• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4771 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۹ مهر

نگاهي به كتاب «بانوان ماه» نوشته جوخه الحارثي

در برزخ گذشته

مهدي خطيبي

 

كتاب «سيّدات القمر» نوشته «جُوخه الحارثي»، نويسنده عماني، اقبال ويژه‌اي در ايران يافته است. اين اقبال به ‌دليل تصاحب جايزه جهاني من‌بوكر 2019 است. تا به اكنون كه راقم اين سطور دست‌ به ‌كيبورد حرف‌ها را مي‌جويد از اين كتاب بيش از 10 ترجمه در كتابخانه ملي ثبت شده است كه هريك در عنوان با يكديگر فرق دارد: «اجرام آسماني»، «بانوان مهتاب»، «دختران مهتاب»، «دختران ماه»، «ماه خاتون‌ها»، «زنان ماه» و «بانوان ماه»... نمي‌خواهم با پرداختن به اين گونه موازي‌كاري‌هاي خانمان‌سوز فرهنگي، جان كلمه‌ها را بگيرم. در اين مجال مي‌كوشم با نيم‌نگاهي به واژه‌شمار كه چون ناقوسي هشداردهنده‌ ا‌ست، مجمل و موجز بپردازم به جنبه‌هاي روايتي و موضوع‌هاي اين كتاب و همچنين ترجمه «محمد حزبايي‌زاده». انتشار اين ترجمه چند امتياز ويژه دارد؛ نخست آنكه انتشارات كتاب كوله‌پشتي آن را با اجازه رسمي نويسنده و ناشر در ايران منتشر كرده است و دو ديگر به ‌دليل برخي ويژگي‌هاي ترجمه حزبايي‌زاده. در ابتدا به كتاب مي‌پردازم و سپس به ترجمه.
گونه اين كتاب رمان است و مكاني كه شخصيت‌ها در آن حضور دارند، روستاي عوافي عمان است و زمان روايت، دوران استعمار و پسااستعمار انگليس را دربرمي‌گيرد. نويسنده به دو خانواده «عزّان» و «سليمان تاجر» مي‌پردازد؛ اگر چه بيشتر روايت حول محور دختران عزّان و سالمه: «مايا»، «اسماء» و «خوله» و همچنين فرزند سليمان تاجر و همسر مايا، «عبدالله» مي‌چرخد. شخصيت‌هاي تيپيكال فرعي ديگري هم در روايت حضور دارند كه به‌ نحوي به آن دو خانواده مرتبط مي‌شوند. همينان سازنده خرده‌روايت‌ها در رمان هستند. باتوجه ‌به شخصيت‌ها، موضوع‌ها نيز به دو بخش تقسيم مي‌شود. نخست، دنياي دروني شخصيت‌ها از طبقات گوناگون و نگرش‌ها و دل‌مشغولي‌هاي‌شان در بزنگاه‌هاي مختلف و دو ديگر نگاهي اجمالي به تاريخ سياسي و پيشينه وقايع و تغييرات رخ داده در طول يك قرن در عمان. پيوسته به اين موضوع‌ها، حوادث نيز به دو بخش تقسيم مي‌شود. نخست حوادث شخصي مثل ازدواج و زايمان، روابط فردي با رنگ عشق و نااميدي و صحنه‌هاي روزمره زندگي در كنار حوادث تاريخي و عمومي چون حضور استعمار انگليس، قاچاق اسلحه، برده‌داري، نوسازي افزارها و ساختمان‌ها و تاسيسات كه از نشانه‌هاي مدرنيسم است و به حذف شيوه‌هاي زيست سنتي مي‌انجامد.
الحارثي مي‌كوشد با پرداختن به زندگي اين شخصيت‌ها، روند جامعه‌اي را با تمركز بر زنان آن در يك دوره يكصد ساله بازنمايي كند. از اين‌ رو شاخص‌ترين مساله «گفتمان نسل»هاست؛ گفتماني كه گذار شخصيت‌ها را از سنت به مدرنيته مي‌نمايد. اين گذار دو دستاورد دارد: نخست كشف خود و دو ديگر انفعال و تعارض. 
