• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4777 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۸ آبان

روز نود

شرمين نادري

به دوستي كه هفده سال پيش ما را به حياط خانه پدر زنش مهمان كرده بود، پيام مي‌دهم آن خانه چي شد و يادم مي‌افتد به حياطي كه در وسط زمستان پر از گل بود و گلخانه‌اي با ديوارهاي شيشه‌اي و گل‌هاي لاله و ليليم سفيد كه در گلدان‌هاي كوچك سفالي منتظر  بهار  بودند.
به دوستم دوباره مي‌گويم يك نفر مي‌خواهد فيلمي در خانه‌اي قشنگ و قديمي بسازد و بعد در خيابان شلوغ فياضي يا همان فرشته، لابه‌لاي ساختمان‌هاي بلند و پاساژها و ماشين‌ها و مردم دنبال خانه‌هايي مي‌گردم كه روزي حياطي  داشته‌اند.
براي خودم وليعصر را به سمت پايين مي‌روم و از سوراخ هر دري به دل حياط چشم مي‌دوزم و آرزو مي‌كنم كه عمارت‌هاي قديمي و قصه‌هاي‌شان حفظ شوند و  هر چه فيلم است در همين حياط‌ها  ساخته  شود.
جلوي من اما خانمي خيلي خيلي پير با واكري خيلي خيلي شيك در حال راه رفتن در پياده‌رو است، دوتا ماسك روي‌هم زده و دستكش دارد و توي اين هواي آلوده قدم‌به‌قدم تا  سوپرماركتي  راه‌پيمايي مي‌كند.
كارگرهاي مغازه به‌محض ديدنش بيرون مي‌دوند و صدايش مي‌كنند و بعد زني پشت سرشان از مغازه مي‌دود بيرون و با فرياد مي‌گويد شما چرا آمديد فرشته خانم؟
 من هول مي‌كنم و زن را نگاه مي‌كنم و با خودم مي‌گويم مي‌شود خيابان‌هاي تهران هرازگاهي تبديل به آدميزاد بشوند، ماسك بزنند و بروند به خيابان ديگري سر بزنند؟
بعد اما كارگر سوپر ماركت فرشته خانم را روي صندلي‌اي جلوي مغازه مي‌نشاند و من هم رد مي‌شوم و پيش خودم خيال مي‌كنم خيابان ميرداماد چه شكلي است؟ دستار دارد و كتابي روي سينه‌اش گذاشته؟ خيابان آفريقا يا چه مي‌دانم نلسون ماندلا كه شبيه همان موسس مدرسه البرز است و اين اسم‌هاي جديدش را كسي ياد نمي‌گيرد و اتوبان نيايش هم بايد خيلي جوان باشد.
اينها را با خودم خيال مي‌كنم و باز از بالاي ديوار شكسته خانه‌هاي خالي خيابان وليعصر كه روزي زير چنارها بنا شده بودند سرك مي‌كشم.
مي‌دانم كه روزي همه‌چيز عوض مي‌شود و مثل امروز كه ما به ماسك‌هاي‌مان عادت كرديم، لابد همه به ساختمان‌هاي بلند و بي قصه و ماشين‌هاي زشت عادت مي‌كنيم، اما هر اتفاقي بيفتد و هركسي هر چيزي بگويد و هر ديواري خراب شود، براي من اين خانه‌ها و اين خيابان‌ها رفقاي قديمي‌اند كه هميشه به يادشان هستم.
اينها را دارم فكر و خيال مي‌كنم كه آن دوستم پيام مي‌دهد: «خانه پدرزنم سرجايش است، باغ و گلخانه و عمارت حفظ‌ شده  و منتظريم كه بيايي و  ببيني».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون