ترس مادر نفرت است
سيد حسن اسلامياردكاني
نوشتههاي خانم مارثا نوسبام، فيلسوف مطرح امريكايي، از جهات مختلفي برايم جذاب بوده است. دانش گسترده از فرهنگ يوناني، تسلط بر مباحث فلسفي، حضور در فرهنگ عمومي و فعاليت انساندوستانه در كنار روحيه ورزشي عميق و عشق به موسيقي از او شخصيتي چندجانبه ساخته است. به همين دليل ميتوان نوشتههايش را جدي گرفت و خواند. يكي از كارهاي نسبتا عمومي او كه به تازگي خواندم درباره عواطف و مشخصا ترس بود؛ سلطنت ترس: نگاه يك فيلسوف به بحران سياسي كنونيمان (ترجمه حامد قديري، تهران، ترجمان، 1398، 328ص) .
نوسبام در اين كتاب عواطفي چون ترس، نفرت، خشم، انزجار، محبت و اميد را تحليل ميكند و جايگاه و كاركردهاي آنها را نشان ميدهد. بهطور خلاصه از نظر او ترس ريشه تكاملي دارد كه در قالب انزجار از فروپاشي و مرگ، نفرت و خصومت، خشم و حسد خود را نشان ميدهد و زندگيها را تلخ ميكند. وي با بينشي ظريف به تحليل پيدايش ترس و تفاوت آن با ديگر عواطف ويرانساز ميپردازد. مهمترين پيامد ترس آن است كه باب گفتوگوي عقلاني با ديگران را ميبندد و استراتژي تهاجمي «ديگرسازي» و دشمنتراشي را فعال ميكند. اين ترس ما را به مقصريابي و انتقام كشيدن دعوت ميكند. حال آنكه تعقل به شكل عام و فلسفه به گونه خاص ما را به گفتوگو و تامل فرا ميخواند. در نتيجه، فلسفه نه فعاليتي از سر دلخوشي، بلكه ضرورتي براي زندگي دموكراتيك است و روش سقراطي با مردمسالاري پيوندي استوار دارد. فلسفه در حالي كه روشهاي بد را محكوم ميكند، با آدمها به احترام رفتار ميكند و خواستار استمرار گفتوگو ميشود.
ترس در پي خود معمولا خشم، انزجار و حسادت را پديد ميآورد. درمان اين رذيلت و فرزندخواندههايش، نيازمند سه فضيلت است: اميد، عشق و محبت.
ترس را نميتوان از بين برد، زيرا زاده احساس ناامني در جهاني است كه خارج از اراده ما عمل ميكند. با اين حال ميتوان آن را شناخت و مهار كرد. در حالي كه رواقيان خواستار رهايي از هر نوع عاطفهاي از جمله ترس بودند، از نظر نوسبام به فرض كه چنين حالتي رخ دهد و ما بتوانيم يكسره خود را از همه هيجانات تهي كنيم، در آن صورت از عشق، محبت و نگراني نسبت به ديگران نيز تهي خواهيم شد. اين نتيجه مطلوبي نيست. وقتي دلبستگي نباشد، عشق و محبتي هم نيست و نوعي سردي حاكم ميشود. اشكال تفكر رواقي اين است. از اينرو، راهحلي كه همزمان عشق و خشم را از در بيرون ميكند، راهحل خوبي نيست. حال آنكه «حفظ عشق و محبت يعني حفظ انبوهي از ترسها».
نوسبام با تحليل ترس و نتايج آن در سطح فردي به عرصه عمومي روي ميآورد تا نشان بدهد چگونه اين ترس در قالب نفرت از بيگانگان، اسلامهراسي و مخالفت با انديشههاي ديگر جلوهگر ميشود. به گفته او بيزاري ذاتي از چهره پوشيده در كنار ترس از غريبهها موجب ترس گسترده امريكاييان از زنان محجبه شده است. اين ترس گاه در قالب چندش و انزجار و غالبا در شكل خشم سوزان و ميل به انتقام از ديگران خود را عيان ميكند. حال آنكه بر خلاف تلقي عمومي، خشم نشان درماندگي و شخم زدن گذشته و در آن ماندن است. از نظر يونانيان و روميها خشم نشانه ضعف و صفتي زنانه بود. شخص بافضيلت نبايد وارد بازي خون در برابر خون ميشد.
ترس سوخت خشم و نفرت را تامين ميكند. ما از سر ترس اقدامات ديوانهواري ميكنيم كه گاه در قالب كشتارهاي نژادي و نسلكشي پديدار ميشود. در جهان جنونزدهاي كه به خطا تصور ميكنيم با خشم ميتوان به هدف خويش رسيد، نيازمند تامل بيشتري هستيم و اينجاست كه فلسفه، هنر و دين ميتوانند آموزگاران خوبي براي ما باشند: «فلسفه به خودي خود نشان ميدهد كه چگونه به دشمنانمان احترام بگذاريم، اما نحوه دوست داشتن و مهرورزي به آنها را ياد نميدهد. براي چنين غرضي، ما به هنر و خيلي از ما به دين نياز داريم». نوسبام با استفاده از يافتههاي روانشناختي و بهرهگيري گسترده از روانشناسي تكاملي، ميكوشد راهي براي برون شدن از ترس و رهايي از حاكميت آن به دست دهد و چشماندازي بگشايد كه انسانها بتوانند فارغ از تفاوتهاي خويش با هم زيستي انساني داشته باشند.