كشف خود از پرسش مايا جوانه مي‌زند: «و كي از غصه خوردن من غصه‌ش بگيره؟» همين پرسش به پرسش‌هاي بنيادين ديگري چون «من كي‌ام» و «چرا اين گونه‌ام» مي‌انجامد. نتيجه البته گاهي انفعال است مثل مايا كه خود را به خواب مي‌سپارد. «چيز ديگري كشف كرد؛ خواب، خواب. مي‌خوابيد و مي‌خوابيد و در خواب هيچ‌ چيزي اذيتش نمي‌كرد. كشف كرد، خواب معجزه‌اي بزرگ‌تر از سكوت است، طوري كه حرف ديگران به گوشش نمي‌رسيد. نه مي‌گفت و نه به او چيزي گفته مي‌شد، نه حتي خواب مي‌ديد در خوابش... وقتي مي‌خوابيد از بار هر مسووليتي رها مي‌شد.» يا چون همسرش، عبدالله، كه انفعالش با او فرق دارد. عبدالله قرباني يكي از مولفه‌هاي جامعه سنتي است. او قرباني پدرسالاري است. سايه پدر حتي پس از مرگش نيز بر روح و روان عبدالله سايه مي‌گستراند. البته از اين واقعيت نيز نمي‌توان چشم پوشيد كه رنگ كشف خود و انفعال و تعارض هر يك از شخصيت‌هاي اين رمان همسان و هم‌شكل نيست. برخي به «تغيير» روي مي‌آورند. مثل خوله كه آن را به‌كار بست و نتيجه‌اش حذف كسي شد كه مدتي مومنانه به او عشق مي‌ورزيد و بعدها دريافت كه به او خيانت مي‌كرده است. درست زماني كه آن مرد به‌ سمت خوله و خانواده برگشت، خوله از ادامه دادن دست كشيد. راوي سوم شخص محدود به ذهن خوله در سطرهاي زير به ‌خوبي اين احوال را روايت مي‌كند.  «اتاق‌هاي زايمان را مي‌ديد كه جز ناله‌هاي او و نوزاد در آنها خبري نبود، صبح‌هاي طولاني بارداري و تهوع و سرماي آن را به ياد مي‌آورد، صداي زنگ بعد از نيمه‌شبش را مي‌شنيد و صداي پچ‌پچ و له‌له زدنش را از پشت تلفن. [...] و خوله همه اينها را به دوش مي‌كشيد و هر روز سنگين‌‌تر مي‌شد و كمرش مي‌شكست. [...] مي‌خواست به او بگويد: همه‌ چيز مي‌توانست براي من كافي باشد، هر چيزي مي‌توانست دشت دلم را پر از ميوه‌هاي مفيد كند. هر چيزي سبدهايي را كه پيش تو رديف شده‌اند پرمي‌كند. چه چيزي؛ نامه‌اي، كاغذي با تك‌كلمه‌اي. زنگ تلفني بعد از نيمه‌شب، خوابي گذرا كه در آن پشت نكني، تك‌گامي كوچك، برگرداندن آرام نگاه. هر چيزي. حتي غرش خشمي، حتي آه رنجشي، حتي هديه ارزان‌قيمتي. هر چيزي بسيار بود، اما هيچ‌ چيز نرسيد. هيچ‌ چيز و اكنون همه ‌چيز كم است، هر چيزي كمتر از آنكه به تك‌ريزِ برگي شكوفه‌اي بدهد در دشتي كه زمستان نواخت. اما او چيزي به زبان نياورد، چطور ممكن بود مردي كه 10 سال آخر را با تمام وجود در خدمت خانه و فرزندانش بوده، درك كند 10 سال اول ناگهان و بي‌مقدمه تخم‌هايش را در جان زنش پراكند و خاري از آن روييد كه تكه‌پاره‌اش مي‌كند؟» نشانه‌هاي تغيير گاه به تعارضي با سنت مي‌انجامد. مثل عشق عزّان به نجيه (قمر). اينجا وجه ديگري از دلدادگي روي مي‌دهد كه اولويت را ميل و عشق عاري از محدوديت مي‌داند. همه اين موارد، گفته و ناگفته، رمان بانوان ماه را به دايره‌اي شبيه مي‌كند كه انسان‌هاي در آن فرجام‌شان دور زدن مدام است، چنان كه ‌چون «لندن»، دختر مايا و عبدالله كه اگر چه چون مادرش نيست كه به سكوت و خواب پناه ببرد، اما سرنوشتي مثل خاله خود، خوله، پيدا مي‌كند. با اين تفاوت كه او راهي را كه خوله پيموده بود، نمي‌پيمايد. تمام شخصيت‌هاي اين رمان در برزخ گذشته زندگي مي‌كنند، گويي راه گريزي از آن ندارند. افزارها، راه‌ها، ساختمان‌ها نو مي‌شود، اما انسان‌ها در گذشته مسخ شده‌اند. 
شكل روايتي اين رمان بر پايه فصل‌هاي كوتاهي است كه هريك از شخصيت‌ها راهبر آن هستند، گاه به شيوه اول شخص و گاه سوم شخص و سوم‌ شخص محدود. حضور سايه‌وار برخي شخصيت‌ها، مثل سليمان تاجر، راوي را مبدل به يك صدا مي‌كند، صدايي كه از فرآيندي تكنيكال چون جريان سيال ذهن و فلاش‌بك و فلاش فورواردهاي پياپي برمي‌آيد و گفت‌وگوي دروني راوي با خود يا با روايت‌شنويي غايب را منعكس مي‌كند.
