• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4788 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۲ آبان

هنوز پيام مرا نديده است

محمدجواد كاشي

از رونده نپرسيد كجا مي‌رود، از راهي كه مي‌رود معلوم است رهسپار كجاست. اما فيرحي خود راه بود. بايد منتظر مي‌ماندي ببيني به كجا مي‌رسد. دست روزگار بوته زندگي او را اين همه بي‌ملاحظه‌ كنده است. چشم‌هاي روشن زندگي شيشه‌اي شده‌اند. چندان‌كه گويي نمي‌شناسمش. تمام دغدغه‌هاي شخصي و جمعي‌ام را به حاشيه اتاقم پرتاب مي‌كنم. 
ما رونده بوديم و البته هر روز در يك راه تازه. يك روز فوكويي بوديم، يك روز هابرماسي. يك روز چپ بوديم يك روز راست. بستگي داشت به اينكه آخرين مطالعات‌مان چه بود. فيرحي همه اين مباحث را مي‌خواند اما با هيچ كدام تماما همدلي نمي‌كرد. بهتر از ما مي‌دانست اما با هيچ كدام اين سو و آن سو نمي‌شد. كنارمان هميشه نشسته بود اما مثل هيچ كدام‌مان نبود. بعدها فهميدم در حوزه هم وضعيتي مشابه داشت. مطابق راه‌هاي استاندارد پيش روي طلاب، معلوم نبود كجاست و به كجا مي‌رود. 
تبديل شده بود به يك دانشگاهي باسواد و همزمان يك روحاني باسواد اما خودش را كه مي‌شناختي، مي‌دانستي او نه دانشگاهي است نه يك آخوند استاندارد. فكر مي‌كرد جامعه يك چرخ‌ دنده اصلي دارد. وقتي نمي‌چرخد، جامعه راكد است. پر از بلاهت و سكون و گسيختگي و بي‌اخلاقي. اگر آن چرخ نچرخد، همه گمراه و مبتذلند. حاكمان دست به كار چپاول سرمايه‌هاي اجتماعي و فرهنگي و تاريخي مي‌شوند و مردم هم در همين كار با هم مسابقه مي‌گذارند. علائم زوال همه جا پديدار مي‌شود. يك ‌بار از او پرسيدم دكتر چه مي‌شود؟ گفت هيچ چيز شدني در كار نيست. آرام آرام همه‌ چيز در حال فرو ريختن است. مثل يك ساختمان كهنه كه هر روز سنگي يا آجري از اين سو يا آن سو كنده مي‌شود. 
به نظرش كلام روشنفكران نيز در افزايش اين زوال بي‌تاثير نيست. مي‌گفت سخن بايد با چرخ‌ دنده‌هاي ساكن اين جامعه نسبتي برقرار كند تا چرخ به چرخيدن بيفتد. او هم سواد ديني كسب مي‌كرد، هم سواد دانشگاهي. هم به عرصه سياست نظر داشت، هم به بگومگوهاي روشنفكرانه. پروژه‌هاي فكري گوناگون را مي‌خواند اما با هيچ كدام همراه نبود. او در حال پيشبرد كاري بود كه عزم آن را كرده بود. چگونه مي‌توان اين چرخ را به حركت واداشت. مي‌دانست كه اين كار بدون دين امكان‌پذير نيست. اما حوزويان را به اعتبار صنف بيش از همه ناتوان مي‌ديد بنابراين در دانشگاه حضوري فعال‌تر از حوزه داشت. 
او راه بود. بايد ظرف زمان به سوي سوداي او گشوده مي‌ماند تا مقصدي را كه پي مي‌گرفت بسازد. اما چند روز بيشتر به طول نينجاميد، كنده شدن بوته زندگي‌اش از دنياي ما. وقتي خبر بيماري‌اش را شنيدم، نگران شدم به سرعت پيامي براي واتس‌آپ او فرستادم: دكتر خبرهاي بدي شنيدم، چطوري؟ روزي چند بار به آن پيام مي‌نگرم. او هنوز پيام مرا نديده است. هنوز هم منتظرم. 
او راه بود. از راهي نمي‌رفت كه ديگران راه نيمه تمامش را تمام كنند. فقط او شايستگي تمام كردن آن راه را داشت. اما آنكه مي‌چيند، نه صداي ما را مي‌شنود و نه ملاحظات ما زندگان را دارد. كار خود را مي‌كند و مي‌رود. به هيچ كس پاسخگو نيست و رازش را با هيچ كس در ميان نمي‌گذارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون