فصل اول بخش دوم:
انواع يكتا انگاري
بيخو پارخ
يكتا انگاري اشكال مختلفي دارد. من به طور خلاصه تاثيرگذارترين آنها يعني يكتا انگاري عقلاني فسلفه يونان، يكتا انگاري ديني مسيحي و
يكتا انگاري تعديلي ليبراليسم كلاسيك را در اينجا توضيح ميدهم و نشان ميدهم كه چگونه هر كدام در برابر تنوع فرهنگي و اخلاقي به مشكل بر ميخورند. يكتاانگاري عقلاني مدافع راه و روشي جامع و قائم به ذات از زندگي است. دومي مجموعهاي از دكترينها را برگزيده و براساس آنها روشي از زندگي ارايه ميكند. سومي درحالي كه ديدگاه نسبتا كمرنگي از مفهوم زندگي خوب پرورانده، انتظار دارد همه انواع ديگر زندگي موجود از آن پيروي كنند. هر 3 نوع به طبيعت بشر متوسل ميشوند اما هر يك آن را بهگونهاي متفاوت تعريف ميكند. يكتا انگاري عقلاني تعريفي پرمايه و سكولاري از طبيعت بشر را برگزيده. دومين گروه هم تعريفش پرمايه است اما آن را بر پايه دين بنا نهاده و سومين گروه به ديدگاهي نسبتا كمرنگ و سكولار از طبيعت بشر بسنده كردهاند. ميل به اينكه ما تنها به يك شيوه از زندگي مردم به عنوان بهترين شيوه قائل باشيم و بخواهيم كه ديگر شيوههاي زندگي را براساس آن ارزيابي و حتي ردهبندي كنيم به افلاطون برميگردد. به نظر افلاطون جهان طبيعت كثير است زيرا در غير اين صورت لازم ميآمد كه خدا يادميورگوس مثالي خالص باشد يعني خدا كامل نباشد (Lovejou,1961,pp48-52).
به نظر افلاطون، انسانها به عنوان يكي از انواع موجودات با تحقق پتانسيلهاي طبيعت يكساني كه دارند و زندگي براساس مثال انسان تكامل مييابند. يعني طبيعت انسان برخلاف آداب و رسوم و فعاليتهاي اجتماعي او متنوع نيست.
سوالي كه اين باور برميانگيزد اين است كه چه كسي و چگونه بايد طبيعت بشر را كشف كند زيرا خود شخص تحت تاثير آداب و رسوم و عقايد اجتماع خويش است و طبيعتي كه ميخواهد كشف كند با آداب و رسوم اجتماعي كه در آن زندگي ميكند آميخته شده بنابراين اگر طبيعتي هم كشف كند تاريخي و متعلق به همان عصر خواهد بود. افلاطون توجه كمي به اين سوال كرد و به عكس ديدگاهي سادهانديشانه برگزيد. او بر آن بود كه طبيعت بشر عبارت است از تواناييهاي خاص نوع بشر و براي كشف و تعريف تواناييها نياز به قدرت انتزاع عقلاني و تفكر نقادانه داريم و تنها فلاسفه بعد از آموزشهاي دشوار به اين انتزاع عقلاني دست مييابند.
به نظر افلاطون، طبيعت بشر از 3 عنصر اصلي عقل، روح و اميال تشكيل شده است. عقل كه انسان در داشتن آن با خدا شريك است، مجهز است تا دانش درست از جهان را به دست بياورد. اميال كه منحصر به انسان است مربوط به ايجاد ارتباطات بشري و عمدتا مقاصد جسماني و نيازها ميشود و اما روح، منبع انرژي رواني است و
به صورت هيجانات روحي مثل خشم، رنجش، غرور، افتخار و آرزو جلوهگر ميشود. به نظر افلاطون عقل از همه استعدادها بالاتر است. اميال ذاتا سركش و نياز به كنترل و قانونمندي توسط عقل دارند. روح هم داراي ابعاد غيرعقلاني است و نياز به هدايت عقل دارد. در ميان دو نوع عقل، افلاطون عقل نظري را بالاتر ميدانست زيرا منبع دانش مُثُل بود و بدون آن، دانش زندگي عملي انسجام و جهت نمييافت. فراتر از آن عقل نظري با اهداف جاوداني و ثابت سر و كار داشت، از محدوديتهاي زمان و مكان آزاد بود بنابراين طبيعتي الهي داشت.
به نظر او اگرچه همه انسانها طبيعت يكساني داشته و صاحب هر 3 استعداد يا عنصر هستند ولي درجات آن در آنها متفاوت است و به طور همساني مجهز به زندگي براساس بالاترين شكل زيستن نيستند. بسته به اينكه كداميك از 3 عنصر در آنها مسلطتر باشد، خوشبختي خود را در شكل زندگي مناسب آن ميبينند. اگرچه كه اين نوع زيستن براي آنها خوب بوده و در واقع تنها نوع زندگي ممكن برايشان است ميتوان از ارزش اخلاقي هدفشان تعريف عقلاني به دست داد و نوع زندگي آنها را به صورت سلسله مراتبي درجهبندي كرد. افلاطون همه فعاليتهاي بشر و روشهاي زندگي را براساس نظريه سلسله مراتبي روح انسان درجهبندي كرد. به نظر او زيستني كه وقف تامل و جست وجو براي دانش نظري يعني
bios theoretikos شود، بالاترين ارزش را دارد. فعاليتها و روشهاي زندگي كه در آن اصول روح مسلط باشد براي افلاطون در مقام دوم جاي ميگرفت و زندگي كه وقف ارضاي اميال شود آخرين از نظر مرتبه بود.
افلاطون به راحتي اعتراف كرد كه هر 3 استعداد در همه روشهاي زندگي دخيل هستند مثلا فيلسوف كه به فضايل اخلاقي مشغول است، سهم خود از اميال را هم دارد و تفكر صنعتگر راجع به خدا و معناي زندگي سهم خود از عقل را دارد. او هرم سلسله مراتبي زندگي را بر اين اساس ساخته بود كه كداميك از استعدادها در آن مسلط بوده و اصول آن نوع زندگي را شكل ميدهد. بحث افلاطون درباره روشهاي زيستن بنا بود، ارزش جهاني داشته باشد يعني بايد نهتنها توصيف نوع زندگي مردم يونان باشد كه زندگي همه مردم عالم را هم توضيح بدهد. اگرچه واقعا او خيلي ادعاي جهانشمولي را مطرح نكرد ولي آنچه گفت، ديدگاه عمومي او را منعكس ميكرد.
(دنباله دارد)
ترجمه و تلخيص: دكتر منير مادرشاهي