• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4753 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۶ مهر

چرا مخاطب روس با آثار اوليه «چخوف» كنار نيامد؟

خالق روابط جديد نه روايت‌هاي بزرگ

مترجم: ياسمين مشرف

اولين اجراي نمايشنامه «مرغ دريايي» آنتون چخوف، نمايشنامه‌نويس برجسته روس در سالن تئاتر الكساندرينسكي سن پترزبورگ در 29 اكتبر 1896 يك فاجعه بود. تماشاگران با جنجال و تمسخر، آنتون چخوف را به عقب صحنه راندند و چنان بازيگر نقش اصلي زن را ترساندند كه صدا از گلويش به سختي بيرون مي‌آمد. پس از آنكه چخوف تئاتر را رها كرد و شهر را ترك گفت و با خودش عهد كرد كه ديگر هرگز نمايشنامه‌اي ننويسد و اجازه ندهد هيچ‌يك از ديگر نمايشنامه‌هايش نيز روي صحنه بروند. هنگامي كه يكي از تماشاگرانِ اولين اجرا، به او نامه نوشت و ابراز داشت كه كار او را دوست داشته است، چخوف هدف آن فرد از اين ابراز عقيده را مرهم گذاشتن بر زخم‌هايش دانست و در پاسخ گفت، «آنچه من ديدم چيزي جز تاري، تيرگي، دلگيري و خشونت نبود.»

ولاديمير نميروويچ دانچنكو يكي از دوستان چخوف كه به همراه كنستانتين استانيسلاوسكي تئاتر هنري نوپاي مسكو (MAT) را بنيانگذاري كرد، تمام مهارت‌هاي اقناعي خود را به كار گرفت تا توانست چخوف را متقاعد كند كه اجراي نمايش به دليل بي‌كفايتي كارگردان و بازيگري درهم و برهم شكست خورده است و اينكه يك نمايش خيال انگيزتر - و دقيق‌تر -  مي‌تواند مرغ دريايي را  به  شكل بسيار  بهتري نشان دهد.
چخوف با اكراه موافقت كرد كه MAT نمايش را يك بار ديگر به روي صحنه ببرد، اگرچه نسبت به موفقيت آن ترديد داشت و همين موضوع يكي از دلايل دور ماندن او از مسكو در هنگام روي صحنه رفتن دوباره نمايش بود. استانيسلاوسكي، كارگردان اين نمايش در خاطرات خود مي‌نويسد كه چگونه آنها با بيم و اضطراب زياد به توليد مرغ دريايي پرداختند و تقريبا تا آخرين لحظه درمورد اجرا يا به تعويق انداختن آن ترديد داشتند. اما سرانجام در 29 ژانويه 1897، نمايشنامه مرغ دريايي يك بار ديگر روي صحنه رفت.
اين اجرا اولين كار مهم MAT بود و همه دست‌اندركاران، شب افتتاحيه را براي خود سرنوشت‌ساز مي‌دانستند. تلاش شده بود كه بازيگران در عين آمادگي، آرامش خوبي در شب اجرا داشته باشند. در طول مراحل اجرا همه بازيگران احساس مي‌كردند پاسخ سردي از مخاطب دريافت مي‌كنند. وقتي پرده‌ها پايين ‌آمد، سكوت مرگباري كه همه سالن را فراگرفته بود باعث شد همه بازيگران و دست‌اندركاران درحالي كه نفس‌هاي‌شان در سينه حبس شده بود، پشت صحنه كنار هم جمع شوند و منتظر نشانه‌اي از نحوه واكنش مخاطبان به اجراي‌شان بمانند. اين فضا آنقدر سنگين بود كه يكي از دست‌اندركاران نمايش شروع به گريه كرد.
آنگاه درست زماني كه سكوت سالن ديگر غيرقابل تحمل شده بود، حاضران با يك تشويق توفاني، كه به مدت نيم ساعت ادامه يافت سالن را منفجر كردند به ‌طوري‌كه نميرويچ دانچنكو تصور كرد سدي در جايي شكسته است. با شنيدن اين تشويق، همه بازيگران در آغوش يكديگر بودند حتي غريبه‌هايي كه براي اداي احترام به بازيگران به روي صحنه آمده بودند. چنين صحنه‌اي تا آن زمان هرگز در سالن‌هاي تئاتر ديده نشده بود و تا به امروز هم ديده نشده است. در پايان شب، حاضران خواستار ارسال تلگرام تبريك به چخوف كه در يالتا به سر مي‌برد شدند. پيوندي كه مرغ دريايي بين چخوف و MAT ايجاد كرد در سال‌هاي بعد به‌طور پيوسته تقويت شد. در اجراي سه نمايشنامه از آخرين نمايشنامه‌هاي عالي چخوف يعني «دايي وانيا»، «سه خواهر» و «باغ آلبالو» سالن تئاتر كاملا پر از تماشاگر ‌شد و منتقدان هر سه اجرا را يك پيروزي براي توليد تئاتر دانستند. 
