اسطوره با ما و در ما زندگي ميكند (3)
باور به يگانگي انسان و جهان
علي نيكويي
در قسمت پيشتر گفتيم يگانگي انسان و جهان در باورها و نمادهاي باستاني تا بدانجا بوده است كه جهان را با پديدههاي گوناگونش با انسان و اندامهاي او سنجيدهاند و هر كدام از پديدهها را با يكي از اندامهاي انسان برابر دانستهاند؛ آسمان با پوست، كوهها با استخوان، زمين با تن، رودها با رگها و آب روان در آنها با خون و جنگلها با مو سنجيده شدهاند در اين قسمت به بسط و شرح اين قسمت خواهيم پرداخت.
در كتاب «بُنْدهِشْن» كه جهانبيني ايران باستان در آن به گستردگي آمده است، رابطه جهان و انسان را اينگونه نشان ميدهد: «... تن مردمان بسان گيتي است، زيرا گيتي از آب سرشكي ساخته شده است... آفرينش نخست همه آب سرشكي بود، مردمان نيز از آب سرشكي هستند. پوست چون آسمان، گوشت چون زمين، استخوان چون كوه، رگان چون رودها و خون در رگ چون آب در رود، شكم چون دريا و موي چون گياه است، آنجا كه مو بيش رسته چون بيشه؛ گوهر تن چون فلز، خرد چون مردم؛ گوش چون گوسپند و گرمي چون آتش است؛ ... جگر چون درياي فراخكرت دل چون آب ارديسور پاكيزه است... .» همانگونه كه مشاهده شد يكساني جهان با انسان در نامه باستاني بندهشن به وضوح گسترده شده است، اما اين بازتابي از اين بنياد باورشناختي دنياي باستان در سرودههاي نوتر ايراني نيز وجود دارد؛ نمونه آن در نوشتههاي شيخ محمود شبستري است: «... اما متشابهات تن با زمين آن است كه در زمين كوههاست كه در بدن استخوان مانند آن است و در زمين درختهاي بزرگ است و مردم موي و سر و ريش و مانند آن است و در زمين نباتات خرد بسيار است كه مويههاي اندام مثال آن است و مجموع هفت اقليم است و در بدن نيز هفت اندام است: يك سر و دو دست و پشت و شكم و دو پاي و زمين را زلزله است و عطسه به جان آن است و در زمين جويهاي آب روان و چشمههاست و در بدن رگها و رودههاست و چشمههاي عالم بعضي تلخ و بعضي شور و بعضي خوش و بعضي ناخوش است و در تن نيز چشمه گوش تلخ و چشم شور و بيني ناخوش و دهان خوش... اما مشابهت تن مردم با افلاك آن است كه در فلك دوازده برج است مانند حمل و ثور تا حوت و در تن مردم دوازده راه است از ظاهر به باطن ... و از منازل قمر چون شرطين و بطين تا آخر در تن مردم نيز بيستوهشت عصب است در تن نيز سيصد و شصت رگ است چنانكه در فلك هفت كوكب سيارند در تن نيز هفت اعضاي رييسهاند...»
در باورشناسي باستاني آنچنانكه گفتيم جهان از انسان آغازين پديد آمده و هر كدام از اندامهاي او پديدهاي را در جهان هستي بخشيده است به عبارت بهتر در جهانبيني باستاني و اسطورهاي انسان و جهان در گوهر و سرشت با يكديگر يكسانند و تنها در ريخت و پيكره از هم جدا شدهاند. جهان را با همه پهناوري و گوناگونياش در هم فشردهاند و انسان را از آن پديد آوردهاند، انسان چكيده و فشرده جهان است و ديباچه آفرينش و از ديگر سوي انسان در گستراندهاند و از او جهان پديدار شده است؛ اين بنياد فكري است كه اهل تصوف جهان را انسان كهين (آدم اصغر) و انسان را جهان كهين (عالم اصغر) ناميدهاند؛ همين باور كهن است كه در شعر مولانا در دفتر چهارم مثنوي اينگونه تحرير ميشود:
وز نفوس پاك اختروش مدد // سوي اخترهاي گردون ميرسد
ظاهر آن اختران قوام ما // باطن ما گشته قوام سما
پس به صورت عالم اصغر توي // پس به معني عالم اكبر توي
بر پايه همين باور باستاني نمادهاي اسطورهاي بسيار در فرهنگهاي گوناگون در گوشه و كنار جهان پديد آمده است؛ نمود و بازتاب گسترده از اين تفكر را در اسطورههاي يوناني و رومي ميبينيم، هر كدام از پديدهها و نمودهاي جهان در اساطير رومي و يوناني انسانگونهاند، سرگذشت و سرنوشتي دارند؛ پديدهها نمودهايي چون رود، كوه، درخت، چشمهسار، تختهسنگ، گل و... اين بيجانان خاموش در جهان پرتكاپوي و تبآلود اسطوره، آنچنان به آدمي ميمانند كه ميتوان گفت هر كدام از ايشان آدمي هستند از گونهاي ديگر؛ انساني در كالبد رود، درخت، كوه يا چشمهسار. در پي باور به يگانگي انسان و جهان بوده است كه در آيينهاي رازورزانه پديدههاي هستي را چون انسان جاندار يا حتي هوشمند ميشمردند و با آنها بدانگونه رفتار ميكردند كه گويي با انساني روبهرو هستند. نمونهاي از اينگونه رفتار شگفت را در رفتار دينكايان رود نيل سپيد ميتوانيم ببينيم!
اين مردمان زماني كه اسب آبي را ميكشتند و شكمش را ميدريدند آنگاه يكي از آنان به درون اسب آبي ميرفت، در برابر ستون مهرههاي او به زانو مينشت و اينگونه با روان جانور كه گمان ميبردند در مغز استخوان مهرههايش جاي دارد، سخن ميگفت: «اسب آبي گرامي و مهربان! ما را از اينكه تو را كشتيم ببخشاي. اين كار به هيچوجه از بدانديشي و سياهدلي انجام نگرفته است، بلكه تنها از آن تو را كشتهايم كه گوشتت را خوش و ارزشمند ميدانيم؛ به برادران و خواهرانت مگوي كه كشته شدهاي به آنان بگو كه آدميان را بسيار دوست ميداري ما نيز تو را بس دوست ميداريم و گوشتت را به ميل ميخوريم؛ اگر تو بر ما خشم بگيري به برادران و خواهرانت خواهي گفت كه از ما دوري جويند، بدينسان ما ديگر گوشتي براي خوردن نخواهيم داشت»... (ادامه دارد)