كتاب «نردبان آسمان» نوشته محمد شريفي سال گذشته پس از انتشار از سوي انتشارات فرهنگ نشرنو، با استقبال بسيار گستردهاي روبرو شد. مولف همان طور كه در عنوان فرعي كار آورده، كوشيده است كتابش در حكم «گزارش كامل مثنوي به نثر» باشد. گزارشي كه علاوه بر پرداختن به يكايك ابيات مثنوي صرفا به معني كردن ابيات بسنده نكرده است و در آن - به اصطلاح - جان كلام مولانا بهصورتي روان، رسا و گيرا و سراسر پيوسته و منسجم به نثر درآمده است. از ديگر ويژگيهاي اين گزارش آن است كه بخش داستاني مثنوي از بخشهاي غيرداستاني آن تفكيك شده است و اشارات و تلميحاتي كه مولانا به كار برده، به حد لازم توضيح داده شده است. خيلي بيراه نيست اگر بگوييم كتاب شريفي رويكرد دقيقي به مثنوي داشته و از بيان كمتر نكتهاي غافل مانده است. كتابي كه از شروح و تفاسير به قاعده برخوردار است و بهره ميبرد و افزون بر اين، شريفي از قريب به 150 مأخذ استفاده كرده است كه از برخي همچون تاريخ طبري، تفسير طبري، روضالجنان و روحالجنان، و روضهالصّفا ميتوان نام برد. اساس كار پديدآورنده كتاب، دو نسخه مثنوي است. يكي نسخه تصحيح شده نيكلسون و ديگري نسخه عكسي قونيه؛ با اين توضيح كه عنوانها و ابيات نقل شده در اين متن، به تمامي از نسخه قونيه برگرفته شده است. جلد اول اين اثر شامل شش دفتر است و جلد دوم به مآخذ قصص و تمثيلات مثنوي با آخرين يافتههاي پژوهشگران پرداخته و پيشينه قصههايي كه مولانا در مثنوي آورده در اين مجلد از منابع اصلي نقل شده است. قدر مسلم – همان طور كه در پاسخهاي محمد شريفي هم تصريح شده - مولوي به قصه به مثابه هدف حكايات و روايات خود نگاه نميكرده بلكه آن را ظرف و پيمانهاي ميدانسته براي اينكه مظروف ديگري را در آن سرريز كند. با اين همه نويسنده كتاب مورد بحث ما بر اين باور است كه پديدآورنده مثنوي معنوي «بي آنكه قصد يا ادعاي قصهگويي داشته باشد يكي از بهترين قصهگوهاست.» گفتني است كتاب «نردبان آسمان» نوشته محمد شريفي در دو جلد و در ۲۲۸۳ صفحه و با بهاي 480 هزار تومان در دسترس عموم علاقهمندان قرار گرفته است. در ادامه گفتوگو با محمد شريفي، مولف كتاب «نردبان آسمان/ گزارش كامل مثنوي به نثر» را به مناسبت روز مولوي ميخوانيد.
به گمانم گفتوگو را از شكل قصهپردازي مولوي در مثنوي آغاز كنيم. ميخواهيم روايت شما را از بوطيقا و ساختار روايي و قصهپردازيهاي مولانا در مثنوي معنوي بدانيم.
به نظر من ساختار روايي مثنوي سراپا معنيمحور است و تمامي قصهها و تمثيلات نيز در خدمت همين هدف هستند. مولانا قصهپردازي را هنر نميشمرده و طبعا كوشش چنداني هم از اين حيث نكرده است اما با اين حال يكي از مهمترين كتابهاي حاوي قصه و حكايت در زبان فارسي را پديد آورده است. برخي از اين قصهها با تبعيت از سنت كتابهاي هندي كه وارد كتابهاي ايراني نيز شده بود شكل قصه در قصه دارند. مولانا به كرات همچون داستانهاي هزار و يك شب هنوز قصهاي را به پايان نبرده قصه ديگري آغاز كرده و شنونده/ خواننده را در تعليق نگه داشته است. كاري كه مولانا در مورد قصهها و حكايات و تمثيلات در مثنوي انجام داده است شبيه همان كاري است كه با شعر كرده است. يعني بدون اينكه اهميت چنداني براي فرم قائل باشد يكي از مبدعترين شاعران در فرم شعر است. در مورد قصه نيز او «بي آنكه قصد يا ادعاي قصهگويي داشته باشد يكي از بهترين قصهگوهاست.»
روش مولانا در مثنوي معمولا اينچنين است كه ابتدا موضوع مورد نظر خود را طرح ميكند و توضيحاتي درباره آن ميدهد و سپس قصهاي يا تمثيلي ميآورد كه مقصود خود را همه فهمتر كند و غالبا در پايان قصه يا حكايت نيز باز به نتيجهگيري ميپردازد. از همين رو قصههاي مثنوي بهرغم شهرت و محبوبيتي كه دارند كم اهميتترين بخشهاي مثنوي هستند اما عامهپسندتر و قابل فهمتر براي عمومند. گاهي مولانا فقط يك بيت از قصه را آغاز كرده كه باز به سراغ مقصود اصلي ميرود و اغلب اوقات بارها قصه را ميشكند تا نكتهاي را توضيح بدهد و شنونده/ خواننده را متوجه اصل ماجرا بكند.
راز مولانا براي انتخاب قالب مثنوي و شيوه قصهگويي و استفاده از امثال و حكم و آيات و احاديث را در چه ميبينيد؟
مولانا در مثنوي از شيوهاي بسيار رايج استفاده كرده و مفاهيم انساني و عرفاني را به شيوهاي ارايه كرده كه جذابيت عام داشته باشد و در ياد شنونده/ خواننده بماند. اين شيوه را پيش از او خيليها از جمله عطار و سنايي نيز به كار برده بودند و حاصل كارشان اقبالي نزد اهل دل يافته بود؛ هر چند كه مولانا اين شيوه را به اوج رساند. همين امر در مورد استشهاد به احاديث و آيات نيز صدق ميكند. من موقعي كه در حال استخراج فهرست احاديث و آيات استفاده شده در مثنوي بودم متوجه كثرت چشمگير آيات شدم. مولانا در مثنوي بسياري از آيات قرآن را تفسير كرده و يا از آنها به انحاي گوناگون در مواضع مختلف استفاده كرده است. گاهي اقتباس معنايي كرده و گاهي اقتباس لفظي، گاهي استشهاد كرده و گاهي تأويل. گاهي آيهاي را در جاهاي مختلف آورده و هر بار از زاويهاي خاص به آن نگريسته و نتيجههاي متفاوت گرفته. در مورد احاديث هم اينچنين موارد كم نيست اما عنايت ويژهاي كه مولانا به قرآن داشته كاملا آشكار است و از برخي اشارات نيز چنين برميآيد كه مولانا مثنوي خود را بيان فارسي قرآن ميدانسته و حتي جاري شدن آن را بر زبان خود وحيآسا دانسته است.
با توجه به اينكه جنابعالي فرهنگ ادبيات فارسي را تاليف و تدوين كردهايد و به مباحث نقد ادبي مسلط هستيد، استفاده مولانا از شگردها و فنون داستاني در نقد ادبي امروز از جمله از نظر پيرنگ و زاويه ديد و روايت و داناي كل و جريان سيال ذهن و مواردي از اين قبيل چطور و چقدر موفق عمل كرده است؟
در برخي موارد بسيار موفق است و در برخي موارد نه. شايد دليل اصلي هم اين باشد كه غرض او چيز ديگري بوده است. با اين حال من در «نردبان آسمان» بيآنكه قصد چنين تحليلي داشته باشم قلمانداز به مواردي از شگردهاي داستاني اشاره كردهام. شايد بتوان گفت كه بيشتر از هر تكنيكي مولانا از «تداعي معاني» استفاده كرده است. او جابهجا با يادآوري كلمه يا نام يا مطلبي از يك موضوع به موضوعي ديگر پريده و شايد يكي از دلايلي كه خواندن مثنوي را براي همگان كمي دشوار ميكند، همين امر است. شنونده/ خواننده بايد حواسش باشد كه از كجا به كجا رسيده و سر رشته را گم نكند. اساسا در مورد بسياري از شگردهاي داستاني كه در قصههاي مثنوي به كار رفته است نميتوان اظهارنظري كرد كه معطوف به توانايي قصهپردازي مولانا باشد زيرا نزديك به 90 درصد قصههاي مثنوي برگرفته از منابع قديمتر است و آن 10 درصد هم باز معلوم نيست كه ساخته و پرداخته مولانا باشد. بنا بر اين ما نميتوانيم مثلا درباره مهارت مولانا در ساختن پيرنگ داستانهاي مثنوي صحبت بكنيم زيرا كل داستان برگرفته از جايي ديگر است و پيرنگ آن را مولانا نساخته كه موفق يا ناموفق باشد. در بعضي موارد هم كارهاي شگفتانگيزي از حيث داستاني كرده كه بسيار جالب توجه است مثلا در مورد داود در جايي دو داستان مستقل و بيربط را به شكلي جالب به هم پيوند داده و روايت سومي ساخته است كه بديع است. يا در قصه «دقوقي» داستاني به تمام معني تمثيلي و نمادين ساخته و پرداخته است كه نمادپردازي بسيار قابل تأملي دارد. اما چيزي كه به نظر من در قصهگويي مولانا قابل تأمل و مطالعه است تغييراتي است كه مولانا در برخي از قصهها داده تا به مقصود او نزديكتر شوند. اين تغييرات گاهي روشنگر مقصود نهايي مولاناست.