حتي امروز نيز در سراسر اروپا، امريكا و آسيا نمايشنامه‌هاي چخوف هر از چند گاهي به زبان‌هاي مختلف روي پرده مي‌روند و كمتر پيش مي‌آيد كه موفق به ايجاد شور و شوق در مخاطبان و منتقدان نشوند. (در واقع، در ميان نمايشنامه‌نويسان بزرگ جهان، فقط شكسپير از نظر جلب‌توجه منتقدان با آنتون چخوف قابل مقايسه است.) همه نمايشنامه‌نويسان مطرح از ساموئل بكت گرفته تا تنسي ويليامز خودشان را مديون نمايشنامه‌هاي چخوف مي‌دانند. بنابراين سوالي كه مطرح مي‌شود اين است كه چرا نمايشنامه‌هاي پخته و «مهم» اين نمايشنامه‌نويس مطرح در ابتدا براي مخاطبانش جذاب نبودند؟ اين سوال، سوال معقولي است زيرا چخوفي كه تماشاگران در آن شب سرنوشت‌ساز در تئاتر الكساندرينسكي سن پترزبورگ تمسخرش كردند، آن زمان يكي از مشهورترين نويسندگان روسيه بود و شاهكارهاي داستاني همچون «اتاق شماره 6»، «زندگي من»، «انگور فرنگي»، «مرد در پرونده»، «درباره عشق» و «استپ» او را در رديف بزرگان ادبيات روسيه قرار داده بودند. پس چه چيزي در نمايشنامه‌هاي چخوف وجود داشت كه خوانندگان و مخاطبان به سختي مي‌توانستند با آن كنار بيايند؟ 
براي پاسخ به اين سوال، بايد به وضعيت تئاتر روسيه قبل از چخوف نگاهي بيندازيم. برخلاف اروپاي غربي، روسيه واقعا هيچ سبك دراماتيكي كه ارزش نام بردن داشته باشد نداشت و فقط پوشكين و گوگول- كه هركدام فقط يك نمايشنامه كامل نوشتند- آغازگر كار نمايش در روسيه قرن نوزدهم بودند. اما هردوي اين مردان با استعداد اساسا مرداني غيردراماتيك به شمار مي‌آمدند؛ پوشكين يك شاعر بزرگ و گوگول يك خيال‌پرداز هجونويس ماهر در زمينه داستان‌نويسي بود. هرچند نمايشنامه‌نويسان اروپايي با استعداد و شناخته شده‌اي مانند ايبسن، استريندبرگ، مايترلينك، هاوپتمان يا اسكار وايلد در روسيه كاملا ناشناخته نبودند، اما تأثير آنها در صحنه‌هاي نمايش محلي قابل توجه نبود. نمايش‌هاي استاندارد روسيه از نظر محتوا، ملودرام و از نظر سبك، تكلف‌گرا بودند؛ كارگرداني تئاتر به سختي به عنوان يك هنر شناخته مي‌شد و كارهاي هنري در بهترين حالت‌شان بي‌روح و كسل‌كننده بودند. در چنين شرايطي بود كه چخوف جذب تئاتر شد اما نارضايتي‌ زيادي از محصولات نمايشي كشورش داشت. بنابراين، وقتي او به الكساندر سوورين، ناشر خود نوشت كه «ما بايد تئاتر را از دست بقال‌ها خارج كنيم و به دست ادبيات ‌شناسان برسانيم ...» كاملا جدي مي‌گفت. او كه مايل بود در اين زمينه سخت كار كند، وظيفه خارج كردن ادبيات نمايشي از دست كساني كه شناختي از ادبيات نداشتند را به عهده گرفت. روشي كه چخوف براي انجام اين كار در پيش گرفت خلاص شدن از شر همه قراردادهاي نمايشي بود كه تا آن زمان رواج داشتند. روايت‌هاي منظم و شسته‌رفته و داستان‌هاي خطي‌اي كه در نهايت در نقطه اوج خود به پايان مي‌رسيدند چيزهايي بودند كه چخوف آنها را كنار گذاشت. داستان‌هاي خطي در دستان او جاي خود را به داستان‌هاي داراي چند طرح يا پيرنگ فرعي همراه با رشته‌هاي معنايي متعدد دادند و همه يا بيشتر كنش‌هاي مستقيم بازيگران به كنش‌هاي غير مستقيم يا  انعكاسي از كنش‌هاي مستقيم تبديل شدند. 
