همچون فيلهاي سفيد
حسن لطفي
استاد حساس، سختگير، كاربلد و نكتهسنجي داشتيم كه به سختي كسي را تاييد ميكرد. خصوصا وقتي پاي صدا، آواز و موسيقي به ميان ميآمد. كساني را كه باب طبع كمال پسندش نبودند، به سخره ميگرفت. اكثر خوانندگان گذشته و حال، در نظر او آدمهاي بيسوادي بودند كه نميتوانستند اشعار و ترانهها را به درستي بخوانند. در كنار اين بيسوادي صداي ناكوك و هزار عيب و ايراد ديگر هم به آنها ميچسباند. با آنكه بسيار مودب بود و كلامش هيچوقت از دايره ادب بيرون نميرفت، هنگامي كه درباره اهالي موسيقي حرف ميزد ميتوانستي نوعي از تمسخر و نفرت را در گفتههايش پيدا كني. تنها وقتي هم كه در صدا و نقدش احترام بيش از حدي شنيده و احساس ميشد زماني بود كه به نام استاد محمدرضا شجريان ميرسيد. براي او كه همهچيز را كامل ميخواست شجريان در اوج بود. جنس صدايش، خلاقيتش، تسلطش به ادبيات، شناخت موسيقايش و... در نزد او بينظير بود. ديگراني هم اگر خوب بودند و او تاييدشان ميكرد، با فاصله بسياري از او قرار داشتند. قصدم برگشت به آن استاد و كلاسهايش در اواخر دهه شصت نيست. خواستم نمونهاي از آدمهاي سختگير را بياورم كه تنش به تن سياستنويسان خودخواه نان به نرخ روز، خودپرست، تماميتخواه نخورده و در بازار آشفته موسيقي آن سالها گوهر خودش را يافته بود. گوهري كه بيشباهت به فيلهاي سفيدي نبود كه انگار نسلش در حال انقراض است. اما نه! فيلهاي سفيد، نه ! فيل سفيد خاص! فيلي كه در نوع خودش يگانه است. نظير ندارد. جانش كه از تن در بيايد نميشود برايش جانشين پيدا كرد. همينجا بگويم مرادم فيلهاي سفيدي نيست كه براي صاحبانش هزينه بالايي دارد و به هيچ دردي نميخورد. منظورم فيل سفيدي است كه خاص بودنش از رنگ شروع شده و تا خصوصيات خوبش ادامه مييابد. خصوصياتي كه نفعش بيش از آنكه براي خودش باشد براي ديگران است. در آن سالي كه آن استاد نكتهسنج و ريزبين هر چه خوبي هنري بود را در شجريان ميديد هنوز صفت خاك پاي مردم بودنش جلوه نكرده بود. صفتهايي كه وقتي در كنار همه محاسني كه آن استاد ميگفت قرار گرفتند، باعث شد تا محمدرضا شجريان همچون فيل سفيد زيباي خوشصدايي شود كه ترانههاي با معنايي ميخواند و فقط آدمهاي كر معناي آوازش را نميفهمند و آدمهاي كور زيبايياش را تاييد نميكنند.