شيوه كار مولانا در شخصيتپردازيها در متن مثنوي چطور بوده است؟
توصيفاتي كه مولانا در وصف شخصيتهاي داستانها كرده در اغلب موارد بسيار جالب توجه است حتي صفتهايي كه براي بعضي از آنها ساخته به ياد ماندني است. مثلا در داستاني كه سخن از فردي شكمباره است در وصف او صفت «دوزخ گلو» را به كار ميبرد كه ساخته خود اوست. اما باز در اين وجه هم چيزي كه قابل تأمل است شخصيتپردازي مولانا در مواردي است كه بنياد ايدئولوژيك دارد. مثلا شخصيتي كه مولانا از عمر بن خطاب ارايه ميدهد بسيار جاي تأمل دارد. داستان «پير چنگي» را كه قبل از مولانا، محمد بن منور در «اسرارالتوحيد» آورده و به شيخ ابوسعيد نسبت داده مولانا در مثنوي به عمر نسبت داده كه ظاهرا سابقهاي ندارد و ابتكار مولاناست و بيترديد دليل ايدئولوژيك دارد. شخصيتي كه مولانا از عمر به تصوير ميكشد شخصيت يك حكيم وارسته و عارف كامل است نه يك خليفه و قطعا از اين كار منظوري دارد. يا شخصيتي كه او از معاويه ارايه ميدهد هيچ نسبتي با معاويهاي كه در ذهن ما شكل گرفته است، ندارد. البته در هر مورد تحليلهايي از سوي محققان صورت گرفته است كه ميشود دنبال كرد و خواند.
مهمترين و موثرترين درسهاي مولانا در مثنوي چه نكات و موضوعاتي است؟
به تصور من كليديترين توصيه مولانا براي انسان مهار نفس است. مقصود از اين مهار نفس زهدورزي و رياضت كشيدن نيست. ديدگاه مولانا گستردهتر و فراگيرتر از اين حرفهاست. او درباره بسياري از آفتهاي انساني كه امروزه موضوع تحليلهاي روانشناختي است صحبت كرده و راههايي پيش پاي شنونده/ خواننده خود گذاشته است. او بارها از حسد، از حرص، از خودبيني، از غرور، از خشم و جز اينها صحبت كرده است و فرازهاي بسياري را به چارهانديشي در برابر اين آفتها اختصاص داده است. او بسيار از عشق، از خويشتنداري، از ادب، از مهرورزي، از شفقت و امثال اينها سخن گفته و سعي كرده آدمي را با جوهر اصلي خويش آشنا كند و اين ني دورافتاده از نيستان را به جايگاه اصلي خويش بازگرداند. شايد بتوان گفت كه بيشترين كوشش مولانا در مثنوي براي شناساندن گوهر آدمي به اوست و اينكه قدر اين گوهر را نبايد ناديده گرفت.
درباره روش كار خودتان در انتخاب روش كار و اينكه حاصل كار را به روشهاي مختلفي ميتوان خواند بيشتر توضيح بفرماييد. و هدف شما از اين كار چه بود؟
در ابتدا انگيزه من از تفكيك بخشهاي داستاني از غيرداستاني فراهم كردن امكان فهم بهتر كلام مولانا بود. ابياتي هم كه لا به لاي متن آمده است از همان ابتدا لازم مينمود تا اولا ارتباط خواننده با متن مثنوي حفظ شود و ثانيا اصل ابياتي كه مشهور يا واجد معاني عميق هستند پيش چشم خواننده قرار گيرد. اما وقتي كار به پايان رسيد به نتيجه جالبي رسيدم و آن، اينكه مثنوي از همان موقع كه سروده شده مخاطبهايي از طيفهاي گوناگون داشته است. در خود مثنوي هم اشاراتي وجود دارد كه نشان ميدهد عدهاي از شنوندگان و مخاطبان، مشتاق قصهها بودهاند و عدهاي ديگر مترصد شنيدن و دريافت معاني بلند انساني و عرفاني از زبان مولانا بودهاند. وقتي كه «نردبان آسمان» را از اين ديد نگاه كردم ديدم اكنون خواننده مشتاق قصهها ميتواند فقط قصهها را كه با حروفي متفاوت آمده است، دنبال كند و خوانندهاي كه علاقه چنداني به قصهها ندارد ميتواند بخشهاي غيرداستاني را كه حاوي اصل و اساس ديدگاه مولانا است، بخواند. در ضمن اگر كسي گزيدهاي از ابيات درخشان مولانا را طلب كند ميتواند فقط به خواندن ابيات بپردازد. البته بهترين روش خوانش كتاب اين است كه مطابق اصل و ترتيب مثنوي از ابتدا تا انتها صورت گيرد.
چطور وفاداري متن منثور به متن منظوم را حفظ كرديد بدون آنكه به توالي و انسجام موضوع صدمه و خللي وارد شود؟
اتفاقا روشي كه ما در نگارش منثور ابيات برگزيدهايم اين امكان را ميدهد كه انسجام موضوع را به بهترين شكل ممكن حفظ كنيم. اگر ما تلاش خود را صرف معني كردن ابيات كرده بوديم و طابق النعل بالنعل ميخواستيم هر بيت را معني كنيم و دنبال هم بياوريم قطعا امكان حفظ انسجام موضوع و انتقال معني از دست ميرفت. به نظر من بهترين راه فهم مثنوي تقسيم كردن آن به پارههاي معنايي و رها شدن از قيد بيت معني كردن است؛ همان كاري كه استاد فروزانفر آن را به صورت مشروح شروع كرد اما نتوانست به پايان ببرد و همان كاري كه استاد موحد در مثنوي جديدالانتشار خود انجام داده است. ما در نثر اين امكان را داريم كه با اضافاتي حساب شده معني را براي خواننده روشنتر كنيم. اين همان كاري است كه ما به كرات با حروفي ريزتر و مشخص انجام دادهايم تا سررشته معاني از دست خواننده به در نرود و مرجع اشارات و نمادهاي به كار رفته در متن روشن شود.
در مورد بسياري از شگردهاي داستاني كه در قصههاي مثنوي به كار رفته است نميتوان اظهارنظري كرد كه معطوف به توانايي قصهپردازي مولانا باشد زيرا نزديك به 90درصد قصههاي مثنوي برگرفته از منابع قديمتر است و آن 10درصد هم باز معلوم نيست كه ساخته و پرداخته مولانا باشد. بنا بر اين ما نميتوانيم مثلا درباره مهارت مولانا در ساختن پيرنگ داستانهاي مثنوي صحبت كنيم، زيرا كل داستان برگرفته از جايي ديگر است و پيرنگ آن را مولانا نساخته كه موفق يا ناموفق باشد. در بعضي موارد هم كارهاي شگفتانگيزي از حيث داستاني كرده كه بسيار جالب توجه است. به تصور من كليديترين توصيه مولانا براي انسان مهار نفس است. مقصود از اين مهار نفس زهدورزي و رياضت كشيدن نيست. ديدگاه مولانا گستردهتر و فراگيرتر از اين حرفهاست. او درباره بسياري از آفتهاي انساني كه امروزه موضوع تحليلهاي روانشناختي است صحبت كرده و راههايي پيش پاي شنونده/ خواننده خود گذاشته است. او بارها از حسد، از حرص، از خودبيني، از غرور، از خشم و جز اينها صحبت كرده است و فرازهاي بسياري را به چارهانديشي در برابر اين آفتها اختصاص داده است. انگيزه من از تفكيك بخشهاي داستاني از غيرداستاني فراهم كردن امكان فهم بهتر كلام مولانا بود. ابياتي هم كه لابهلاي متن آمده است از همان ابتدا لازم مينمود تا اولا ارتباط خواننده با متن مثنوي حفظ شود و ثانيا اصل ابياتي كه مشهور يا واجد معاني عميق هستند پيش چشم خواننده قرار گيرد. اما وقتي كار به پايان رسيد به نتيجه جالبي رسيدم و آن اينكه مثنوي از همان موقع كه سروده شده مخاطبهايي از طيفهاي گوناگون داشته است. در خود مثنوي هم اشاراتي وجود دارد كه نشان ميدهد عدهاي از شنوندگان و مخاطبان، مشتاقِ قصهها بودهاند و عدهاي ديگر مترصد شنيدن و دريافت معاني بلند انساني و عرفاني از زبان مولانا.