به عنوان مثال ترپلف در نمايشنامه مرغ دريايي خودش را مي‌كشد در حالي كه بارون توسنباخ در سه خواهر در يك دوئل كشته مي‌شود، اما در هر دو نمايش، «كنش» در خارج از صحنه اتفاق مي‌افتد نه روي آن و فقط پژواك‌هايي از شليك‌‌ها به گوش مخاطب مي‌رسد. همچنين در مرغ دريايي، عناصر اصلي داستان مرتبط با شخصيت نينا - رابطه فاجعه‌بار او با تريگورين- همه به خارج از صحنه منتقل شده‌اند. 
طرح يا پيرنگي كه با كنش فيزيكي داستان گره خورده باشد، به يك منبع بالقوه ملودرام يا يك كنش نمايشي تبديل مي‌شود كه نه تنها چيزي به آگاهي خواننده/ بيننده نمي‌افزايد بلكه آن را متلاشي مي‌كند. از آنجا كه چخوف براي آگاهي، بيش از هر چيز ديگري ارزش قائل بود، چنين طرح‌هايي را رها كرد و به جاي آن حركت پراكنده داستان  را برگزيد.
چيزهاي پيش پا افتاده و حتي پوچ زيادي در مورد چگونگي صحبت كردن يا زندگي شخصيت‌هاي داستاني چخوف وجود دارند، اما تقريبا در هر يك از آنها مي‌توان عمق‌هاي ناشناخته‌اي از احساس و پيچيدگي را كشف كرد. از همين  رو، در داستان‌هاي چخوف شخصيت‌هاي قهرمان يا انسان‌هاي شرور وجود ندارند. نمايشنامه‌ها پيرامون شخصيت‌هاي متعددي ساخته شده‌اند كه برخي از آنها قوي‌تر يا ضعيف‌تر از بقيه هستند، اما همه با دقت و دلسوزي و بدون تعصب و سوء‌نيت يا حتي تاييد آشكار طراحي شده‌اند. نزديك‌ترين شخصيت چخوف به يك انسان «شرور» را مي‌توان شخصيت ناتاشا در سه خواهر دانست، اما حتي او نيز بدون لحظه‌هايي از متانت و نجابت انساني نيست. آركادينا در نمايشنامه مرغ دريايي درعين حال كه گاهي خودمحور و حتي بي‌عاطفه نشان داده مي‌شود، اما ته‌مانده‌هاي انسانيتش نيز به تصوير كشيده مي‌شوند. او در يكي از صحنه‌هاي نمايش براي يك زن رختشوي كه زخمي شده است دارو تهيه مي‌كند و با حمام دادن فرزندانش مايه تسكين و تسلي او را فراهم مي‌آورد. در باغ آلبالو، مادام رانوسكي و برادرش گايف شخصيت‌هايي ساده و حتي احمق هستند كه به شكلي غيرمنطقي و به‌شدت احساسي به گذشته‌اي كه رفته و ديگر وجود ندارد وابسته مانده‌اند؛ با اين حال، نمايشِ شيرازه‌هاي انسانيت‌ در آنها تا پايان داستان ادامه پيدا مي‌كند. چخوف هميشه به عنوان يك نويسنده واقع‌گرا عمل كرده و از قضاوت كردن انسان‌ها خودداري كرده است. همين چندگانگي لايه‌ها در نمايشنامه‌هاي او و رد كامل سنت‌ها و قراردادهاي متعارف در ساختار و مفهوم اين نمايشنامه‌هاست كه درك روح نمايشنامه چخوف را براي تازه‌كارهاي اين عرصه دشوار مي‌سازد. آنچه بر اين دشواري‌ها مي‌افزايد روش طبقه‌بندي نمايشنامه‌ها توسط چخوف است. او نمايشنامه‌هاي «مرغ دريايي» و «باغ آلبالو» را در دسته كمدي طبقه‌بندي مي‌كند، «سه خواهر» را يك درام مي‌نامد و «دايي وانيا» را صرفا «صحنه‌هايي از زندگي روستايي» مي‌داند. اين طبقه‌بندي به‌طور گسترده‌ و حتي از سوي افرادي كه دستي در نمايش داشتند از جمله جي. توستونوگوف، كه تئاتر بزرگ لنينگراد را در دهه‌هاي 1960 و 1970 كارگرداني كرد و كارگرداني چند نمايشنامه چخوف را نيز به عهده داشت، مورد سوءتعبير قرار گرفت. توستونوگوف كمدي ناميدن «مرغ دريايي» را اشتباه بزرگ چخوف مي‌دانست. حتي استانيسلاوسكي نيز با كمدي ناميدن «باغ آلبالو» مخالف بود و آن را بيشتر يك تراژدي توصيف مي‌كرد.  روشن است كه توستونوگوف و استانيسلاوسكي نه تنها نمي‌توانستند عناصر كميك يا شادي در اين دو نمايش بيابند بلكه هردوي اين افراد، «مرغ دريايي» و «باغ آلبالو» را روايت‌هايي غم‌انگيز و اندوه‌بار مي‌دانستند زيرا سبك روايت دقيق و زيركانه چخوف و شيوه پرداخت شخصيت‌ها توسط او را درك نمي‌كردند. بنابراين اگر اين دو كارشناسان حساس و باتجربه تئاتر - كه هر دو كارهاي چخوف را بسيار تحسين مي‌كردند - نمي‌توانستند برداشت درستي از نمايش‌هاي او داشته باشند مطمئنا نمي‌توان انتظار داشت كه تماشاگران اولين اجراي «مرغ دريايي» در تئاتر الكساندرينسكي از ديدن يك نمايش سرگرم‌كننده كه بتواند آنها را بخنداند، نااميد نشوند.
