• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4757 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۰ مهر

شهر در غم استاد خويش...

ناصر فكوهي

هميشه فكر مي‌كردم دكتر حبيبي به عصري ديگر تعلق دارد؛ به پهنه‌اي متفاوت با آنچه ما مي‌شناسيم. گويي در ديار خود غريبه‌اي بود ستم‌ديده اما همان‌قدر مهربان كه دوست‌داشتني؛ غريبه‌اي متفاوت كه همه تحسينش مي‌كردند: دانش تخصصي‌اش را؛ مهرباني و فروتني‌اش را؛ روحيه شاداب و هميشه اميدوارش را؛ وفاداري و عشق بي‌پايانش را به زيبايي و به ويژه همه زيبايي‌هاي معماري و فرهنگ ايران را. هميشه فكر‌ مي‌كردم چگونه مي‌شد اگر به جاي يك حبيبي، ما ده‌ها و صدها حبيبي داشتيم؟ چگونه چنين معجزه‌اي مي‌توانست زندگي‌مان را نيز به گونه‌اي معجزه‌آسا تغيير دهد. فكر مي‌كردم چگونه مي‌توان در بدترين شرايط، درد كشيد و لبخند زد، قلبي آكنده از اندوه داشت و ذره‌اي از بار آن را به دوش ديگري نگذاشت. هميشه فكر مي‌كردم تا كساني همچون محسن حبيبي هستند، «خوبي»، «عشق» و «زيبايي» در وجود انسان را نمي‌توان نفي كرد: اينكه «آدم‌هاي خوب» وجود دارند و افسردگي و دلتنگي و غم و اندوه بزرگ ما بيشتر از آن است كه تصور مي‌كنيم تعداد آنها بي‌اندازه اندك است و البته از اينكه بسياري از آنها را بسيار دير كشف مي‌كنيم و قدرشان را نمي‌دانيم.  سخنم را از دوستي با دكتر حبيبي از اين «كشف» آغاز مي‌كنم: از پاريس و از دانشگاه پاريس هشت كه او نيز همچون من فارغ‌التحصيل آن بود، با يك نسل فاصله. وقتي او در ابتداي دهه، حبيبي، در ابتداي دهه 1360 تحصيلات شهرسازي خود را در اين دانشگاه تمام كرد و به ايران بازگشت، من تازه نخستين سال‌هاي تحصيل جامعه‌شناسي را در آنجا آغاز مي‌كردم. و سال‌ها بعد بود كه در گفت‌وگوهاي‌مان باهم از آن سال‌هاي پاريس ياد مي‌كرديم. با همه شادي‎‌ها، نوستالژي و اندوه‌ها و زندگي در زيباترين شهرهاي جهان را. و اين براي حبيبي كه عاشق ايران بود و دوست داشت شهرهاي كشورش به زيباترين شهرهاي جهان تبديل شوند و دستكم اندكي از شكوه و جلال كهن برخي از مكان‌هاي‌شان را بازيابند، بسيار اهميت داشت.  در حقيقت «كشف» حبيبي برايم يك دهه بعد آغاز شد، زماني كه شروع به نوشتن رساله دكترايم در حوزه انسان‌شناسي سياسي كردم. بخش بزرگي از اين رساله به مفهوم شهر در مفهوم سياسي‌اش ‌آن‌گونه كه مي‌توان شهر ايران باستان تعريف كرد، مربوط مي‌شد. و در جست‌وجوهايي كه در منابع مي‌كردم به يك رساله كارشناسي برخوردم كه سال‌ها پيش از آن نوشته شده بود. رساله‌اي بي‌نظير كه جواني دانشجو درباره شهرهاي باستاني ايران تاليف كرده بود و حتي تصاويري از آنها را به طراحي كشيده بود: براي نخستين بار با واژگاني چون «شهر هخامنشي»، «شهر ساساني»، «شهر اسلامي»، «شهر سياسي» و... برمي‌خوردم و چنان