در سوگ درگذشت محمدرضا شجريان
داود آواز و ملاقات خدا
نورالدين ميرفخرايي
دماوند و داوود آواز ايران جسم خسته از كشاكش دهر را واگذاشت و جان شيفته را به ملاقات خدا برد. همان خدايي كه در مهرماهي از سر مهرباني او را به اين خطّه بلاخيز هديه كرد. آوازش آواري بر سر دشمن و مأوايي براي ما بود. همواره خود را خاك پاي مردم ايران زمين ميخواند و ملت مبتلاي او نيز در عوض كليد خانه قلب خود را به دستش سپردند. محمدرضاي ما در پيكاري نفسگير، زمان را شكست داد. او با همان فراست تاريخي كم نظيرش دريافته بود كه اگر به زمان امان دهد به زمين ميزندش. پس تندتر از گامهاي زمان قدم برداشت و گاه دويد. ميدانست وقت كم است و فرصتي نيست. دويد و خواند. خواند و خوش خواند. گلبانگ آوازش بارها سقف ايران را لرزاند. با قلم صدايش آنقدر بر در و ديوار خانه ميهن نقش و نگار زد كه هر بينندهاي را شگفتزده ميكند. آنقدر از حافظ و سعدي خواند كه از هر ورق دفتر اين دو، بوي شجريان را ميشنوي. راست گفت مشكات تابان موسيقي ايران پرويز نازنين كه ملت شيفته شجريان بايد او را بيشتر از اين هم دوست بدارند زيرا نواي جانفزايش در جلب و جذب ايرانيان به بزرگان ادب پارسي تاثير بسزايي داشته است. ولي او فقط با صدا صيدمان نكرد. بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود. هنر اصلي او نه آوازش كه دلبرياش بود. هنرمندي شجريان در هوشياري تاريخي، درك دقيق از جايگاه هنرمند در جامعه و بالاخره همراهياش با مردم بود. شجريان كارش را كرد و رفت. جاي چون و چرا و اگر و اما نگذاشت و رفت. زحمت نسل ما و نسلهاي آتي را براي ارزيابي عملكرد اعجابانگيزش آسان كرد و رفت. حال ديگر براي اثبات جايگاه رفيع و دستنيافتني او در عرصه آواز نيازي به اقامه برهان نيست كه گنجينه فاخر آثار به جاي مانده از او به هزار زبان در سخن است. او با آفرينش اين ميراث پرشكوه توانست حصار زمان و مكان را بشكند و جاودانه شود. تاريخ هيچگاه تاريك نميماند و در ترازوي دقيق خود وزن و قدر اين گوهر قيمتي را نشان خواهد داد. او زماني در تجليل «جليل» بزرگ گفت، شهناز با ساز خود آواز ميخواند و به باور من كه بيش از 4 دهه در تعقيبش بودهام شجر ايران نيز با آوازش شعر ميسرود. استاد محمدرضا شجريان در اواخر دهه 40 نهال نوپايي را كاشت و همچون باغباني صبور و با اعتماد به نفس با خون دل و شيره جان آبيارياش كرد و بعد از 4 دهه وقتي به ناچار دست از كار كشيد ديگر نگران نبود زيرا آن نهال به شجر تناوري بدل شده بود كه ريشه در دل و جان ملت داشت. هر كه به او تعرض كند عرض خود ميبرد و هيچ تبري بر شجر ايران كارگر نيست. زماني گرد گيلاني كه عمرش دراز باد گفت اگر حافظ زنده بود چهره خسرو خراساني را غرق بوسه ميكرد. اشاره «سايه» به شاهكار ماندگار شجريان يعني «عشق داند» با تار لطفي دلاور بود و به گمانم خيام هم در بهشت سخت در انتظار است تا صد بوسه ز مهر بر جبين اين زاده مهر زند. او بارها و بارها ما را بر مركب بادپاي آوازش نشاند و به تماشاي خرمي خيام و سرمستي سعدي و رندي حافظ و سماع مولوي برد. به گمان راقم اين سطور صبر و اقتدار روحي، نقش محوري در موفقيت استثنايي استاد داشتند. به ياد دارم در آن شب فراموش نشدني تقدير از نيم قرن خدمات صادقانهاش وقتي به صفت صبوري او اشاره كردم بيدرنگ سر را به علامت تصديق تكان داد. قدرت روحي منحصر به فرد و مثال زدني استاد نيز در نيل او به اين مرتبه والا سهم بسزايي ايفا كرد. او به يمن همين استواري اراده در دو دهه آخر عمر پر بركت خود در مقابل مهمان ناخواندهاي كه قصد جانش را داشت، مقاومت كرد. اين مقاله را به پايان ميبرم در حالي كه جانم سرشار از عشق به بزرگمردي است كه براي مردم خواند و محبوب قلوب مردم ماند.
محقق و پژوهشگر