و هر از گاهي دستكشهاي يكبار مصرف كشيدهشده روي دستهايش را ضدعفوني ميكند. اگر وضعيت بازنشستگي فرهنگيان آنها را با مشكلات معيشتي روبهرو نميكرد الان بايد در خانه نشسته بود اما پس از بازنشستگي هم بايد مشغول كار باشد و حالا هم با اضطراب در اين اتاق بنشيند تا ببيند قرار است در اين وضعيت قرمز تهران چطور بايد برنامه مدرسه را به صورت حضوري پيش ببرند. دو بار تكرار ميكند: «احساس امنيت نميكنم.» تمام روزهاي هفته را بين دو دبيرستان تقسيم كرده، در اينجا علوم درس ميدهد، در مدرسه ديگر فيزيك و اگر قرار باشد كلاسها حضوري باشند يعني بايد هر روز سر كار باشد. دبير رياضي هم دو روز اين مدرسه است و دو روز يك مدرسه ديگر و سوال اصلياش اين است كه چرا وقتي هر سال از اول مهر مدارس باز ميشدند، امسال كه اوضاع بههم ريخته ناگهان از نيمه شهريور قرار شد همهچيز حضوري باشد؟ «فكر ميكنم اصلا براي سلامتي مردم و دانشآموزان هيچ اهميتي قائل نيستند.» معاون مدرسه با معلمها خوشوبشي ميكند و بعد با همان لحن شوخي واقعيتي كه در اين چند روز با آن روبهرو شدهاند را خلاصه ميگويد: «تا ساعت 2 روز چهارشنبه غيرحضوري بود، ساعت 3 شد حضوري. ما براي برنامه حضوري بايد هر كلاسي را تقسيم به دو گروه كنيم، مثلا ميشود چهار كلاس هفتم، هر كدام 10 نفر كه در چهار كلاس بنشينند و معلمها درسهاي تخصصي را بدهند و هر زنگ معلمها جاهايشان را با هم عوض كنند. اينها ميتوانند تا 10:30 در مدرسه باشند. بعد گروه بعدي از 11 بيايند تا يك و معلم دوباره همان درسها را تكرار كند. يعني معلم هر روز دوبار بايد يك درس را بدهد. دروس عمومي را هم كه گفتهاند با شاد ياد ميدهند. اما من الان جواب معلمهايم را چه بدهم؟ معلم من تا ساعت 12 موظفي دارد، چرا بايد تا ساعت يك در مدرسه بماند؟ پول آن يك ساعت را چه كسي ميدهد؟» 6 تا زنگ 20 دقيقهاي روي دستشان مانده كه هيچكدام نميدانند چطور بايد برنامه درسي را در آنها بگنجانند.» معاون مدرسه از اين گلايه دارد كه چطور ميشود زيرنويس شبكه تلويزيوني در مورد درصد بالاي ابتلا در تهران بنويسد و مجري خبر درمورد باز شدن مدارس حرف بزند: «من خودم پدرم را فرستادم به مدرسه دخترم كه ببيند اوضاع چطوري است و بعد تصميم بگيريم كه وارد مدرسه بشود يا نه. هر كدام از اينها مريض شوند كي قرار است خرج درمانشان را بدهد؟» براي مدرسه دولتي با 300 دانشآموز كه يك فراش سالخورده دارد، حضور بچهها در محيط، استفاده كردنشان از سرويس بهداشتي مشترك و نشستن پشت يك ميز و نيمكت يعني تلاش براي ضدعفوني كردن، به معناي جنگ نابرابر با ويروس است. با انگشتهايش تعداد ماههايي كه از شروع شيوع در ايران ميگذرد را ميشمرد و بعد ميگويد: «چرا در همه اين ماهها برنامهريزي نكرديد؟ چرا با خود معلمها مشورت نكرديد؟»
در اتاق دبيران گلايهها تنها يك سويش به كرونا بازميگردد، باقي گلايههاي معلماني است با بالاي 25 سال سابقه تدريس كه ميگويند از بازي آموزش كنار گذاشته شدهاند؛ سيستم آموزش و پرورش اين همه سال تجربه را ميتواند در اختيار بگيرد و نميگيرد. معاون مدرسه ميگويد: «اينها را توي روزنامهات بنويس، اطلاعات ما توي آموزش و پرورش نيست.يك زنگ بزنيد به اين معلمهاي ما: بهترين دبيران زبان و عربي و رياضي و حرفهوفن و غيره... اين توهين نيست؟ بعد معلمها را آوردهاند بخش آنلاين كه دختر خود من از حرفهايش غلط درميآورد.» در اين چند ماه آموزش آنلاين و اتصال دانشآموزان به شبكه شاد، معلماني را كه تا پيش از كرونا مرجع دانشآموزان خودشان بودند تبديل به تماشاچياني كرده كه بايد حاصل كار كساني را كه نميشناسند در محيط مجازي ببينند. حالا از نظر آنها همان حلهاي كه قبلا جريان پولسازي از طريق موسسات كنكور و كتابهاي كمك درسي را در دست داشت حالا دارد بر توليد محتواي آموزشي براي تدريس از راه دور هم دست مياندازد. دبير زبان معتقد است: «كار ميافتد دست آموزشگاهها، آنها هم پول ميخواهند. محتواي سطحي اما جذاب توليد ميكنند. كار اصلي را معلم در كلاس كرده اما نتيجهاش را آنها برداشت ميكنند. كار به جايي رسيده كه خانوادهها ديگر ما را قبول ندارند، همان دو ساعتي كه بچهشان ميرود قلمچي و گاج و فلان موسسه را معيار موفقيتش ميدانند.» دبير رياضي ميگويد مشكل از اينجا ناشي ميشود كه وزير آموزش و پرورش در واقع چيزي از آموزش و پرورش نميداند: «مشكل اين است كه ايشان الان وزير آموزش و پرورش است شايد چهار سال بعد وزير دفاع شد، اگر قرار بود آموزش و پرورش را بشناسند و تخصصي داشت كه نبايد در عرض يك هفته، 10 جور حرف ميزد.»
از بهمن تا شهريور
بچهها به صورت نمادين به مدرسه آمدهاند. بچهها به صورت نمادين در حياط مدرسه صف ميكشند. بچهها گلهاي گلايل ميگيرند دستشان و از زير قرآن رد ميشوند و همراه با دود اسپند از پلههاي ساختمان به سمت كلاسهاي درس بالا ميروند. معاون و مدير و مشاور مدرسه مراقبند كه در هر كلاس بيشتر از پنج نفر ننشسته باشند. معلمي سر كلاس نميآيد، درسي در كار نيست. اين روز
15 شهريور 1399 تنها يك مانور است، يك شبيهسازي از اتفاقاتي كه هر سال بايد در روز اول مهر رخ ميداد. بچهها در همان چند دقيقه سر كلاس نشستن نمادين فرصت پيدا كردهاند از حلقه حفاظت مادر و پدرهايشان دور شوند و موتور صحبت كردن و شيطنتشان گرم شده. آن كلاس هفتميهاي سربهزير و مظلوم گوشه حياط، حالا زدهاند زير خنده و از پلياستيشن بازي كردن ميگويند و غيبت باقي همكلاسيهاي دوران دبستانشان را ميكنند. علي، آبتين، عرفان و محمدپارسا در يك مدرسه بودهاند و حالا در اولين سال متوسطه اول هم با هم به اين مدرسه آمدهاند و ميگويند «خدا وكيلي دلمان براي مدرسه تنگ شده بود.»
آن گلهاي گلايلي كه منظم دستشان گرفته بودند الان شده واسطه شوخي، محمدپارسا شاخه گلش را توي گوش عرفان ميكند، عرفان ميگويد: «كرم نريز!» و بعد از ماهها ميتوانند سربهسر هم بگذارند. آخرين باري كه سر كلاس نشستيد كي بود، علي بيمعطلي جواب ميدهد: «بهمن 1399». كلاسهاي آنلاين به قول خودشان «شور و حال» ندارد. اگر قرار باشد از اين به بعد حضوري در مدرسه باشند ميتوانند اين ماسكهاي روي صورتشان را تحمل كنند؟ يكي از بچهها ميگويد اصلا و همانجا ماسك را از صورتش برميدارد و بعد با اصرار دوباره روي صورتش ميگذارد، سه نفر ديگر اما ميگويند آنقدر ماسك زدهاند كه ديگر به بودنش عادت دارند. عرفان از بقيه پسرها بيخيالتر است، ميگويد تا وقتي بتواند به همه چي الكل بزند هيچ جاي نگراني وجود ندارد اما به نظر ميرسد بيشتر از اينكه به دوستانش رسيده ذوق دارد و ميخواهد كه از اين غنيمت در كلاس و همراه آنها نشستن استفاده كند، به قول محمدپارسا: شما اگر يك سال دوستتان را نبينيد چه كار ميكنيد؟» از اين چهار نفر هيچ كدامشان استرس و نگراني بابت كرونا ندارند اما مادر و پدرها چطور؟ ناراحت نيستند كه بايد به مدرسه برويد؟ عرفان ميخندد: «از خداشون هم هست!»
به قيافه مادر و پدرهايي كه بچهها را در اولين روز از مدرسه همراهي كرده بودند اما نميخورد كه از خدايشان باشد. والدين و معلمها سعي ميكردند با چهرههاي پوشيده در ماسك هم آشنا شوند و با سردرگمي ناشي از سه روز جنجالي اعلام برگزاري حضوري مدارس كنار بيايند. يك موضوع اما مشخص است، اين مادرهاي الكل به دست و پدرهايي كه قدم به قدم نزديك بچهها حركت ميكردند فقط براي جشن نمادين است كه ميتوانند بچهها را زيرنظر بگيرند، در غياب نظارت نفر به نفر، شيطنت و كودكي زمام امور را به دست ميگيرد و كلاسهاي درس به دست دانشآموزاني ميافتد كه ميخواهند تلافي ماهها خانهنشيني را درآورند.