به هيجان آمده بودم كه دوست داشتم زودتر به ايران بازگردم و جواني را كه حال حتما استادي مهم شده بود ببينم. به خصوص كه آثار ديگرش از جمله ترجمه بي‌نهايت جذابش را از فرانسواز شوآي با عنوان «شهرسازي: تخيلات و واقعيات» كه دانشگاه تهران منتشر كرده بود، دنبال مي‌كردم. آنجا بود كه دريافتم حبيبي با كوله‌بار بزرگي از هوش و استعداد، دانش و حتي تجربه كار عملي و اجرايي به ويژه در زمينه مسكن، به پاريس آمده بود و بسيار زود به ايران بازگشت تا كار خود را به جدي‌ترين شكل و در سخت‌ترين شرايط تا پايان عمر پر‌ارزش و بي‌مانندش از سر بگيرد. وقتي در طول سال‌هاي اخير در دانشگاه تهران بسيار به يكديگر نزديك شديم. هميشه او را تحسين مي‌كردم و در او يك فرد دانشگاهي شايد كمي بيش از اندازه كلاسيك، شايد كمي بيش از اندازه مودب و بي‌شك بيش از اندازه فروتن و با وقار براي جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنيم، مي‌ديدم. صفاتي كه هرگز نتوانستم و نمي‌توانم در خود بيابم. يك «آدم خوب» در معناي واقعي كلمه كه مي‌دانم بارها و بارها بدون آنكه چيزي از او بخواهم، در برابر كينه‌توزي‌هاي دشمنان و بازي‌هاي شيطنت‌آميز دانشگاهي از من دفاع كرد. آخرين بارها به مشكلات پرونده «استادي» من مربوط مي‌شد كه اگر حبيبي نبود شايد هرگز از پس آن حملات جان سالم به در نمي‌بردم. ابتدا محبت و احترام عظيمي در او نسبت به خود مي‌ديدم، اما بعدها درك كردم كه اين محبت و احترام به هيچ رو خاص من نيست و آنها را از هيچ‌كسي كه لايق بداند دريغ نمي‌كند و در واقع بيشتر از آنكه فردي در ميان باشد، ارزشي بود كه او براي به مفيد بودن در حال ديگران احساس مي‌كرد و احترام به چيزي كه شعار زندگي‌اش مي‌دانست: عشق؛ عشق نسبت به همه كس و همه‌چيز. در پرسشنامه پروست از او پرسيده بودم: آيا شعار زندگي‌اش «نظم كاري» نيست؟ زيرا كمتر كسي را در زندگي به نظم او ديده بودم. و او پاسخ داد: نه! شعار من در زندگي فقط يك كلمه است: عشق. و تمام زندگي‌ام را از اين طريق مي‌توانيد بفهميد. عشق به همه‌كس و همه‌چيز. و وقتي پرسيدم «نفرت‌آورترين چيز» به نظرش چيست؟ به روشني گفت كه نمي‌خواهد از «نفرت» صحبت كند بلكه ترجيحش آن است كه بگويد چه چيز برايش در آدم‌ها غم‌انگيزترين و افسوس‌آورترين چيزهاست و اين چيز به نظرش «بيچارگي» بود كه از آن بيشتر از اينكه مفهومي صرفا مادي درك كند، مفهوم «نبود هدف»، نداشتن «ذوق و شوق زندگي» و «بطالت» را درك مي‌كرد: مي‌گفتم: فقر را مي‌گوييد؟ و مي‌گفت: نه لزوما؛ به نظر من از آن معتادي كه در خيابان سرش دايم زمين مي‌افتد، بيچاره است تا آن برج‌ نشين ميلياردري كه به‌رغم ميلياردهايش هيچ چيز در زندگي ندارد جز هراس از دست دادن پول‌هايش و بيچارگي را به‌رغم همه زرق و برق‌هاي ظاهري مي‌تواني در چهره‌اش ببيني. 
