پيشنهاد مطالعه كتاب «تئاتر، تماشا و نگاه برانگيخته از منظري اروپايي»
لذت كشف نسبت تئاتر و فرآيند متمدن شدن
بابك احمدي
عرصه فرهنگ و هنر در هفتهها و ماههاي اخير با انواع تعطيلي دست و پنجه نرم كرده، اما به رغم اينها هر اندازه ويروس در برابر سالنهاي تئاتر و فعاليتهاي اجرايي مرتبط با هنرهاي نمايشي مانع به وجود آورده، موفق نشده موتور حركت مترجمان و ناشران كتابهاي نمايشي را متوقف كند و آنها با آهنگي نسبتا مناسب ادامه ميدهند. «نسبتا» از اين نظر كه وقتي به وضعيت شمارگان كتابهاي تاليفي و ترجمه شده و بازه زماني كه طول ميكشد هر عنوان حداقل به چاپ دوم و سوم برسد توجه ميكنيم، عرق شرم بر پيشاني مينشيند. اين موضوع حتي وقتي به تعداد عنوانهاي در دست ترجمه و انتشار هم مينگريم مصداق دارد، فاصله بين دانشكدههاي تئاتري ما و بعضي جوامع در بحث انتشار آثار پژوهشي و غيره به سال نوري ميرسد.
مدتي پيش در قفسه يكي از كتابفروشيهاي خيابان انقلاب به كتابي از جلال ستاري، پژوهشگر و اسطورهشناس نامآشنا برخوردم كه مُهر «چاپ اول» داشت، در حالي كه شناسنامه و نمايه داخلي ميگفت سال 1370 در شمارگان 5500 نسخه روانه بازار شده اما با هزار تاسف ظرف حدود سه دهه همچنان در قفسه كتابفروشيها باقي است. منظورم «جانهاي آشنا» است كه مطالعهاش احتمالا بايد براي دانشجويان هنرهاي نمايشي واجب باشد. با محاسبه تعداد فارغالتحصيلان تئاتر در همين بازه زماني سه دههاي، اينكه چاپ نخست چنين كتابي همچنان در دسترس است از حد تامل و جستوجو درباره چراييها گذشته و به تاسف خوردني فلاكتبار پهلو ميزند. به هر روي اين چند خط بهانه شد كه بنويسم توجه به تاليفها و ترجمههاي زمينه هنرهاي نمايشي را وظيفه ميدانيم و قرار است در شمارههاي آينده روزنامه نمونههاي مهم منتشر شده را با خوانندگان به اشتراك بگذاريم. خلاصه عدو شد سبب خير؛ وضعيت كرونا زده چشم و گوش من يكي را بيشتر باز كرد كه اتفاق روي صحنه همه چيز نيست، بايد به اصل و اساس و پايه و نظريه، اين گمشده بزرگ تئاتر دهههاي اخير نيز توجه ويژه داشت.
انتشارات «ماه و خورشيد» چندي قبل مجموعهاي سه جلدي با عنوانهاي «تئاتر و فرآيند متمدن شدن»، «در جستوجوي معنا» و «در چشمهاي تئاتر» منتشر كرد كه راهي كتابفروشيها شد. محقق آلماني، پرفسور «اريكا فيشر ليشت» كار پژوهش و نگارش كتاب را برعهده داشته و نسخه اصلي در يك مجلد و به نام «نمايش و نگاه خيره تئاتر؛ چشمانداز اروپايي» يا بر اساس آنچه مهدي مشهور و سارا رسولينژاد مترجمان ايراني مجموعه در نظر گرفتهاند با عنوان «تئاتر، تماشا و نگاه برانگيخته از منظري اروپايي» حالا در اختيار علاقهمندان مطالعات اجرا ست.
فيشر ليشت، محقق 77 ساله آلماني و رييس بخش پژوهش تئاتر در دانشگاه آزاد برلين و رييس فدراسيون بينالمللي تحقيقات تئاتري است. او در رشته تئاتر، زبانها و ادبيات اسلاوي، فلسفه آلماني، فلسفه و روانشناسي در دانشگاه فراي برلين و دانشگاه هامبورگ تحصيل كرد و از سال 1973 تا 1996 در دانشگاههاي فرانكفورتام ماين، بايرويت و ماينتس به تدريس ادبيات مدرن آلمان، ادبيات تطبيقي و مطالعات تئاتر پرداخت.
پيش از اين نيز كتاب «درآمد راتلج بر مطالعات تئاتر و اجرا» نوشته فيشر ليشت به كوشش شيرين بزرگمهر و سحر مشگينقلم توسط دانشگاه هنر منتشر شده بود. به نوعي ميتوان گفت توجه به پژوهشهاي اين محقق در سالهاي اخير مورد توجه بعضي جريانهاي دانشگاهي قرار گرفته است. در نمونه ديگر كانون تئاتر دانشگاهي اداره كل هنرهاي نمايشي نيز مقاله «سياستهاي تملك فضا» به قلم فيشر ليشت را در دفتر اول مجله «مطالعات تئاتر» ترجمه و منتشر كرد.
تئاتر و فرآيند متمدن شدن
نويسنده در مقدمه «تئاتر و فرآيند متمدن شدن» موضوع «تبادل فرهنگي و گردش فرهنگ در تئاتر» را مورد بررسي قرار ميدهد و از همين بخش دريچهاي ميگشايد به طرح پرسشهاي جديتر؛ «مطالعات هنر؟»، «مطالعات فرهنگ؟»، «مطالعات رسانه؟» و تا انديشههايي پيرامون طبيعت «ميان رشتهاي» مطالعات تئاتر پيش ميرود. او مينويسد: «ايدهآل جديد، بدن طبيعي بود كه آزادانه در «هوا» و «نور» تحرك داشته باشد و اين ايدهآل به طور برابر براي هر دو جنس مورد حمايت قرار گرفت. مفهوم جديد بدن پويا عمدتا توسط مدارس ژيمناستيك كه از قرن بيستم در سراسر اروپا راهاندازي شده بودند در حال تكامل بود. در سال 1911، اميل ژاك دال كروز، معلم حركتشناسي اهل ژنو، «كالج موسيقي و ريتم» راه در هلراو افتتاح كرد. هدف او ايجاد آگاهي جديدي نسبت به ريتم و بدن براي دانشآموزان بود كه او آن را «توانايي ارايه دگرباره بدن در تسلسلي از واحدهاي زماني با حفظ تماميت ظرايفي كه در حركات و سرعت انجام آن حركات وجود دارد» ميناميد و معتقد بود دانشآموزان براي به دست آوردن اين توانايي بايد ياد بگيرند كه چگونه با ريتم حركت كنند. او حركات بدن را مطابق برخي از الگوهاي ريتميك طراحي كرد تا دانشآموزان بتوانند ريتم را درك كنند.»
محقق به اين ترتيب با تمسك به روششناسي تاريخي مشابه آنچه از ميشل فوكو سراغ داريم به بررسي آغاز فرآيند تغيير فرم حركت بدن انسان در ابتداي قرن بيستم اقدام ميكند. «در دهه بيست موسيقي پلي ريتمي در قالب رقص شيمي و رقص جارلستون محبوبيت شگفتانگيزي به دست ميآورد. اين رقصها از امريكا به اروپاييان كه آن زمان به دنبال تجربه ريتمهاي جديد بودند، معرفي شد و در سطحي وسيع به پذيرش الگوهاي جديد حركتي منجر شد. در نهايت با توجه به ايدهآل يك بدن پويا، رقص جايگاه برجستهاي در نظامهاي مختلف هنر به دست آورد و مناسبات خاصي بر اساس آن شكل گرفت.»
تاثير معماري فضاهاي شهري در ابتداي قرن همزمان با تغييرات جدي فرهنگي و اقتصادي در امريكا و اروپا مانند آنچه در شهرهاي مدرن پايان قرن نوزدهم و ابتداي قرن بيستم رخ داد نيز به نوعي در اين درهم تنيدگي تئاتر و فرهنگ مورد توجه قرار گرفته است. از اين مقطع به بعد فيشر ليشت (يا ليخت) با تمركز بيشتر بر «بازيگري»، اين حرفه را جلوهگر «فرآيند متدن شدن» جوامع اروپايي در نظر ميگيرد و بر آن نور موضعي ميتاباند. «تئاتر يك نهاد همگاني، ايجادگر و ارايهكننده روابطي است كه كنشهاي اجتماعي را تحقق ميبخشد. نمايشنامه، اجرا و مكان اجرا همگي در اين كنشها دخيل هستند. البته به طور كلي، ما خودمان به اين شرايط جمعي تئاتر اعتبار ميبخشيم. مورخان تئاتر هميشه اذعان ميكنند كه تئاتر و جامعه به شدت با هم مرتبطند.» ليشت از «اورستيا» اثر آسخلوس به عنوان نمونهاي آشنا از اين همزيستي ياد ميكند.
كار در اين بخش با معرفي جريانهاي متمركز بر كيفيت بازيگر و تغيير ارتباط بين بازيگر، صحنه و تماشاگر آغاز ميشود و تا تغيير الگوهاي مسلط قرن بيستم پيش ميرود. امري كه به دگرگوني فرآيندهاي تمريني، اجرايي و حتي توليدي تئاتر در اين قرن ميانجامد.
همنشيني با تئاتر بيگانه
فيشر ليشت در بخش دوم كتاب كه با عنوان «در چشمهاي تئاتر» ترجمه شده، «در جستوجوي تئاتر جديد» را زير ذرهبين ميبرد. از اينجا خواننده پيگير و دانشجوي تئاتر با مفهومي پركاربرد در سالهاي اخير آشنا ميشوند، «تئاتريت» و «از نو تئاتريتبخشي» طبق پژوهشهاي نويسنده در قرن بيستم مطرح ميشود. پديدهاي كه بيش از هر چيز در پاسخ به «تئاتر ناتوراليستي فرم غالب آن زمان» پديدار شد. «بين سالهاي «1900 تا 1935» اعضاي جنبش تاريخي آوانگارد در سراسر اروپا در واكنش به واقعگرايي گره خورده يه روانشناسي كه ادبيات به تئاتر حقنه كرده بود، خواستار يك تئاتر «ديگر» بودند كه از هر جهت با تئاتر پيشين متفاوت باشد: تئاتري آزاد از زنجيرهاي ادبيات، تئاتري كه از يك فرم هنري مستقل شكل بگيرد، تئاتري كه از روي واقعيتي كه اكنون وجود دارد تقليد نميكند، بلكه واقعيت خودش را ميسازد.» تئاتري كه به گفته نويسنده بر شكاف عميق بين هنر و زندگي، ميان عامه مردم و طبقه بورژوا پل بزند.
در فصل «تئاترهاي آشنا و بيگانه» با جريان «بينافرهنگيت» به عنوان زميني حاصلخيز براي رشد و توسعه كيفيت هنر نمايش مورد مطالعه قرار ميگيرد. اين امر البته در جلد نخست نيز مورد توجه است و فيشر ليشت طي آن به آشنايي هنرمندان آوانگارد تئاتر اروپا با تكنيكهاي نمايشي شرق آسيا و هندوستان اشاره ميكند. تغييرات بنيادين در زمينه طراحي صحنه، تكنيك فاصلهگذاري، استفاده از تجربههاي معنوي ژاپن، چين و هندوستان در تمرينهاي آمادهسازي بازيگران و ويژگيهاي متعدد كه در «كابوكي»، «كاتاكالي»، «مهابهاراتا» و «رامايانا» وجود داشت و كارگردانان پيشرو اروپايي در مواجهه با آنها دچار حيرت شدند؛ حيرتي كه جهان زيباييشناختي تئاترها از طراحي صحنه، كيفيت بازيگر و شيوه اجرايي را در برميگرفت. حالا در اين بخش دو گونه نمايشگري متفاوت به يكديگر ميرسند و ما با اجراهاي بينافرهنگي آشنا ميشويم. «يك گروه كاتاكالي با شيوههاي سنتيشان نمايش «دكتر فاستوس» را اجرا كردند. گيريش كارناد، دراماتيست هندي در نمايشش با نام «هاياوادانا» مستقيما به داستان «سرهاي ترانهاده» نوشته توماس مان اشاره ميكرد و سرگذشتهاي منتخب از داستان مان در ادامه داستان سانسكريت اصلي روايت ميشد.»
اگر چه فيشر ليشت به اين نكته مهم نيز اشاره ميكند كه همنشيني تئاتر يك فرهنگ با تئاتر فرهنگ بيگانه امري جديد نبوده و اتفاقا از سابقه طولاني برخوردار است. «در فرهنگ غرب به روزگار باستان ميرسد و از زماني كه گوته تولد عصر ادبيات جهاني را اعلام كرد، تبديل به يك برنامه آگاهانه شد، گوته مفهوم «ادبيات جهاني» را در برابر ادبيات ملي، يا غربي يا كلاسيك يوناني قرار داد: امروز ادبيات ملي معنايي نارسا دارد، اين عصر، عصر ادبيات جهاني است و هركدام از ما اكنون بايد به تسريع تحقق آن كمك كنيم.»
اما ايده اساسي روند بينا فرهنگيت چه بود؟ اينكه «مسيري پيوسته و واسطهگر براي فرهنگها ايجاد كند تا به تدريج منجر به يك فرهنگ جهاني شود كه در آن نهتنها فرهنگهاي مختلف حضور دارند، بلكه به ويژگيهاي منحصر بهفرد فرهنگ ديگري احترام ميگذارند و اجازه ميدهند كه هر فرهنگي نفوذ و اختياراتش را نيز داشته باشد. چنين مفهومي از فرهنگ جهاني به شدت مخالف ايده يك فرهنگ متحد و يكدست جهاني است كه در آن همه تفاوتها در زشتترين شكل، در يك انحصار فرهنگي زير سايه كوكاكولا، تلويزيون و مكدونالد حذف ميشوند.»
به نسخه ژاپني «سه خواهر»
چخوف خوش آمديد
در اين مرحله بار ديگر به حيرت آوانگاردهاي اروپايي از فرهنگ شرق بازميگرديم. به اينكه «ميرهولد» از عناصر تئاتر ژاپني استفاده كرد، «برشت» سراغ چينيها رفت، «تايروف» از تئاتر هندي وام گرفت و «آرتو» تئاترش را با الگوبرداري از تئاتر بالي مدلسازي كرد. ولي تئاتر شرق چه زمان و چگونه با تئاتر غربي آشنا شد؟ «اولين آشنايي مخاطبان ژاپني با سنت تئاتري اروپا چند دهه زودتر رخ داد. در اوايل 1885 اقتباسي از «تاجر ونيزي» در سبك كابوكي اجرا شد.» جامعه ژاپن در اين دوران خواستار تئاتري است كه به وضعيت اجتماعي دوران خودش واكنش نشان دهد. در آن مرحله آنها نيز به فكر افتادند كه بايد از تئاتر نخبهگرا عبور كرده و نسبتي ميان صحنهها و جهان نمايش و جمعيت بيشتري از مردم به وجود بياورند. «يكي از برجستهترين و تاثيرگذارترين نمايندگان اين جنبشها، كمپاني سوزوكي توگا تحت مديريت تاداشي سوزوكي بود. سوزوكي در توليداتش اغلب از نمايشنامههاي غربي، به ويژه تراژديهاي يوناني (براي مثال زنان تروا) استفاده ميكرد. يكي از كارهاي شاخصش اجراي «سه خواهر» آنتون چخوف بود.»
روندي كه در ادامه خواننده را با ذهنيت تجزيه و تحليلي در هنرهاي نمايشي آشنا ميكند؛ مرحلهاي كه مخاطب تئاتر ديگر بيننده و مصرفكننده صرف نيست، بلكه بهواسطه حركت گام به گام با تئاتر، به توانايي رمزگشايي و تحليل آنچه ميبيند، دست يافته است. به اين معنا و در يك روند طبيعي تاريخي فصلهاي سوم و چهارم كتاب به مقوله «پرفورمنس» و «پرفورمنس آرت» وارد ميشود. نقطهاي كه بار ديگر گفتوگو درباره «پست مدرنيسم» را جدي ميكند. «سال 1952 در مدرسه تابستاني بلك مانتين، رويدادي تحت عنوان «رويداد بدون عنوان» برگزار شد. جايي كه هنرمندان پيشرويي از جمله «مرس كانينگهام» و «جان كيج» را به اجرا فراخواند.»
تئاتر كتبي يا تئاتر شفاهي؟ مساله اين است
با گذر تاريخي از تمام وضعيتهاي ياد شده است كه بايد بگويم به مجلد سوم كتاب «تئاتر، تماشا و نگاه برانگيخته از منظري اروپايي» خوش آمديد. بخش «در جستوجوي معنا» آشنايي بيشتر با جهانها و مفاهيم نظري را شامل ميشود. «تئاتر و تئوري» فصل آغازين است اما نويسنده همچنان «تئاتر مابين بحران فرهنگي و تحول فرهنگي» را جستوجو ميكند. «تمثيل والتر بنيامين» و سپس تفاسير متعدد هنري از منظر تاريخي گرفته تا «هنر به مثابه نشانهشناسي» و در نهايت «چالش هنر پستمدرن» مطرح ميشود. اما به شما قول ميدهم بخش «درام كتبي/ اجراي شفاهي» از جمله قسمتهاي بسيار جذاب كتاب است كه جهاني تازه به روي شما و بيننده هر اجرايي چه روي صحنه و چه در صحنه خيابان ميگشايد. «از زمان ارسطو اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد كه آيا بايد درام را ذيل ادبيات به عنوان امري كتبي ديد يا ذيل تئاتر به عنوان امري شفاهي. تئاتر در غرب اساسا از تعارض ميان اين دو ايده شكل گرفته است.» اينجا ديگر مرحلهاي است كه بايد به خواننده پيشنهاد داد براي مطالعه بخش پاياني كتاب يا تماشاي صحنه فينال اين اثر چه بهتر كه آن را مطالعه كنيد؛ بيشك پشيماني در كار نيست.