دويدن با يوزپلنگان
علي مسعودينيا
سال گذشته در شهر رشت، شهري كه بيژن نجدي بخش عمده زندگي خود را در آن سپري كرد، محفلي برگزار شد در بزرگداشت او و قرار شد من هم حرفي بزنم و توفيقي اجباري به دست آمد براي مرور دوباره داستانهايش. اين بار كه ميخواندم مجموعه درخشانش «يوزپلنگاني كه با من دويدهاند» ديدم كه فارغ از تمام كراماتي كه از پيش در هنرش ديده بودم، جسارتش در تجربه ژانرها و فرمهاي پيچيده و خطر كردنش در شيوه روايت از چشمم دور مانده بود. از اين منظر «يوزپلنگاني...» يك مجموعه داستان كاملا شاخص و منحصربهفرد است؛ از نگاه ناتوراليستي بگير تا داستان علمي-تخيلي در آن ميتوان يافت؛ انواع شيوههاي روايي دشوار، از روايت توامان عيني- ذهني تا نظرگاه موجود بيجان و از بر هم ريختن زمان خطي تا فرم درونپيوند و درونبافته در داستانهاي اين مجموعه ديده ميشوند و نويسنده تقريبا همهشان هم سربلند است و موفق. بايد پذيرفت كه نجدي يكي از بهترين نويسندگان نيم قرن اخير ماست. در مضمون غني است و آني از كشفي در زيست رواني، اجتماعي، تاريخي و سياسي مردم اين سرزمين غافل نيست و در شكل روايت به شدت خبره است كه ميتواند تمامي آن مضامين غني را با نثري درخشان و ساختاري هنرمندانه تبديل به داستان محض كند. داستانهاي خلوت و كمشخصيت نجدي در قرائت اول لذيذ و خوشخوانند و در قرائتهاي بعدي عميق و پرمغز و معنا. داستانهاي او حرف دارند، حرفهاي بزرگ هم دارند، اما اين حرفهاي بزرگ هرگز اولويتش نميشوند و هنر داستانگويي او را تحت تاثير قرار نميدهند و انگار آدم را جادو و مسحور ميكنند بس كه تمام عناصرشان بجا و درست و زيباست. كارنامه نجدي چندان عريض و طويل نيست، اما براي خوانندگان و نويسندگان نونفس آموزه دارد. كاش بيش بخوانيمش و با او و يوزپلنگانش بدويم... .