«ايرانيان حافظه تاريخي ندارند» چرا مطرح ميشود؟
وفاداري به خاطرات
دكتر منوچهر ذاكر
1. خاطرات اعم از شخصي و به ويژه اجتماعي كه حقيقتي را در خود نهان دارند، نبايد فراموش شوند حتي اگر سالياني سپري شده و شرايط جامعه در ظاهر عوض شود. مرور خاطرات جامعه يعني يادآوري و احترام به اهداف و آرمانهايي كه در مقطعي از تاريخ عدهاي بر دوش كشيدند ولي ناتمام مانده و چشم انتظار اهتمام نسلهاي آتي ماندند.
در باب خاطره سخنان فراواني در منابع مختلف گفته شده ولي تحليل مفهومي خاطره تاكنون به عمل نيامده است. آيا اين موضوع به فراموشكاري ما ايرانيها برميگردد؟ مقوله فراموشكاري، تحت عبارت «ايرانيان حافظه تاريخي ندارند» بارها توسط مورخان و اديبان، البته بيشتر در قالب كنايات تكرار شده است. احمد كسروي در ابتداي تاريخ مشروطه مينويسد: «يكي از گرفتاريهاي ايرانيان آن است كه پيشآمدها را زود فراموش ميكنند.» احمد شاملو نيز اظهارنظر مشهوري دارد: «اين توده حافظه تاريخي ندارد و هيچگاه از تجربيات عيني اجتماعياش چيزي نياموخته و هيچ از آن بهرهاي نگرفته است و در نتيجه هرگاه كارد به استخوانش رسيده، به پهلو غلتيده، از ابتذالي به ابتدال ديگر.» شفيعيكدكني نيز در نوشتهاي دردمندانه پرسيده است: «از چنين ملتي چگونه بايد توقع حافظه تاريخي داشت؟» نگارنده اين سطور در كتاب تازه منتشر شده «تحليل نويني از زمان، خاطره و هويت» به مفهومسازي و نحوه استفاده از خاطره، نقش آن در هويت فردي و جمعي و بالاخره رهايي از معضل فراموشكاري پرداخته است.
2. موضوع فراموشكاري ايرانيان را بايد در دو ساحت مختلف تحليل كرد؛ در يك ساحت، نهادهاي رسمي فرهنگي و تبليغاتي كشور قرار دارد كه درخصوص وقايع و خاطرات تاريخي، تبليغ، آموزش و برنامهريزي ميكنند. در اين ساحت وابسته به محتواي عقيدتي و سياسي نهفته در رويدادهاي تاريخي و ميزان همنوايي آنها با شرايط فعلي، هم نسيان و اغماض شديد و هم تذكار مكرر و مفرط خاطرات اتفاق افتاده است. در محدوده اين ساحت، نميتوان حكم فراموشكاري را به ايرانيان اطلاق كرد، زيرا وقايع و خاطرات تاريخي، بهطور گزينشي يا فراموش يا شديدا يادآوري و تجليل ميشوند. به عنوان مثال، نهضت مشروطيت، همراه با جنبشهاي مدني، اجتماعي و سياسي مترقيانه بوده كه از برخي آنها، غفلت ميشود. در ساحت دوم با روحيه فراموشي و خصلت بياعتنايي افراد و فرهنگ عامه جامعه نسبت به وقايع و خاطرات تاريخي و نيز اهداف و آرمانهاي مندرج در خواستهها و مجاهدات پيشين همان جامعه مواجه هستيم. در اينجا، فراموشكاري ايرانيان موضوعيت خاصي پيدا كرده و قابل تامل است.
واقعيت اين است كه بر اثر تبعيت عامه مردم از «فرهنگ اينجا و اكنوني» و نيز شرايط نامطلوب اقتصادي، افراد جامعه حس و توانايي يادآوري وقايع تاريخي و توجه به اهداف و آرمانهاي پيشين را از دست ميدهند. در چنين حالتي شاهد يك نوع عارضه و ناتواني روانشناختي افراد جامعه هستيم كه آنها را تبديل به افرادي فراموشكار و بياعتنا به تاريخ كرده، به نحوي كه هم و غم و رسالت زمان حال آنان در شگرد براي يافتن فرصتها، اكازيونها و كاستن ضرر و زيان اقتصادي خلاصه ميشود. از طرفي نابساماني در امنيت رواني و توزيع خواستههاي اقتصادي و اجتماعي، باعث بيتابي و تشويش شهروندان و همچنين «اينجا» و «اكنوني» شدن افراد جامعه ميشود. هر آينه شرايط فوقالذكر در ايران مستولي شود، جامعه به سادگي قابليت آموختن از تاريخ و وفاداري به اهداف جمعي پيشين خود را از دست ميدهد. حال در چنين شرايطي كه عوامل متعددي دست به دست هم داده تا خاطرات گوياي حقايق، به اوراق مرده تاريخ بدل شوند، اين وظيفه نويسندگان، مورخان و روزنامهنگاران حقيقتجو است كه نگذارند وقايع و جنبشهاي تاريخي به فراموشي سپرده شده و بلكه اهداف ناتمام اين جنبشها را گوشزد و احيا كنند.
3. مهمترين كاركرد «نويسنده» بيان و نقد وضعيت «انسانيت» در جامعه است. در هر جامعهاي اخبار تخلفات اقتصادي، ستمهاي اجتماعي و خانوادگي و ناهنجاريهاي اخلاقي توسط رسانهها اطلاعرساني ميشود و مورد بحث قرار ميگيرد، ولي فقط نويسندگان حساس به عواطف و ارزشهاي انساني قادر به شرح و نقد وضعيت انسانيت هستند. نويسنده، وخامت شرايط را پيشبيني ميكند و اتفاقات عيني را به زبان ارزشها و ارتباطات انساني و اخلاقي ترجمه ميكند. اگر نقد حساس به ارزشهاي انساني و حقوقي به عمل نيايد، با جامعهاي جاهل و غافل از خود مواجه ميشويم كه فقط زماني كه فجاياي جامعه از حد بگذرد به خود ميآيد.
از جان لاك و موريس هالبواكس گرفته تا پل ريكور و كتاب «زمان، خاطره و هويت»، اهميت خاطره روند صعودي داشته است. انسان چيزي جز خاطراتش نيست، زيرا هر انساني با پيوند قلب، كبد، كليه و ساير اعضا ميتواند به حيات خود ادامه دهد ولي خاطره پيوند زدني نيست، از اينرو «خاطره» هويت فردي را برميسازد. احترام و وفاداري به خاطرات، به معناي پذيرفتن دربست وقايع و آرمانهاي پيشينيان نيست، زيرا روند اجتماعي و سياسي هر ملتي ممكن است آگاهانه دستخوش چرخشي راديكال شود. بالعكس، به جاي تبديل حوادث دردناك تاريخي و تصميمگيريهاي سرنوشتساز مملكتي به تابوهاي عقيدتي، مرور مجدد چنين وقايعي، درسي براي اجتناب از اشتباهات پيشين است.
4. وفاداري به خاطرات به معناي نوستالژيهاي اتفاقات گذشته يا سوگواري براي آنها نيست، بلكه احياي اهدافي است كه هنوز نياز مبرم جامعه هستند. ممكن است گفته شود چه لزومي به مرور خاطرات و وفاداري به اهداف و آرمانهاي پيشين داريم، چراكه زمانه هماره در تغيير است. اما در پاسخ بايد گفت: ارزشهايي همچون آزادي بيان، مبارزه با استبداد، عدالت و مبارزه با نظام رانتي و سوداگري، توجه به انديشه و كثرت انديشهها، ابدي و درازمدت هستند. مرور خاطرات ميآموزد افراد و جنبشهايي كه اين اهداف را در مقاطع مختلف تاريخ ايران برعهده داشتند، چگونه طي طريق كرده، چه دستاوردي داشته و با چه موانعي مواجه شدند. اينها آموزههايي است كه آگاهي اجتماعي، مدني و سياسي جامعه را افزايش ميدهند. دقت كنيم كه خاطرات، آميخته با انرژي رواني و تعلقات عاطفي است. خاطره حاصل از يك جنبش فكري يا نهاد اجتماعي هدفدار، انرژي، انگيزه، اراده و آرمان مندرج در آن جنبش و نهاد را فرد به فرد و تا چند نسل انتقال ميدهد. افراد جامعه با اين ارتباطات، كنشهاي زمان كنوني را به اهداف پيشينيان گره زده و در واقع زمان حال خود را متعهد و رسالتمند ميكنند.
خالي از لطف نيست در اين چارچوب چند مثال عيني مطرح كنيم. هزاران بار تاسف كه برخي نهادها و جنبشهاي تاثيرگذار در سپهر فرهنگي- سياسي ايران، مدتها قبل از ظهور شرايط كرونايي به افول رفتند. جنبش دانشجويي آگاه و مصمم و دانشگاه نقاد و شجاع از جمله اين موارد هستند. چقدر جايشان در جامعه خالي و ضروري است. اتصال به خاطرات درخشان و انرژيبخش اين نهاد و جنبش به احياي مجدد آنها ياري ميكند. مورد دوم را جنبش عدالتخواهي در ايران عنوان ميكنيم كه از مطالبات مردم و نخبگان در نهضت مشروطيت آغاز شده و مسيري پر فراز و نشيب در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران طي كرد. مطالبات عدالتخواهي از قويترين انگيزههاي مبارزه در انقلاب بهمن 1357 بوده است. با وجود اينكه عصيان عليه بيعدالتي و نظام رانتي همواره در تاريخ معاصر ايران وجود داشته، چنين به نظر ميرسد اين جنبش اكنون تبديل به مطالبات جسته و گريخته و دستاويز برخي خطمشيهاي سياسي پوپوليستي شده و در مجموع تاريخ و هويت خود را گم كرده است. تاريخچه عدالتخواهي در ايران سرشار از خاطرات و تعلقات انرژيبخش است. مرور اين خاطرات، انگيزه و انرژي مضاعفي براي احياي اين مطالبه كلان مردمي در روح و روان پيروان آن به ارمغان ميآورد.
استاد دانشگاه
بر اثر تبعيت عامه مردم از «فرهنگ اينجا و اكنوني» و نيز شرايط نامطلوب اقتصادي، افراد جامعه حس و توانايي يادآوري وقايع تاريخي و توجه به اهداف و آرمانهاي پيشين را از دست ميدهند. در چنين حالتي شاهد يك نوع عارضه و ناتواني روانشناختي افراد جامعه هستيم كه آنها را تبديل به افرادي فراموشكار و بياعتنا به تاريخ كرده، به نحوي كه هم و غم و رسالت زمان حال آنان در شگرد براي يافتن فرصتها، اكازيونها و كاستن ضرر و زيان اقتصادي خلاصه ميشود. از طرفي نابساماني در امنيت رواني و توزيع خواستههاي اقتصادي و اجتماعي، باعث بيتابي و تشويش شهروندان و همچنين «اينجا» و «اكنوني» شدن افراد جامعه ميشود. هر آينه شرايط فوقالذكر مستولي شود، جامعه به سادگي قابليت آموختن از تاريخ و وفاداري به اهداف جمعي پيشين خود را از دست ميدهد.