نگاهي به كتاب «بلند شو قهرمان» اثر عليرضا جوانمرد
يك قصه ناتمام
سيد محمد هادي موسوي
« بلند شو قهرمان » ، اولين رمان از عليرضا جوانمرد در زمستان 98 از سوي نشر اسم منتشر شد. كتاب، داستان زندگي «قهرمان يوسفي» است. مردي كه همسرش در امريكا در حال ارايه تابلوهاي نقاشي خود است و او به لطف رييس سابقش، «آقاي ساقدي»، در يك دفتر پست مشغول فعاليت است. كل داستان حول خاطرات آقاي يوسفي و اتفاقاتي است كه در زندگي او افتاده، ميگذرد.
اولين مواجه با اين كتاب در انتخاب نوع داستان است. آيا با يك رمان مواجه هستيم يا يك داستان بلند؟ پاسخ به اين پرسش دشوار است. اگر معيار يك رمان را تعريف «ميخاييل باختين» در نظر بگيريم، اين كتاب را نميتوان رمان ناميد اما چون روايت اين كتاب در پارادايم «پستمدرن» روايت شده از اين رو نميتوان با معيارهاي كلاسيك آن را دستهبندي نمود.پارادايم روايت، پست مدرن است. اين پارادايم هم در انتخاب اسم، هم در انتخاب جلد و هم از اولين جملات شروع كتاب مشخص است. مزيت روايت پستمدرن اين كتاب در اين است كه برعكس بسياري از مكتوباتي كه ادعاي پست مدرنيسم دارند و بدون وجود تفكر عميق پستمدرن، صرفا رويه و پوستهاي از المانهاي پستمدرن را در كنار يكديگر قرار ميدهند، نويسنده اين كتاب تفكري پست مدرن دارد و با همان تفكر، افكار پسامدرنش را در قالب يك متن، در اختيار خواننده گذارده است. همين امر باعث شده كه كتاب سختخوان بوده و براي خواننده عادي، چندان جذاب به نظر نرسد.اگر ديدگاه «برايان مك هيل» را ملاك قرار دهيم، برخلاف داستان مدرن كه دغدغه «معرفت شناختي» دارد، داستان پست مدرن دغدغه «هستيشناختي» دارد. در اين كتاب نيز دغدغه هستيشناختي و كشف راز و رمز جهان پيرامون اصليترين دغدغه داستان است. اين دغدغه هم در دنياي محل زندگي آنها، هم در روايت آنها، حتي در اسم و مشخصات آنها نيز وجود دارد. اين دغدغه هم در ابعاد كوچك و شخصي، هم در ابعاد اجتماعي (شهر و كشور)، هم در ابعاد جهاني و حتي در ابعاد جهان هستي (ارث سالون) نيز گسترش مييابد. تمام اين دغدغهها و جنگ روايتها در يك ميدان بوكس و در يك زمين فرضي با نام «سالن زمين» (ارث سالون) كه استعارهاي از جهان هستي است در حال تقابل هستند.از منظر ژانر، اين كتاب را ميتوان در ژانر «غريب» دستهبندي نمود. اگر راوي داستان را قابل اعتماد بدانيم، اين داستان در ژانر «شگفت»، روايت شده اما اگر راوي را «غير قابل اعتماد » (راوي در ابتداي داستان خود اعتراف ميكند كه نميداند خواب است يا بيدار) بدانيم، داستان در ژانر «واقع نمايي» روايت شده است. طبيعي است با توجه به پارادايم پست مدرن داستان و عدم قطعيت روايتها بهتر اين است كه راوي (ها) را غيرقابل اعتماد دانسته و داستان را در ژانر واقع نمايي خوانش كنيم. انتخاب ژانر با محتوي داستان، تناسب دارد چرا كه خود اين دوگانگي در ژانر، عدم قطعيت ذاتي پسامدرنيسم را ايجاد ميكند.راوي داستان، همچنانكه طبيعت داستانهاي پست مدرن است، تغييرات زيادي دارد. راوي در ابتدا به صورت «اول شخص» روايت را شروع ميكند و در ادامه دكتري كه آقاي يوسفي زيرنظر او در حال درمان است، روايتهاي راوي اول را نقض ميكند. اين تناقض روايتها تقريبا تا پايان داستان ادامه مييابد و عدم قطعيت را تشديد مينمايد به نحويكه خواننده در نهايت نميتواند تشخيص دهد كه كدام روايت، صحيح است. حتي از نظر «دكتر» اين متن، كتاب نيست بلكه يك روش درماني جهت تشخيص بيماريهاي رواني آقاي يوسفي است درحالي كه از نظر «قهرمان» اين كتاب زندگي او استاما آنچه در روايت اين كتاب ميتواند محل انتقاد باشد، اين است كه داستانهاي پست مدرن به دليل ماهيتي كه دارند، بيشتر علاوه بر تغيير راوي، زاويه ديد نيز دستخوش تغييرات ميشود. از همين رو است كه عمده داستانهاي پست مدرن به صورت داناي كل روايت ميشوند تا بتوانند با تغيير زاويه ديد، روايت مطلق و ابر روايتها را به چالش بكشند. در اين كتاب، در حقيقت سه راوي وجود دارد، آقاي يوسفي، دكتر و نويسنده! گرچه داستان از ديدگاه دكتر و قهرمان روايت شده اما گويي نويسندهاي وجود دارد كه هر دو را روايت كرده و همين نويسنده، راوي اصلي و حاكم است كه باعث نميشود عدم قطعيت لازم در داستان تزريق شود همچنانكه در فصل چهل يكم، راوي ظاهري (قهرمان) تقابل خود با راوي واقعي (نويسنده) در نحوه پايانبندي داستان را نشان ميدهد. راوي ميتوانست به صورت داناي مطلق، دعواي پاندولي جذابي بين قهرمان و دكتر را ايجاد نمايد. از نظر باختين، انتخاب «راوي متكلم وحده» باعث شده «ديگر بودگي گفتار» بين نويسنده و راوي كم باشد از اين رو، تنافر صدا و راويت در داستان كاهش يابد كه اين داستان نيز كم و بيش بدان دچار است.عدم قطعيت در پيكربندي (پلات) داستان نيز به خوبي مشاهده ميشود. نبود روايت منسجم در اين كتاب باعث شده كه خط سير داستاني مشخصي را نتوان تعيين كرد. روايتهاي موازي نيز در داستان به خوبي استفاده شده است. داستانهاي به ظاهر بيربطي كه در كهكشان كتاب، گرچه در مدارهاي مختلف در حال سير هستند اما حول يك نقطه ثقل داستاني، هدف مشتركي را دنبال ميكنند. هالهاي از ابهام ترديد حتي در اين روايات موازي نيز وجود دارد به نحوي كه حتي داستان روايت شده يك راوي، مورد ترديد راوي دوم نيز قرار ميگيرد. گرچه آنچه در نهايت از پيكربندي داستان، به خواننده منتقل ميگردد اين است كه روايت قهرمان، روايت غالب است چرا كه از نظر كمي و كيفي و انتخاب نوع راوي، اين روايت، روايت غالب كتاب است. اگر دقت لازم در انتخاب راوي صورت ميگرفت، بهتر ميتوانست عدم قطعيت روايت را به خواننده منتقل كند.نميتوان شخصيتسازي و شخصيتپردازي در داستانهاي پست مدرن را مانند داستانهاي كلاسيك و مدرن تحليل كرد. «استحاله شخصيت» يكي از المانهاي اين داستانها است. در داستانهاي پست مدرن، تعيين هويت شخصيتهاي داستاني دشوار است. اين داستان نيز گرچه تا حد زيادي در اين مهم موفق بوده اما از سوي ديگر براي دكتر و قهرمان شخصيتسازي كرده. به اين معنا كه خواننده ميتواند بر شخصيت قهرمان متمركز شود و هويت متعيني براي آن قائل باشد. حتي گرايشها و تمايلات غريزي او هم به خوبي ميان كلمات آشكار است. نويسنده ميتوانست با چاشني طنز بيشتر و برجستهتر كردن تقابل ميان دكتر و قهرمان، از قطعيت و تعين هويت شخصيتها بكاهد. محتوي داستان نيز در راستاي پارادايم كتاب است. دغدغه هويت، نسب و نسبيت راوي با ديگر شخصيتها، جهانبيني راويان (آتئيسم، مسلمان، لاييك و...) و عدم برتري هيچ كدام از روايتها و تفكرات از نكات مهم محتوي كتاب است. دست انداختن مدرنيسم نيز يكي ديگر از موضوعات مهم اين كتاب است. نقد نقاشيهاي مدرن همسر قهرمان، نقد ساز و كار مدرن جهان مانند سازمانهاي جهاني و بيانيه حقوق بشر، توليد بشر جديد و ... از مصاديق تقابل با مدرنيسم است. همچنين تقابل مدرنيسم با سنت نيز يكي از موضوعاتي است كه به كرات در اين كتاب بدان توجه شده است. تضاد فكري دكتر (به عنوان نماد مدرنيسم و تفكر دروني) با قهرمان (به عنوان نماد سنت) و تقابل نگاه و روايت اين دو از اين جنبه قابل بررسي است.ميتوان هر خرده روايت جاري در كتاب «بلند شو قهرمان» را جداگانه تحليل كرد؛ چرا كه در هر روايتي، انبوهي از تفكرات قابل نقد و بررسي وجود دارد كه در اين يادداشت مجال نقد تمام آنها نيست.