امروز چه چيزي را بايد خشونت بر زنان ناميد؟
مرضيه محبي
در تاريخ جوامع بشري همواره حذف شدن از متن، به حاشيه رانده شدن، ناديده انگاشته شدن، به محاق فراموشي و خاموشي رفتن، حق سخن گفتن نداشتن، رويتناپذير بودن، پيوندي بنيادين با زن بودن داشته است. همه متون تاريخي را مردان نوشتهاند و هيچگاه زني از چگونگي زيست خود سخني نگفته است، هيچ كنش موثر اجتماعي به آنان نسبت داده نشده است، هيچگاه جز به ضميمه و پيوست همسران و پدران خويش ديده نشدهاند، گويا اين تاريخ و پهنههاي گسترده هستي و اين حجم سترگ كار زادن و پروردن كودكان و امور خانه و چرخاندن بيامان چرخهاي بازتوليد اجتماعي را اشباحي ناديدني بر دوش داشتهاند. در همه متون ثبت شده انديشه بشر، در نظام معنايي مردسالار كه بنيان شناخت و ادراك آدميان بر آن استوار است، مرد همواره اصل بنيادين و زن سويه حذف شده تقابل دوگانه مرد و زن است. همچنانكه در ساختارهاي فكري، روشنايي را در برابر تاريكي و راستي را در برابر دروغ و قدرت را در برابر ضعف قرار ميدهند. زن هميشه «ديگري» است. همواره در مقايسه با همان اصل نخستين يا سويه برتر تقابل، هويت مييابد. ادراك بشر از هستي، حضور او در زبان، تكوين شناخت او از زيست خود هميشه با توسل به همين تقابل دوتايي صورتبندي شده است. غيريتپنداري زنان، رانده شدن آنان به بخش تاريك جامعه، محروميت آنها از ثروت و قدرت و سركوب تاريخي آنان داستان تراژيك انسان است كه هرگز نتوانسته به ابعاد خشونتبار آن به مثابه سرچشمه جوشان همه مصايب بشري پايان دهد. داستاني كه در عرصههاي نوين هم با آن همه تحولات شگرف اجتماعي و با آن همه ادعا و دستاورد بشر، هر روز از نو باز گفته ميشود و هر روز طنين خشونتبار اين سركوب تاريخي به گونهاي نوين قرباني ميگيرد. برخي نظر بر اين دارند كه تاريخ بشر با محروم كردن زنان از حاصل كارشان و با سپردن نقش خانهداري به آنها بيآنكه مزدي ببرند، محروميت بنيادين آنان از ثروت و امكانات اجتماعي را پيافكني كرده و در نتيجه فقدان قدرت، حذف آنان از شبكه مناسبات اجتماعي را رقم زده است. اتفاقي كه باعث استقرار زنان به مثابه غير يا ديگري سركوب شده، منجر شده و در زبان بازنمايي شده است و شناخت بشر از زن را سامان داده و همين امروز نيز در انديشه و نظام فكري حضور دارد و موجد خشونت ميشود. همين امروز در همه جهان زنان همچنان در خانه كار ميكنند، همچنانكه مجبورند براي تامين خود و خانواده در بيرون از خانه نيز كار كنند، اما نقشي كه جنسيت بدانها بخشيده، عدم بهرهمندي از مشاغل پردرآمد، دستمزد كمتر، فرصتهاي شغلي اندك و نهايتا فرودستي و پذيرش خشونت از سوي ساختارهاي اجتماعي، از سوي كارفرما در محيط كار، از سوي رهگذراني كه آنان را نه انسان كه بدنهايي مستعد خشونت ميبينند در فضاهاي عمومي و از سوي اعضاي خانواده در خانه است. خشونت ساختاري مبتني بر جنسيت شانه به شانه نظامهاي اقتصادي نابرابر، زنان را به حاشيه ميراند. در بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي و جنگها و بلاياي طبيعي اين دست زنان است كه بيش از همه از حق زيست عادلانه خالي ميماند. اين زنان هستند كه فقدان قدرت مانع بهرهمندي برابرشان از منابع موجود ميشود. در نتيجه آنكه بيشتر از متنهاي اصلي، از فضاهاي اجتماعي، از محدودههاي شهري، از عرصه اشتغال و... حذف ميشود، زنانند. اينگونه است كه ميشنويم فقر چهره زنانه يافته، حاشيهنشيني، بيخانماني، اعتياد و... زنانه شده است . وجود سكونتگاههاي غيررسمي به منزله ترسيم مرزهاي فارق ميان شهروندان بر اساس طبقه، نژاد و قوميت است. به معناي آن است كه دولت گروهي را از امنيت، امكانات شهري و مزاياي مقرر خود محروم كرده چون توان مالي براي زيست در چارچوب شهر را ندارند. اينگونه حاشيهنشيني با فقر، با عدم امنيت، با محروميت، با جرمخيزي و بيسوادي در هم آميخته است، حال در اين ميان زنان حاملان اصلي همه انواع ستم هستند. آنان به همان ميزان كه در ساختارهاي طبقاتي و جنسيتي، سركوب ميشوند، از سوي همگنانشان و در مناسبات خانوادگي و محلي و كاري نيز به ستم مبتلا ميشوند. از يكسو قانون آنان را در مرتبه فرودست خانواده قرار داده، از سوي ديگر طبقه اجتماعي آنها را به فراسوي فقر ميافكند، از سوي ديگر الزامات خشن زيست در حاشيه گريبانشان را ميگيرد و از ديگر جانب مردان خانواده از پدر و شوهر تا پسران و همسايگان مشت و لگد و ضرب چاقوي خشم خويش را بر اين آماجگاههاي خشونت فرود ميآورند و همه اينها در وضعيتي است كه يك يا چند كودك در آغوش اين زن نظارهگرند. و اينچنين است كه سرهاي روميناها به دام داسها ميافتد و جان دختران به خشم پدران گرفته ميشود و آسيه پناهيها و زن بينام بندرعباسي (كه همه وسعت فضاي مجازي تاكنون نام او را به خود نپذيرفته) در آلونكهاي خود پرداختهشان، در نقطههاي اوج تنهايي و بيپناهي و تهيدستي و بيخانماني، زير آوار ميمانند يا در شعله خشمي متراكم شده ميسوزند و زني زير دست و پا له ميشود و زني پاي بستر بيماري كودكان گرسنهاش به درك درماندگي مطلق نائل ميآيد و زني در استيصالي درك ناشدني و در هنگامه گسست همه پيوندهاي اجتماعي دست به قتل ميزند تا همان رشته ناقص جان را هم ببرد و زني تن به سرقت و سوداي تن با نان ميدهد. و اينگونه است كه خشونت بر زنان را نميتوان تنها ايراد ضرب و جرح عمدي بر پيكر آنان دانست و نميتوان تنها توهين و تحقير و كوچكانگاري آنان ناميد و نميتوان تنها تعرض به تماميت جسماني و روانيشان و نميتوان خشونتهاي روا داشته شده در قانون دانست و نميتوان با اختصاص روزي جهاني از آن سخن گفت كه بايد خشونت بر زنان را در اين روزهاي هجوم بيامان كرونا و فقر، تند و سخت شدن روند خرد شدن زنان زير چرخهاي اجتماع به گونهاي كه صداي خرد شدنشان هم بلند نشود، نام داد.