نزديكي من با دكتر حبيبي، به‌رغم جدايي كامل‌مان در سبك زندگي (او، كسي كه شب‌ها زود به بستر مي‌رفت و سحرگاه از خواب بلند مي‌شد و با نظمي خارق‌العاده كار مي‌كرد، در مقابل من، كسي كه سحرگاه به بستر مي‌رفت و هر ساعتي ممكن بود از خواب بيدار شود و «نظم و ترتيب»ي داشت كه كمتر كسي آن را «نظم و ترتيب» مي‌داند) پُل‌هاي مشترك زيادي داشتيم: نگاه بين‌رشته‌اي به معماري، شهرسازي و فرهنگ، نظريه‌پردازاني چون فرانسواز شوآي و هانري لوفبورو رولان بارت، نگاهي انساني به شهر و انسان شهري كه چگونه مي‌تواند به بالاترين خلاقيت‌ها برسد. هرگز فراموش نمي‌كنم كه چقدر كتاب «امپراتوري نشانه‌ها» را تحسين مي‌كرد و شيفته ديدگاه بارت به توكيو و ژاپن بود. در سال‌هاي آخر تعدادي از كتاب‌ها را آغاز كرده بود كه به نظرم نخستين نسل يك تاريخ فرهنگي شهري در ايران بودند: درباره تهران، ميدان بهارستان و .... بارها در تهران، قزوين، مشهد، ... با يكديگر كنفرانس‌هاي مشترك داشتيم و اينكه در كنار چنين استادي بنشينم و سخن بگويم و به حرف‌هايم گوش دهد و آنها را جدي بگيرد؛ اينكه در شرايطي كه بسياري از اصحاب علوم‌اجتماعي «انسان‌شناسي» را به مضحكه مي‌گرفتند، حبيبي هميشه تشويقم مي‌كرد كه همين مسير را پيش بروم، برايم بزرگ‌ترين افتخار در زندگي بود و تا پايان عمر خواهد بود. دانشجويان بي‌شماري را به من معرفي كرد كه دوست داشتند علوم اجتماعي را وارد كارهاي‌شان كنند و از اين راه دوستان مشترك و پروژه‌هاي زيادي را دنبال كرديم و به ندرت نيز به سرانجام رسانديم. در يك كلام حبيبي، استادي بود كه اگر روزي قرار بر آن باشد كه به معناي واقعي اين كلمه بازگرديم، مي‌توان و بايد از الگوي زندگي و آثار او براي اين كار استفاده كرد. استادي كه هرچند در نگاه اول، شايد بيش از اندازه كلاسيك مي‌آمد اما آشنايي حيرت‌انگيزي با تمام نظريات مدرن داشت و رويكردش نسبت به مفهوم «حق شهر» لوفبوري، گوياي باور عميقي بود كه به عدالت اجتماعي از خلال شهر در او وجود داشت. چند سال پيش كه كتاب جديدي از فرانسواز شوآي را از فرانسه برايش به ارمغان آوردم درباره «انسان‌شناسي فضا» چنان ذوق كرده بود كه گويي كودكي نخستين اسباب بازي‌اش را هديه مي‌گيرد.  از اين روست كه بايد گفت امروز استادي بزرگ، دوستي بي‌مانند، انديشمندي كم‌نظير و جايگزين‌ناپذير را از دست داديم. بازهم دوستي ديگر كه در اين سال لعنتي و روزگار نفرين شده كرونايي از دست مي‌دهيم: انسان‌هاي ارزشمندي كه هر روز يك به يك از دست مي‌روند بي‌آنكه اميدي باشد كه جايگزيني نه امروز و نه در هرگز براي آنها بيابيم. يكي دو هفته پيش براي چندمين بار در اين ايام كرونايي به او زنگ زدم. حالش خوب نبود. مشخص بود كه بيماري نفسش را به معناي واقعي بريده است. مرگ خود را در لايه‌هاي صدايش جاي داده بود، اما همچنان با نشاط و اميدواري صحبت مي‌كرد و از روزگار پسا‌كرونايي كه ديدارها را تازه كنيم و پروژه‌هاي ديگر و سخنراني‌ها و نوشته‌ها و جدل‌هاي نظري و فكري نوشتن‌ها و ...ياد مي‌كرد. حبيبي نمي‌توانست نا‌اميد باشد، به معنايي، گويي ذاتا نمي‌توانست جز مثبت فكر كند و بي‌شك مثل همه آدم‌هاي خوب، غم‌‌هاي بزرگي در دلش داشت يا شايد خاطراتي كه به ناگزير در زندگي هر كسي ممكن بود پيش بيايد، نمي‌دانم، زيرا هرگز هيچ‌كدام از آنها را بازگو ‌نكرد، شايد هم هيچ‌كدام را هرگز نداشت، اما هرگز نمي‌خواست با گله و شكايت كم‌ترين باري از زندگي خود بر دوش زندگي ديگران بگذارد؛ هرگز نمي‌خواست جز به نكات مثبت و آن چيزهايي كه مي‌توان در معجزه حيات پديد آورد فكر كند و هرگز جز اين نكرد. 
ياد و خاطره‌ا‌ش هميشه زنده خواهد ماند. 
امروز روز تسليت به خانواده محترم او، به هزاران هزار دانشجويان و اساتيد تربيت شده در كلاس‌هايش، همه دوستان و علاقه‌مندانش و همه دوستداران فرهنگ ايران است... با همه شهر بايد به ماتم استاد خود بنشينيم تا بتوانيم فردا بار ديگر با همان انديشه و روحيه مثبت به كارهاي مثبت، هركاري كه براي بهتر كردن زندگي انسان‌ها از دست‌مان برمي‌آيد بازگرديم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون