خيز لندن براي بازگشت
سيد جلال ساداتيان
حضور بريتانيا در خليجفارس به قرن هجدهم ميلادي باز ميگردد. امپراتوري بريتانيا تا پس از جنگ جهاني دوم، قدرت مسلط بر خليجفارس و درياي عمان بود. قدرتهاي جهاني وقت در قرن نوزدهم با يكديگر به توافقي رسيده بودند تا از تعرض به سرزمينهاي تحت سلطه يكديگر خودداري كنند. بريتانيا، فرانسه، روسيه، امپراتوريهاي پيشين اتريش-مجارستان و عثماني، بر اساس توافق حاصل از كنگره يكساله وين، به مدت يك قرن از رويارويي مستقيم با يكديگر خودداري كردند. اين دوران را قرن طلايي ديپلماسي مينامند. در طول اين يك قرن، بهرغم رعايت نسبي صلح ميان قدرتهاي جهاني، درگيريهايي هم رخ داد، از جمله جدا شدن مصر از امپراتوري عثماني توسط بريتانيا و جنگ بر سر كريمه ميان روسيه و عثماني. يك قرن بعد از كنگره وين، وقوع جنگ جهاني اول در اروپا، عملا پنج امپراتوري اروپايي را وارد نبرد قدرت با يكديگر كرد. در پايان اين جنگ اروپايي كه به دليل گستردگي متصرفات امپراتوريهاي درگير به جنگ جهاني مشهور شد، عملا 3 امپراتوري از 5 امپراتوري مسلط قرن 19 از ميان رفتند. عثماني و امپراتوري اتريش-مجارستان شكستخوردگان جنگ بودند و روسيه هم بلافاصله بعد از جنگ با انقلاب بلشويكي مواجه شد كه با رويكردهاي ايدهآلگرايانه رهبران نخست اين انقلاب، بخشي از قدرت پيشين خود را واگذار كرد. در نتيجه جنگ جهاني اول، دو امپراتوري اروپايي بريتانيا و فرانسه، متصرفات جديد را با يكديگر تقسيم كردند. پيمان سايكس-پيكو كه پيش از پايان جنگ نوشته شده بود، همه متصرفات عثماني در آسياي غربي را ميان بريتانيا و فرانسه تقسيم ميكرد. بر اساس اين پيمان منطقه شامات، شامل لبنان و سوريه به فرانسه رسيد و عراق و فلسطين به بريتانيا بخشيده شد كه در همين دوران، بيانيه بالفور صادر ميشود كه فلسطين را خانه يهوديان توصيف ميكند، هر چند كه اجراي آن 3 دهه بعد و بعد از جنگ جهاني دوم آغاز شد. همزمان با اين تحولات در اروپا و غرب آسيا، امريكا با رويكردي كه بر اساس دكترين مونرو در پيش گرفته بود، عملا از تحولات جهان كهنه به دور بود. بر اساس دكترين مونرو، امريكا كه در ميان دو اقيانوس و دور از سرزمينهاي ديگر در امنيت قرار گرفته است و منابع غني در قارهاي دست نخورده و وسيع در اختيار دارد...
از مسائل جاري در جهان قديم دامن خود را بيرون كشيد. در دوره بين جنگ جهاني اول تا آغاز جنگ جهاني دوم، امپراتوري بريتانيا تا حدي گسترده شده بود كه ادعا ميشد خورشيد در اين امپراتوري هرگز غروب نميكند و فرانسويها هم با در اختيار داشتن مستعمرات از آسياي شرقي گرفته تا آفريقا، در گستره بزرگي از جهان سلطه داشتند. اما فشارهايي كه قرارداد ورساي، در پي جنگ جهاني اول به آلمان به عنوان ميراثدار اصلي امپراتوري اتريش-مجارستان براي جبران خسارات برندگان جنگ وارد شد، باعث ظهور هيتلر و آغاز جنگ جهاني دوم شد. جنگ جهاني دوم، عملا هر دو امپراتوري وقت را از بين برد. فرانسه كاملا توسط آلمان اشغال شد و بريتانيا هم به عنوان تنها قدرت مقاوم در اروپا، هزينههاي زيادي براي دفاع از خودش پرداخت ميكرد و در نقاط مختلف جهان، متصرفات و مستعمراتش در حال سقوط يا محاصره بود. وينستون چرچيل، نخستوزير وقت بريتانيا با تمام توان تلاش خود را كرد تا امريكا را از لاك دكترين مونرو خارج و براي دفاع از باقيمانده متفقين به جنگ وارد كند. نتيجه توافق لندن و واشنگتن به كنفرانس تهران منجر شد. پايان جنگ جهاني دوم و از ميان رفتن قدرت امپراتوريهاي فرانسه و بريتانيا، فرصت را براي قدرت جهاني ايالات متحده امريكا باز كرد. امريكاييها با قدرت تازه يافته در مقابل روسيهاي قرار گرفتند كه با شكست آلمان تا قلب اروپا پيش رفته است و همزمان با اين كشور به قدرت اتمي دست يافت. دوران پس از جنگ جهاني دوم به دوران جهان دو قطبي مشهور است. بريتانيا بعد از جنگ جهاني دوم از كليه متصرفات خارجياش عقبنشيني كرد. دولت بريتانيا از زمان جنگ جهاني اول به دولتهاي عربي وعده داده بود كه اگر در مقابل عثماني بايستند، به آنها استقلال كامل خواهد داد. اين وعده تا پس از جنگ جهاني دوم عملي نشد. عراق بعد از جنگ جهاني دوم از بريتانيا استقلال پيدا كرد، كويت در 1961 و تا سال 1971 بريتانيا، تمامي متصرفاتش در سواحل جنوبي خليجفارس را با چشماني اشكبار ترك كرد. هر چند لندن تصميم گرفت تا جاي پاهايي براي بازگشت خود در آينده به منطقه باقي بگذارد. تاسيس امارات متحده عربي كه بلافاصله از سوي شاه وقت ايران به رسميت شناخته شد و جدا كردن بحرين از ايران به عنوان يك كشور مستقل، اقدامات احتياطي بريتانيا بود كه بازگشت خودش را به منطقه، در آينده تضمين كند. حالا 7 دهه بعد از جنگ جهاني دوم و 5 دهه بعد از خروج بريتانيا از منطقه خليجفارس، حالا بريتانياييها اميدوارند كه قدرت پيشين خودشان را باز پس بگيرند. دولت ايالات متحده امريكا در 7 دهه گذشته با برنامهاي براي يكدست كردن جهان، قدرت خود را در سراسر جهان توسعه داده است. تشكيل سازمان ملل و ايجاد بدنه وسيع براي آن و ايجاد چارچوب جهانيسازي، مسيري براي توسعه قدرت امريكا در جهان ايجاد ميكرد. تا سال 2016 كه دونالد ترامپ، به رياستجمهوري امريكا برگزيده شد، واشنگتن متعهد بود به اينكه جهان را به سمت جهاني شدن و جهاني كردن يكدست پيش ببرد. اما با انتخاب دونالد ترامپ، واشنگتن به دكترين مونرو بازگشت. شعار اصلي ترامپ، شعار امريكا نخست بود. در همين راستا امريكا از بسياري از سازمانها و تعهدات بينالمللي و جهاني كه خودش در طول دهههاي بعد از جنگ جهاني دوم بنيانگذار آن بود، خارج شد. بريتانيا در پي جنگ جهاني دوم و روابط چند دههاي ويژه دو سوي آتلانتيك، خود را مديون امريكا ميداند، اما اين وابستگي و اعتماد به تدريج در حال از بين رفتن است. امريكاييها به تدريج در حال از دست دادن جاي پاي خودشان در غرب آسيا و خليجفارس هستند. مجموعه حوادث 4 سال گذشته در منطقه باعث شده است كه بريتانيا اميدوار باشد بتواند با استفاده از نفوذ ديپلماتيك و جايگاه تاريخي در منطقه، خلأ امريكا در منطقه را در اختيار بگيرد. بريتانيا بدون پشتوانه نظامي نميتواند موقعيت پيشين خودش را در منطقه خليجفارس بازگرداند. بريتانياييها خروج امريكا از منطقه را فرصتي براي بازگشت ميبينند، در شرايطي كه با برگزيت اتحاديه اروپا را ترك كردهاند، اميدوارند مجبور نباشند كه قدرت و نفوذشان را با كسي تقسيم كنند و به تدريج با جلب اعتماد و ادعاي حمايت از امنيت كشورهاي جنوب خليجفارس، قدرت گذشته را در خليجفارس بازيابي كنند.