حميد سِوِري، كارشناس و مدرس هنر و تحصيلكرده دانشگاه كاليفرنيا سانتابارباراست و در كارنامه فعاليتهايش مديريت واحد پژوهش موزه هنرهاي معاصر تهران نيز ديده ميشود. او كه در حوزه نظريهپردازي هنر فعاليت پويايي دارد، قرار است يكي از داوران بخش نهايي يازدهمين دوسالانه ملي سراميك باشد. او پيشتر در يك سخنراني يك ساعته، نگاه خود را نسبت به وضعيت تاريخي سراميك ارايه داد و از تقابل ميان دوتاييهاي هنر سراميك از جمله دوتايي سنت و مدرنيته يا صناعت و هنر فاخر پرداخت. مصاحبه پيش رو گفتوگويي است درباره نگاه اين هنرمند و پژوهشگر درباره مولفههاي داوري در يك دوسالانه و البته نگاه شخصي او به واژگان مطرح شده در فراخوان دوسالانه از جمله خودكاوي و رسانه بودن سراميك.
هنر سراميك به سبب تنوع رويكرد و البته وسعت دامنه استفاده از اين ماده، مرزهاي روشن و متعيني ندارد. نظرهاي متفاوتي وجود دارد و جدال بين مدرنها و سنتيها زياد است. با چنين وضعيتي در بُعد قضاوت كيفي بايد از چه فاكتورها و ملاكهايي بهره بگيريم؟
بعد زيباييشناسي را يك وجه از هنر ميدانم. باور دارم هنر اين قابليت را دارد كه به وجوه فرهنگي، انساني، تاريخي، سياسي و اجتماعي اشاره كند، بدون ترديد اين مهم را از ديگر هنرها از جمله سراميك انتظار دارم. سراميك براي من رسانهاي است كه قابليتهاي مختلفي را در طول تاريخ متجلي كرده و اكنون از هنرمندان اين دوران انتظار دارم به وجوه متنوع سراميك توجه كرده باشند. منظورم اين نيست كه هنر سياسي باشد و شعار دهد؛ ولي قابليتهاي موجود در سراميك بايد مورد توجه باشد. اين براي من اهميت ويژهاي دارد.
آيا هنر سراميك را تا اين حد كاربردي ميدانيد؟
يكي از وجوه مثبت سراميك را كاربردي بودن آن ميدانم و اين واجد اهميت است؛ البته كاربردي بودن داريم تا كاربردي بودن. لذا يك اثر چه كاربردي را به ذهن متبادر ميكند؟ در چه راستايي از بيان خودش، كاربردي است؟ تا كجا موفق به اين مهم است؟ تا كجا وجوه مختلف ديگر را در برميگيرد؟ يك اثر كاربردي، ممكن است فقط و فقط كاربرد مد نظر را انجام دهد و توجه ما را به خودِ شي معطوف نكند. حال ميگويم يك اثر ميتواند كاربردي باشد؛ اما بايد به وجوهي از زندگي ما توجه كند و آن را برجسته كند كه واجد اهميت است. براي مثال يكي از مولفههاي زندگي چند دهه اخير ما سلطه امر ديجيتال است و ما با امر ملموس و عيني و فيزيكي شي فاصله گرفتهايم. رسانهاي مثل سراميك اين امكان را به ما ميدهد كه هم زيباييشناسانه باشد و هم كاربردي. مادي و ملموس باشد و ما را با فرهنگ و تاريخ و گذشته و تنشها و هماهنگيها آشنا كند. آن اثر، اين قابليت سراميك را تا كجا برآورده ميكند؟ من از آن دست از افراد نيستم كه كاربردي بودن را امر منفي براي اثر بدانم؛ اما صرف كاربردي بودن هم يك ارزش نخواهد بود. اگر وجوه زندگي امروز ما ميطلبد، ناديده گرفته شود براي من جذابيتي ندارد. بايد در نظر گرفت كه كاربرد طيف گستردهاي را دربرميگيرد. هنرمند سراميك ما چقدر هوشمندانه، حسي با توجه به فرهنگ و زمانه اين كاربردي بودن را به منصه ظهور ميرساند. من مدام بر قابليتهاي متنوع سراميك تاكيد ميكنم و خواهان آنم كه سراميك تلاش كند خودش را ناب حفظ كند و نه اينكه خودش را از هنر معاصر دور نگاه دارد تا جدا باشد، يا اينكه غرق در هنر معاصر شود و هويت خودش را از دست بدهد. معتقدم سراميك بايد با هنرهاي ديگر تعامل داشته باشد و فاصله انتقادي خودش را حفظ كند؛ ولي آنقدر هم نابگرا نباشد كه از تعاملات دور بماند و نيازهاي ديگر انسان معاصر را ناديده بگيرد.
ظاهرا سراميك بازار خوبي در ميان مردم دارد و افراد براي خريد كالاي هنري اين متريال هزينه ميكنند. برگزاري فستيوالها و دوسالانهها ميتواند در تغيير و تحولات ذائقه فرهنگي و هنري مردم دخيل باشد؟
كار بسيار سختي است؛ چون عموما دوسالانهها جاي نخبههاست و بايد مرزشكني كنند. بايد نگاههاي جديد متناسب زمانه را نشان دهند كه براي عموم مردم مقاومت ايجاد ميكند. انتظار داريم دوسالانهها مساله را در ميان هنرمندان، انديشمندان و روشنفكران جا بيندازد. با برطرف شدن مقاومتها به سمت مردم پيش رود. اگر كسي اين خلاقيت را داشته باشد كه در عين حال هم به نخبهها و هم عموم مردم اثري را ارايه دهد و موجب تغيير ذائقه عموم شود كه عالي است؛ اما كار سادهاي نيست. چراكه عموما روند اينگونه است كه دوسالانهها جاي كساني است كه مقاومتهاي سنتي را با نيازهاي امروز به گونهاي كنار هم قرار ميدهند و خواهان فراتر رفتن از موقعيتهاي موجودند. بايد به مسائل روشنفكري و نظري پاسخ دهند كه در مراحل بعدي جامعيت و طرفداري بيشتري پيدا كند تا به سليقه عموم مردم هم نزديك شوند.
نگاه شما به اين مفهوم خودكاوي در اين هنر چيست و ابزارهاي كشف و شناخت اين رويكرد در مواجهه با يك اثر هنري چطور معنا ميشود؟
عموما هر هنرمندي بايد دست به خودكاوي بزند. يكي از مهمترين ويژگيهاي هر هنر راكد نبودن است. هنرمند بايد مدام با نگاهي خودش را بررسي كند و نسبت به نيازهاي زمانه خود تغييري در خود ايجاد كند. خودكاوي امر ذاتي هنر است. اگر باور داريم كه سراميك بايد از صناعت محض بيرون رود و با حيطه هنر تقابل داشته باشد بايد مدام خودش را بسنجد، قابليتهاي خودش را ببيند و نقد كند. در تلاش براي بهتر شدن و غنيتر شدن، پاسخگو بودن به نيازهاي زمانه خودش را در معرض بررسي قرار دهد. تلقي من از خودكاوي اين است. اين در ميان هنرمنداني كه ميخواهند پيشرو باشند همواره ديده ميشود اما در ميان هنرمنداني كه ميخواهند فقط دنبالهرو جرياني باشند، محلي از اعراب ندارد. برايشان هميشه وضعيت تاريخي و حقيقت مطلق وجودي دارد و نميشود كاري هم كرد. امروز نميشود هيچ رسانهاي از جمله سراميك را با يك تعين تاريخي مشخص و حقيقت بارز غيرقابل تغيير بررسي كرد. در زمانهاي به سر ميبريم كه امر ديجيتال ما را از امر ملموس دور كرده و اكنون سراميك ميتواند اين حفره را پر كند. در جهان معاصر با مساله جهاني شدن، تاريخ و فرهنگ در حال كمرنگ شدن است و سراميك ميتواند ما را به آنها نزديك كند. نابگرايي گذشته جاي خودش را به چند رگه بودن رسانده و سراميك در ذات خودش چند رگه است و ناب نيست؛ چراكه يك وجهش مجسمه است، يك وجهش نقاشي و تاريخچهاي دارد. ملموس و فرهنگي بودنش چيزي است كه به ما كمك كند براي پاسخ به آنچه امروز نياز داريم. اگر خودكاوي صورت نگيرد بايد فرمولهاي گذشته را دنبال كنيم كه الزاما ما را به جاي بهتري نميرسانند. از ديد من خودكاوي يعني خود انتقادي و باز كردن چشم به قابليتهاي متنوع سراميك و معضلات مبرم زندگي امروز و بحرانهاي روبهرو و اينكه سراميك چگونه ميتواند با نگاهي به تاريخ خود به اين بحرانها پاسخ دهد. از اين جهت خودكاوي يعني تامل در خود و بررسي قابليتهاي خود و شرايط نيازهاي امروز و اينكه سراميك چه بايد كند.
