يقين
سروش صحت
مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، پرسيد: «بالاخره ويتامين ث براي كرونا خوبه يا بده، بايد بخوريم يا نخوريم؟» زني كه با پسر چهار، پنج سالهاش عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «چي ميدونم، هر روزي يه چيزي ميگن يه روز ميگن بخورين، بعد ميگن نخورين، بعد دوباره ميگن بخورين، معلوم نيست.» تاكسي از بغل پاركي گذشت. چند نفر در حال دويدن بودند. زن پرسيد: «اينها چه جوري تو اين هوا ميدوند، ريههاشون داغون ميشه كه» راننده گفت: «خانم اينها فقط ريهشون داغون ميشه، ما كه ورزش نميكنيم كل بدنمون داغون ميشه.»
مردي كه جلو تاكسي نشسته بود، گفت: «بالاخره ورزش بكنيم يا نكنيم؟» زن گفت: «نه آقا تو اين هوا ورزش نكن.»
راننده گفت: «تو هر هوايي، ورزش كردن بهتر از ورزش نكردنه.» راديو داشت از انتخابات امريكا ميگفت. زن پرسيد: «كدوم اينها انتخاب بشه براي ما بهتره؟» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «بعضيها ميگن بايدن انتخاب بشه، بعضيها ميگن ترامپ بهتره. بعضيها هم ميگن اين دو تا هيچ فرقي باهم ندارن.» زن پرسيد: «واي هيچي كه معلوم نيست، پس چي هست كه ما مطمئن باشيم بهش؟»
پسربچه گفت: «من بگم؟» زن گفت: «بگو عزيزم» پسربچه گفت: «امروز پنجشنبه است.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «واقعا؟!... من فكر ميكردم امروز چهارشنبه است.»