با سپاس و اداي احترام
به استاد محمدعلي موحد
مولانا و ما
محسن آزموده
اينكه صاحب اين قلم خطر ميكند و ذيل نام مولانا چيزكي مينويسد بيش و پيش از هر چيز به دست و پا زدن پشه لاغري ماند براي ديده شدن و به حساب آمدن در ميان عقابهاي بلندپرواز كوهساران نظر و تفكر كه عمر گرانمايه را به غور در اقيانوس مواج انديشهها و آثار جلالالدين بلخي صرف كردهاند و نظر و عملشان به كيمياي انديشه مولانا زر شده است. با اين همه ارادت و ذوق و شوق به مولانا از سويي و توصيه بزرگان براي يافتن همت عالي از سوي ديگر سبب شد كه به اين وادي خطر كند و خود را در شمار خريداران يوسف جا بزند و به قدر عقل و فهم ناقص خود سطري چند بنگارد، گو اينكه به هر حال قلههايي چون حافظ، مولانا، سعدي و فردوسي به همه انسانها تعلق دارند و همگان ميتوانند با ايشان همسخن شوند و اتفاقا يكي از دلايل بزرگي آنها از قضا همين است كه هر كس به قدر وسع خويش ميتواند از رود خروشان معرفتشان به قدر تشنگي بچشد: آب كم جو تشنگي آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست.
اما پرسش اصلي اين يادداشت آن است كه مولانا با روزگار ما چه نسبتي دارد؟ البته كه پاسخ مستوفي و دقيق اين پرسش را هم باز بايد از همان صاحبنظران پرسيد براي نمونه استاد دكتر محمدعلي موحد روز گذشته در گفتار خواندني و شنيدني و درخشاني كه به مناسبت روز بزرگداشت مولانا نوشته به اين پرسش پاسخي داده كه به رغم طولاني بودن، حقيقتا دريغم ميآيد كه آن را به قلم خود ايشان نياورم:
«جوان امروزي به چه جنبهها از مثنوي علاقهمند است؟ يا به عبارت بهتر، جاذبه مثنوي براي انسان امروزي در چيست؟ آن جنبهها كه انسان را به تامل درباره خود فرا ميخواند. آيا زندگي در همين خور و خواب و خشم و شهوت، شغب و جهل و ظلمت خلاصه ميشود يا نوري، معنايي، شوري، شوقي، اميدي و تسلايي در آن ميتوان جست؟ ميتوان زندگي را دوست داشت و به آن دل بست و شكوه و شكوفايي و زيبايي و خير و صفايي، آرامي و ژرفايي در آن يافت؟ انسان با انسانهاي ديگر و با جهان بيرون از انسانها چه نسبتي دارد؟ مرگ چيست؟ اين معماي سهمگين و ناگزير. ميشود هول و هراسي را كه خواه و ناخواه از انديشه مرگ در جان ما ميپيچد، تخفيف داد و حتي آن را به اميدي و بشارتي مبدل ساخت؟ ميتوان چشم به راه مرگ بود با شوق و تمنايي كه كودك مكتبي به فرا رسيدن روز آدينه و زنداني به فرا رسيدن روز آزادي خود دارد؟ ميتوان حتي در جستوجوي آن بود همانگونه كه شاعر در جستوجوي قافيه است براي شعر خود؟ جستوجويي كه البته سخت است اما لذتبخش و معنيدار!(اين تمثيلها براي مرگ از شمس تبريزي است در مقالات/ ص۸۶) . آري، اين مايه تاملات است كه مثنوي را براي انسان امروزي جذاب ميكند؛ تامل در حدود آزادي و اختيار آدمي تا كجا ميتوان آزاد بود؟ انسان چيست و كيست؟ پرندهاي بال و پربسته در قفسي آهنين كه هوس پرواز و احساس عجز محكومش كرده است به تحمل عذاب دايمي؟ يا ميتوان در طبيعت انسان در جبلت و ذات او چيزي ديگر ديد؟ دلبستگي شيفتهوار به جنبههاي مثبت و بياعتنايي صبورانه در برابر جنبههاي منفي، نگاه دايم به بالا و پرهيز از توقف در پلههاي نردبان؛ بياعتنايي به خار راه و تمركز به گلزار؛ اينهاست نمونههايي از آنچه مولانا سعي دارد ما را بياموزاند».
آنچه نگارنده با كمال خضوع و فروتني به خود حق ميدهد نه در تكميل يا توضيح بلكه صرفا ذيل نكات استاد موحد درباره مولانا بنويسد، تنها اشارتي به ضرورت دو رويكرد تاريخي و انتقادي به ميراث فكري بزرگاني چون مولاناست خوشبختانه در سالهاي اخير به لطف تلاشهاي پژوهشگران مبرزي چون استاد موحد، تصحيحهاي قابل اتكا و موثقي از آثار مولانا به ويژه مثنوي معنوي فراهم آمده در نتيجه امكان آن فراهم است كه فراتر از كوششهاي ارجمند نسخهشناسانه، متعاطيان حقيقت به پژوهشهاي انتقادي نسبت به مولانا و آثارش بپردازند چنانكه برخي محققان جوان در سالهاي اخير آثاري از اين دست نگاشتهاند. نكته ديگر ضرورت پژوهشهاي مفصل تاريخي با روشها و رويكردهاي تاريخنگارانه جديد به زندگي و آثار مولاناست، كارهايي كه نشان بدهد، فراسوي افسانهها و قصههاي مرسوم و رايج به راستي مولانا در چه بستر سياسي و اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي زندگي كرده و امكانها و موانعي كه به ظهور و بروز نابغهاي چون او منجر شد. به نظر نگارنده در كنار دستاوردهايي كه استاد موحد در يادداشت مذكور به عنوان نورهان مولانا براي جوان و بلكه انسان امروزي برشمردهاند، دو رويكرد فوق به او و آثارش، نكات بسياري را در زمينه شناخت تبار فكري و فرهنگي ما روشن ميكنند و فراتر از آن بر جايگاهي كه امروز و اينجا بر آن ايستادهايم، روشنايي مياندازند. انديشه و زبان مولانا خواسته يا ناخواسته در تار و پود ذهن و ضمير ما تنيده و بدون شناخت عميق و انتقادي آن نميتوانيم دريابيم كيستيم و از كجا آمدهايم و ره به كدام سو ميسپاريم. از قضا اين نكتهاي است كه استاد موحد نيز در يادداشت مذكور به درستي و زيبايي بر آن انگشت تاكيد گذاشته، آنجا كه از اهميت فراتر رفتن از سيطره تفسير ابنعربي سخن به ميان آورده و بر ضرورت خوانشهاي نو تاكيد ميكند، كوششي كه تنها با ايستادن بر شانه غولهايي چون نيكلسون، فروزانفر، گلپينارلي، زرينكوب، شفيعيكدكني و خود موحد امكانپذير است.