آن انتلكتوئلها
آلبرت كوچويي
خزيدن به لاك خود و به گونهاي سرخوردگي و يأس فلسفي، بعد از كودتاي ۲۸ مرداد، دامنگير جامعه ادبي و بعد از آن، عرصه روزنامه و مجلات شد. هنر، به ويژه، سينما، سرخوش از توليد كيلويي فيلمفارسي بود. لقبي كه هوشنگ كاووسي به سينماي آبگوشتي و مبتذل سالهاي 40 داد، كه با قيصر، كلاه مخمليها و جاهلها و لوطيها، پرده نقرهاي را تسخير كردند. و چه استعدادهايي كه قرباني آن شدند. يكي، همين زندهياد بهمن مفيد و بسياري ديگر، كه در تئاتر درخشيدند اما نپاييدند. هنرهاي تجسمي به همت استادان فرنگ رفته و كشاندن ايسمهاي پرصداي دنياي آن بر بومهاي ايراني، توانست از ابتذال و به گونهاي كپيكاري و تكرار كلاسيسم جان به در ببرد. در اين ميان، روزنامهنگاران فرنگ رفته هم كوشيدند تا روزنامهها و مجلات را جاني تازه ببخشند و پا در عرصه نوين روزنامهنگاري بگذارند.
در اين ميان روشنفكران آن هنگام، به گفته امروزيها فرهيختگان يا به قول آن روزها انتلكتوئلها، توانستند با اثرپذيري از شعرهاي نو آن سوي آب و به گونهاي الهام از آنها ابتدا ستونها و بعدتر صفحات شعر و ادبيات در روزنامهها و خيل مجلات را راه بيندازند. نوآوريهاي نيما، آن هم با نگاه به نونگاريهاي شعر فرانسه، عرصه را براي تكتازي استعدادهاي آن روزگار فراهم كرد. و شعر نو، جاني در ميان ادبيات غني كلاسيك ما يافت و البته زير تيغ تيز حملات كلاسيك نگارها، جانسختي كرد و ماند و حتي عرصه را بر آنها تنگ كرد. و با اين يورش بيامان، مجلات روشنفكريزاده شدند و با آنها، نقدهاي ادبي و هنري، حال و هواي پر نويدي پيدا كردند و با آن روزنامهنگاري نوين شكل گرفت. حادثهاي كه در سالهاي مياني 40 و پس از آن رخ داد.
احمد شاملو، خوشه را درآورد و با آن بامشاد اسماعيل پوروالي و نگين دكتر عنايت و پر صدا و جنجالي فردوسي عباس پهلوان آمدند و يكي پس از ديگري مخاطبانشان را پيدا كردند. برخي هم به يك، دو صفحه فرهنگي، سياسي در انبوه گزارشها و مطالب عامهپسند و به قول امروزيها زرد، بسنده كردند. دكتر مصطفوي مقالات سياسي قدر را در مجله خود روشنفكر ميآورد و باقي صفحات را ميسپرد به روزنامهنگاران حرفهاي كه نبض جامعه را به دست داشتند. آنان كه امتياز چنين مجلات را گرفتند، يا دانشآموخته آن بودند يا دلباخته آن. مثل دكتر عسگري كه دندانپزشك بود و امتياز خوشه را گرفت و سپرد به دستهاي توانمند احمد شاملو. يا پوروالي بعد از بامشاد كوچولو- يعني در قطع كوچك- پولش ته كشيد و سپرد به ايرج نبوي با سرمايهاي كه داشت.
ايرج نبوي، جماعتي روزنامهنگار و روشنفكر را فراخوانده در بامشاد به كار گرفت. پرويز نقيبي، جمشيد ارجمند، حسين مهري و تني چند ديگر را... . بامشاد ميخواست همانند مجله فرانسوي «اكسپرس» دربيايد. صفحه به صفحه همچون «اكسپرس». در اين ميان پرويز لوشاني هم آمد و هفتهنامه امريكايي «تايم» را نمونه براي فارسيخوانها ساخت. احمد شاملو هم كه در دنياي خود سير ميكرد. با نگاه به شعر و ادبيات روس و «چپ»ها.
البته با حال و هوايي فريبنده براي مخاطب ايراني خوشه را درآورد. با اين مجلات و گاه روزنامههاي هفتگي، نقد ادبي و هنري هم زاده شد. هوشنگ كاووسي با بستن شمشير براي ضربه كردن سينماي فارسي و به گفتهاش فيلمفارسي و براهني هم براي تاخت و تاز به شعر، به اين مجلات پيوستند.
در اين ميان جالب بود كه مجلات عامهپسند هم چون اميد ايران، سپيد و سياه، روشنفكر، تهرانمصور و انبوه ديگر، صفحاتي را به اين مخاطبان سربرآورده از جامعه روشنفكري اختصاص دادند. اين بود كه نقدهاي سينمايي آنان مثل پرويز دوايي رفت توي سپيد و سياه و نوشتههاي ماندني اسماعيل پوروالي توي بامشاد، يا نوشتههاي سياسي رحمت مصطفوي توي روشنفكر. چنين بود كه جماعت انتلكتوئل و با آن شبه انتلكتوئل، نفسي در آنها چاق كردند، تا كه تكتازي آنها سبب تعطيلي يك به يك برخي از مجلات يا تغيير سردبيران كاربلد آنها چون احمد شاملو شد. و پاياني شد بر اين حركت روشنگرانه در سالهاي ۵۵ و ۵۶ يعني ميانه دهه 50.