شما در سخنراني اخير خود با جهانيسازي و بوميسازي مخالفت كرديد و اين دو رويكرد را در حوزه سراميك مناسب ندانستيد. علت مخالفت با اين دو رويكرد چيست؟ رويكرد فرامحليگرايي كه شما از آن ياد كرديد چه محاسني دارد؟
من يك توازني ديدم. باور دارم بوميگرايي واكنشي به جهانيسازي است و اين به نفع جهانيسازي هم هست كه بوميگرا شويم. ما به لقمههاي كوچكي در جهان بزرگ تبديل شويم و مشغول مسائل خود شويم و از آنچه در جهان بزرگتر رخ ميدهد، فاصله بگيريم و هر كسي به خويشتن خويش بازگردد كه امروز محال است. در فضاي پر تعامل جهاني كسي نميتواند فقط به محله خودش بپردازد. معتقدم نگاه مقابلهگر با جهانيسازي با تاكيد بر بوميسازي اتفاقا در ذيل سياستهاي جهانيسازي است. او دوست دارد جهان لقمه لقمه باشد تا راحتتر بر آنها سلطه داشته باشد. با جهانيسازي هم مخالفم چون جهان را يكدست ميكند، زبانها و فرهنگها را از بين ميبرد و به نفع يك سيستم اقتصادي سرمايهداري است كه بايد همه چيز توسط مركز تعيين شود. من با اين دو نگاه مشكل دارم. در دهه 90 نگاهي پديد آمد به نام Glocal(جهاني- بومي) كه كولاژي بود از هم جهاني بودن و هم محلي بودن و در ايران هم مدتي رسم شده بود. كولاژ كنش منفعلانهاي بود كه چيزي از اين ميگرفت و چيزي از آن. تلفيق كردن ما را به جايي نخواهد رساند. فرامحليگرايي بر اين تاكيد ميكند كه ما بايد به اين تعامل و تنش و جاري بودن جهاني بودن و بومي بودن مدام در رفتوآمد باشيم، اصالت را به يكي از اينها ندهيم، منفعلانه تلفيقشان نكنيم، فعالانه به تنشهاي موجود ميان آن دو توجه كنيم. اگر به سراميك به عنوان صناعت و هنر بازگرديم، ميبينيم كه در گذشته چيزي به اسم صناعت وجود نداشته است. صنايع دستي وجود نداشت، همه كارها با دست توليد ميشد. وقتي مدرنيسم آمد موجب عمده شدن سنت شد. سنت چيزي در برابر مدرنيته شد و اصالت پيدا كرد و ما با اين دوگانه سنت/مدرنيته يا صناعت/هنر فاخر روبهرو شديم كه مثل جهانيگرايي و بوميگرايي دوگانهاي است كه نبايد به يكي از آنها بپردازيم. مساله من در سخنراني اخير همين بود كه ما نبايد در پي صناعت محض بودن سراميك باشيم يا رفتن صرف به سمت هنر معاصر كه ديگر چيزي از هويت آن باقي نماند. ما بايد به تنش و تقابل اين دو توجه كنيم و كيفيت و قابليتهاي سراميك را استفاده كنيم. از وجوه منفي هنر معاصر دوري كنيم و از وجوه مثبت آن قدرداني. مثلا اگر سراميك كيفيت اصلي خودش را از دست بدهد و هنر معاصر شود، چيزي از سراميك بودنش باقي نميماند و نيازهايي كه ميتواند امروز برآورده كند ديگر مهم نيست. اگر ميخواهد تلفيقي باشد كه امر درهمي خواهد بود. من به تعامل در عين فاصله باور دارم. تعامل كنيم ولي فاصله انتقادي را حفظ كنيم. اينگونه ميتوانيم مدام به اين رابطه فكر كنيم. بوميگرايي وجه الصاقي نباشد و البته در جهاني شدن هم حل نشويم. جهاني شدن خواهان از بين بردن فرهنگهاي ديگر و سلطه مركز است. هنر معاصر امروزه دچار بحران شديدي است و اگر بخواهد سراميك به هنر معاصر نزديك شود كه هويت خودش را از دست دهد، شبيه افراد شيفته غرب ميشود كه چيزي ديگر از خود ندارند. از همين رو خودكاوي موضوع خوبي است تا دريابيم كه به كداميك از اين وجوه تعلق داريم.
آيا در ايران موفق به اين فرامحليگرايي نزديك هم شدهايم؟
نه متاسفانه. به نظر من برپايي جرياني مانند دوسالانه ميتواند تلنگرهايي بزند. اگر چنين كند و بحثهايي از اين دست در ميان روشنفكران و هنرمندان در بگيرد، آن موقع نتايج مثبتي را شاهد خواهيم بود. متاسفانه سيستمهاي دست بالايي آنقدر بر وجوه بوميگرايي تاكيد ميكنند كه نميخواهند نكات منفي بوميگرايي را ببينند. دوسالانه به تنهايي نميتواند آنها را كنار بزند و متقاعدشان كند. ميتواند تلنگري در جهان انديشه و هنر به مفهوم عام آن باشد و اگر اين مفاهيم و مصداق در رسانههاي ديگر مورد توجه قرار گيرد، ميتوانيم شاهد تاثيراتي باشيم.
باور دارم بوميگرايي واكنشي به جهانيسازي است و اين به نفع جهانيسازي هم هست كه بوميگرا شويم. ما به لقمههاي كوچكي در جهان بزرگ تبديل شويم و مشغول مسائل خود شويم و از آنچه در جهان بزرگتر رخ ميدهد، فاصله بگيريم و هر كسي به خويشتن خويش بازگردد كه امروز محال است. در فضاي پر تعامل جهاني كسي نميتواند فقط به محله خودش بپردازد. معتقدم نگاه مقابلهگر با جهانيسازي با تاكيد بر بوميسازي اتفاقا در ذيل سياستهاي جهانيسازي است. او دوست دارد جهان لقمه لقمه باشد تا راحتتر بر آنها سلطه داشته باشد. با جهانيسازي هم مخالفم چون جهان را يكدست ميكند، زبانها و فرهنگها را از بين ميبرد و به نفع يك سيستم اقتصادي سرمايهداري است كه بايد همه چيز توسط مركز تعيين شود.