فرم روايت، فرمي خطي نيست. مثل پازل يا جورچيني است كه هر جزيي از آن در فصلي است. اين فرم تركيب مي‌شود با نثري فاخر و شاعرانه كه از زبان شخصيت‌ها گاه حتي شعر را به استخدام مي‌گيرد و گاه جلوه پررنگي از فرهنگ عامه را نمايان مي‌كند. اين جلوه پررنگ با ضرب‌المثل‌ها، باورها، اوراد و اذكار و حتي بازنمايي مراسم زار ملاحتي ويژه به روايت مي‌دهد. 
و اما ترجمه حزبايي‌زاده؛ يكي از ضعف‌هاي رمان‌هايي كه ترجمه مي‌شوند، حذف صداي شخصيت‌هاست. همين صداست كه به شخصيتي هويت مي‌دهد و برجسته‌اش مي‌كند. اساسا عامل لحن يكي از ويژگي‌هايي است كه به زبان شخصيت رنگ مي‌دهد و متمايزش مي‌كند و متاسفانه در بيشتر ترجمه‌ها اين ويژگي از دست مي‌رود و حرف‌هاي شخصيت‌ها و حتي دنياي دروني‌شان، همه شبيه به هم مي‌شود. حزبايي‌زاده با تمركز ويژه روي اين عامل، به هر شخصيت لحن خاص خود را مي‌بخشد. يكي از شخصيت‌ها زني به اسم ظريفه است. او كه زماني برده سليمان تاجر بود، به طريقي در دل سليمان مي‌نشيند و حتي مادرخوانده عبدالله مي‌شود. زبان اين زن مشحون از ضرب‌المثل‌هاست مثل اين نمونه: 
«روي تاوه داغ خم شده بود و تكه‌هاي خمير را به آن مي‌چسباند و پس از چند ثانيه با فرزي تمام آن را جدا مي‌كرد. بدون آنكه به سمتم برگردد، گفت: «صبح‌ به ‌خير پسرم عبدالله... ديگه نمي‌گم عزيزكم... تو مرد بزرگي شدي‌ها...» نكته را گرفتم. ساكت شدم... آيا اسم مايا را روي تنه درخت‌ها و برگ دفترها ديده؟ ظريفه اما خواندن نمي‌داند! «چطور فهميدي ظريفه؟» آن صبح سحر از خنده غش كرد. «پسرم ضرب‌المثلي مي‌گه: يه كف دست نمي‌تونه خورشيد رو بپوشونه.» همچنين اوج هنر حزبايي‌زاده در سامان دادن به زبان جادوست. بند زير گواه سخنم است. «اي سرورِ بزرگ! پياده‌رونده پيروز، جبارِ توانا، عفريتِ عظيم‌الشأنِ والامكان، بزرگِ ‌رفيع، منبعِ خرد ناب و درك فراوان، ناسخ نگاه پرخطر، ملك موردِ تاييد و سلطانِ نابودگر زمان؛ دردناك تاريك، زحل، ستاره سردِ خشك راستگوي مودت عزيز محبت، پرعهدِ بلند نيرنگِ بسيار خشمِ پرحسدِ داراي فضلِ كامل، تمام‌كننده وعده‌ها و خستگي و بيماري، ‌دارنده رنج، ‌دهنده نعمت و معدنِ اندوه، خشم‌آور بزرگِ نيرنگ‌بازِ مكارِ ناروزن، پير كهن، ساكن فرود آينده، واي بر كسي كه گرفتار نحسي تو شد و بدا به حال آن كس كه كينه‌اش به دل گرفتي،‌ اي پدر اول تو را مي‌خوانم به حق پدران بزرگت و ياران بزرگوارت و به حق آفريننده و سرنوشت‌نويست مدبر همه و آفريننده هرچه بالا و هر چه پايين و مالك آنهاست كه ببُري نجيه دختر شيخه را از عزّان فرزند مايا به حق اين روح‌هاي روحاني و جدايي بيفكني ميان آنها همچون جدايي نور از تاريكي و ميان آنها دشمني بيفكني و كينه همچون دشمني آب و آتش،‌اي پدر اول از تو مي‌خواهم كه روحانيت شهوت عزّان فرزند مايا را با نجيه دختر شيخه به هم گره نزني و آن را با قدرت اين ارواح روحاني همچون گره كوه‌هاي سخت و سنگ‌هايش بسازي.»
در كنار لحن بخشيدن به شخصيت‌ها بايد از بهره‌گيري او از ديگر امكانات نثر نيز سخن گفت. ايجاز و شاعرانگي دو مشخصه‌اي است كه موجد آفريدن بندها و سطرهايي از اين دست مي‌شود كه بارها و بارها مي‌توان خواند و لذت برد.
«هر روز داسش را در خاك اعماق درون فرو برد و زير و رو و پخش هوا كرد. ديگر خاكي نمناك در كف جان نمانده كه مناسب كشت باشد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون