چراغها را ما روشن ميكنيم
محمد خيرآبادي
كارهاي بزرگ وقتي صورت ميگيرد كه كارهاي كوچك مثل حلقههاي يك زنجيره به هم متصل شوند، تغييرات بزرگ حاصل جمع تغييرات كوچك است و راههاي طولاني با كوچكترين گامها طي ميشوند.
بدون شك نظير اين حرفها را اين طرف و آن طرف زياد شنيدهايد.
در واقع خيلي هم برايشان استدلال خدشهناپذير وجود ندارد. فقط عدهاي در طول تاريخ و همين حالا ترجيح دادهاند و ميدهند كه اينگونه به دنيا نگاه كنند. اندك اندك به هم شود بسيار/دانه دانه است غله در انبار».
تجربه ثابت كرده كه آدمها با گذر زمان و افزايش سن، بيشتر از قبل به اين حرفها باور پيدا ميكنند. آدمها در نوجواني و جواني فكر ميكنند بايد كارهاي بزرگ و اساسي انجام دهند اما از ميانسالي به بعد ميفهمند كه دنيا و ديگران را نميتوان تغيير داد.
به همين خاطر تقريبا از 40 سالگي به بعد كارهاي كوچك در زندگي آدم اهميت پيدا ميكند. براي چنين نگرشي البته ميتوان استدلالهايي ارايه كرد.
«با يك خرده تحقيق هميشه براي هر اعتقادي ميتوان برهان پيدا كرد». اما من فكر ميكنم در نهايت عدهاي اين حرفها را ميپذيرند و عدهاي نه. عدهاي باور پيدا ميكنند به اينكه آجرهاي كوچك بهوجود آورنده ساختمانهاي بزرگ هستند و عدهاي اين حرفها را فقط براي فوروارد در فضاي مجازي قشنگ و زيبا ميدانند. اينجا تقريبا با يك دوگانه روبهرو هستيم. يا به اين حرف اعتقاد داريم و يا نداريم.
اگر باور داشته باشيم، يك جور به زندگي نگاه ميكنيم و اگر باور نداشته باشيم خواهيم گفت: فرض كن من انجامش دادم. چه فايده؟ چه تضميني هست كه ديگران هم انجامش دهند؟ «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد؟ /تو يكي نهاي هزاري تو چراغ خود برافروز».
نينداختن زباله از پنجره خودرو به بيرون، جدا كردن زبالههاي خشك و تر در خانه، كم كردن مصرف فرآوردههاي حيواني، صرفهجويي در مصرف انرژي حتي در حد يك شعله و يك درجه، كمك به يك نفر از نزديكان نيازمند، شاد كردن دل يك نفر كه در رنج و غم به سر مي برد، اميدوار كردن يك دوست افسرده، 20 دقيقه ورزش روزانه، جايگزين كردن بخشي از زمان گشتوگذار در فضاي مجازي با كتاب خواندن، بازي كردن با كودكان و اهداي عشق و محبت به آنها، كتاب خواندن براي كودكان، آموزش رعايت قانون به فرزندان خود، تمرين گفتوگو در خانواده، تمرين گوش دادن به سخن ديگران، تمرين فعاليتهاي جمعي و گروهي و هزاران كار كوچك ديگر.
در ساحت انديشه، حرفها و باورهايي وجود دارد كه خيلي استدلالپذير نيستند ولي ميتوانند كليدي براي باز كردن قفلهاي زندگي و راهنمايي براي عمل به دست دهند. يكي از معاني حكمت همين است.
اينكه ما يكي نيستيم و چراغي كه ميافروزيم يكي از هزاران شعله تابان است، ميتواند از اين منظر حكمتآموز باشد. راستش هر چقدر هم كه فكر كنيم مشكلات ما بزرگتر، پيچيدهتر و عظيمتر از اين حرفهاست از اهميت چراغي كه هر كدام از ما بايد روشن كنيم كم نخواهد شد.