دليل اصلي اينكه هر دو نمايش «مرغ دريايي» و «باغ آلبالو» بيشتر شبه‌تراژدي به نظر مي‌رسند اين است كه هيچ يك از آنها با اصول پذيرفته شده يك  نمايش كميك يا شاد مطابقت ندارند. همچنين، ما انتظار داريم كه چخوف از طريق شخصيت‌هاي «اصلي» با ما حرف بزند يا پيام خود را به وسيله آنها به ما منتقل كند. اما واقعيت اين است كه اين انتظارات و خوانش‌هاي ما اشتباه هستند. چخوف واژه كمدي را به معناي سرگرم‌كننده يا خنده‌دار يا حتي «شاد»- كه معناي معمول آن است-  نمي‌داند بلكه از نظر او مهم‌ترين كار كمدي «رهانيدن، تسكين دادن و التيام بخشيدن» است. ايده حاكم در مرغ دريايي نه با شخصيت كوستيا، بلكه با توانايي نينا در رشد كردن، رنج بردن و در نهايت يافتن كليد يك زندگي مثمر ثمر و رها از هرگونه توهم گره خورده است.
به همين ترتيب، بلوغ عقلي آنيا در باغ آلبالو درك او از اينكه زيبايي باغ ديگر توجيه كافي براي عشق خفقان‌آور خانواده‌اش به آن نيست و اينكه وابستگي به اين باغ فقط راه آنها را براي داشتن يك زندگي جديد مسدود مي‌كند؛  به زنده نگه داشتن اميد در ما كمك مي‌كند. به نظر مي‌رسد پيام چخوف اين است كه وابستگي به خاطرات گذشته نه تنها بي‌معني است، بلكه مانع رسيدن ما به اهداف‌مان خواهد بود و ما گاهي با  درك اين حقيقت ساده مي‌توانيم زندگي‌مان  را نجات  دهيم.
چخوف زماني گفته بود: «فقط احمق‌ها و شارلاتان‌ها هستند كه همه‌چيز  را  مي‌دانند و همه ‌چيز را  مي‌فهمند.» به نظر مي‌رسد راه منطقي براي درك نمايشنامه‌هاي چخوف اين است كه هميشه اين جمله او را در ذهن داشته باشيم. اگر چيزهايي در اين نمايشنامه‌ها وجود داشته باشند كه از ذهن ما دور بمانند، شايد اينكه به خودمان بگوييم احتمالا چخوف، خود اين‌گونه خواسته است، به ما در رسيدن به درك بيشتري از نمايش كمك كند. در هر صورت، شايد بهتر باشد ما همانند تماشاگران تئاتر الكساندرينسكي در آن شب سرنوشت‌‌ساز به دنبال چيزهايي كه انتظار داريم در نمايشنامه‌هاي چخوف پيداي‌شان كنيم نباشيم. بياييد چشم‌ها و گوش‌هاي‌مان را باز نگه داريم و با قدرشناسي، آنچه را كه اين نمايش‌هاي شگفت‌انگيز مي‌توانند به ما بدهند، دريافت كنيم.
منبع: thewire.in


توستونوگوف كمدي ناميدن «مرغ دريايي» را اشتباه بزرگ چخوف مي‌دانست. حتي استانيسلاوسكي نيز با كمدي ناميدن «باغ آلبالو» مخالف بود و آن را بيشتر يك تراژدي توصيف مي‌كرد. روشن است كه توستونوگوف و استانيسلاوسكي نه تنها نمي‌توانستند عناصر كميك يا شادي در اين دو نمايش بيابند بلكه هردوي اين افراد، «مرغ دريايي» و «باغ آلبالو» را روايت‌هايي غم‌انگيز و اندوه‌بار مي‌دانستند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون