نوميدترين عابد
مهدي نيكوئي
بايد از رويابافي دست بردارد. نه او ميتواند قهرماني شود كه جهان را نجات ميدهد و نه كسي مرگ روياها را باور ميكند. مردم به فكر فرزندآوري هستند. در آرزوهاي خود فرزندانشان را بزرگ ميكنند، او را به دانشگاه ميفرستند، همسرش ميدهند و خانه خوشبختياش را روي آب بنا ميكنند. آنها ياد گرفتهاند كه كسب ثروت تنها راه موفقيت و شادي فرزندانشان خواهد بود. حداكثر دستهايشان را هم ميشويند و ديگران را به استفاده از ماسك تشويق ميكنند تا آخرين بحران هم تمام شود. اما هيچكس افكار ناباورانه و احمقانه شخصيت داستان ما را باور نميكند. هيچكس باور نميكند كه 10 سال خطرناك و حياتي در كمين نشسته است.
كاش خودش مينوشت. كاش خودش حرف ميزد و همهچيز را به عهده اين نه چندان دانا واگذار نميكرد. كاش قلم به دست ميگرفت و بار ديگر يادآور ميشد كه براي ساخت آيندهاي رويايي ابتدا بايد مطمئن شد كه آيندهاي وجود دارد. كاش گزارشهاي جهاني را از افزايش تلفات و خطرات بحرانهاي طبيعي بازنشر ميكرد. باز هم از خشكساليها و توفانها و تغييرات اقليمي سخن ميگفت كه جان فرزندان زمين را به خطر انداخته است. از ذوب وحشتناك يخهاي قطبي و جنگلزداييهاي گستردهاي حرف ميزد كه دامداريها و مشتريانشان مقصر رديف اولش هستند.زود مايوس شده است. او كه به هر حال نميتواند به يك زندگي عادي برگردد، سكوتش براي چيست؟ براي مردمي كه به آينده خود و فرزندانشان بها نميدهند، سخن گفتن از حقوق حيوانات چه نتيجهاي خواهد داشت؟ افسوس كه به قول خودش به معبد تنهايياش پناه برده است؛ معبدي كه حتي حشرات هم در آن در امان هستند. معبدي كه به تصور خودش ميتواند او را از جهان دلگير و جهانيان كممهر مصون نگه دارد و صرفا ساعاتي در روز را براي به شگفت آمدن از گرماي خورشيد، لطافت باران و سخاوت زمين بيرون آيد.