• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4799 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۵ آذر

شب شارل دوگل و ايران و يادي از كريم كشاورز

مرد شمشير و قلم

پريسا  احديان

 

شارل آندره ژوزف ماري دو گل 22 نوامبر 1890 ميلادي مصادف با 1 آذر 1269 خورشيدي در شهر صنعتي ليل در منطقه فلاندر فرانسه در خانواده‌اي كاتوليك به دنيا آمد. پدرش هانري دوگل استاد فلسفه و ادبيات در كالج يسوعيان بود و مادرش ژان ميلو از خانواده صنعتگران ليل. خانواده دوگل سنت‌گرا، ميهن‌پرست و مذهبي بودند. شارل از كودكي با تشويق خانواده با تاريخ فرانسه و فلسفه آشنا شد و در 11 سالگي به همراه خانواده به پاريس آمد. او در كالج استانيسلاس پاريس تحصيل كرد سپس وارد مدرسه نظامي سنت سير شد. سال 1912 از اين مدرسه فارغ‌التحصيل شد. در طول جنگ جهاني اول در ارتش خدمت مي‌كرد و 3 بار مجروح و نهايتا توسط آلمان‌ها اسير شد. دو گل در جنگ جهاني دوم پس از شكست و تسليم فرانسه در برابر آلمان به بريتانيا گريخت و از آنجا به مقابله با نازي‌ها ادامه داد. در سال 1944 در پي حمله نيروهاي متحدين به فرانسه بازگشت و به عنوان قهرمان ملي شناخته شد و با سقوط حكومت وييش به رياست دولت موقت فرانسه رسيد. سال 1946 در پي اختلاف با پارلمان بر سر بودجه نظامي براي بيش از10 سال از سياست كناره گرفت. در سال 1958 و قيام الجزاير و در هنگامه خطر جنگ داخلي در فرانسه به نخست‌وزيري فرانسه رسيد و به عنوان اولين رييس‌جمهور پنجمين جمهوري فرانسه برگزيده شد. بعد از كنار آمدن با شورش‌هاي الجزاير كه سال‌ها ادامه يافته بود به كلوني فرانسه كمك كرد تا اينكه سال ۱۹۶۲ استقلال خود را به دست آورد. اين حركت در آن زمان چندان مورد پسند نبود. دوگل از ايده اروپاي متحد حمايت كرد اما او مي‌خواست اروپا از تاثيرات ابرقدرت‌ها آزاد باشد. او جنگيد تا بريتانيا را از جامعه اقتصادي اروپا بيرون نگه دارد زيرا رابطه نزديكي با امريكا داشت. در سال ۱۹۶۶ دوگل نيروهاي كشورش را از ناتو بيرون آورد. براي برخي، دوگل يك ضد امريكايي بود. اگرچه نمي‌توان اين را انكار كرد اما بايد بيشتر كارهاي او را حاصل ديدگاه‌هاي به ‌شدت ناسيوناليستي‌اش دانست. دولت دوگل بعد از اعتراضات دانشجويي 1968 شكست خورد و در رفراندوم سال 1969 براي اصلاحات سياسي استعفا داد. ژنرال دو گل در 9 نوامبر 1970 برابر با 18 آبان 1349 دو هفته پيش از سالروز تولد 80 سالگي‌اش در فرانسه از دنيا رفت. دوگل مردي بافرهنگ بود و روابط خوبي با نويسندگان و روشنفكران فرانسوي داشت. در دوران رياست‌جمهوري او روابط ايران و فرانسه بسيار صميمانه بود. پانصد و نود و سومين شب بخارا با عنوان «شارل دوگل و ايران و يادي از كريم‌كشاورز» عصر يكشنبه دوم آذرماه سال يك‌‌هزار و سيصد و نود و نه (22 نوامبر 2020) به صورت آنلاين برگزار شد.

 

اوج شكوفايي روابط ايران و فرانسه

علي دهباشي

سردبير مجله بخارا

آخرين شب بخارا، پانصد و نود و دومين شب را چهارشنبه 30 بهمن 1398 برگزار كرديم. پس از آن به علت شيوع گسترده بيماري كرونا امكان برگزاري شب‌هاي بخارا فراهم نيامد. در ماه‌هاي اخير از طرف دوستداران شب‌هاي بخارا پيشنهاداتي مبني بر برگزاري اين شب‌ها به صورت به اصطلاح امروزي «لايو» مي‌رسيد كه مورد پسند من نبود. علت آن بسيار روشن است، اين جلسات علاوه بر اينكه آن ويژگي‌هاي جلسه حضوري و عمومي را ندارند غالبا به علت كند شدن و اختلالات اينترنتي، جلسات ناقصي درمي‌آمد. يكي، دو جلسه كه خودم به عنوان سخنران شركت كردم از 10دقيقه سخنراني سه، چهاردقيقه قطع و وصل مي‌شد و معمولا چيز منسجمي نمي‌شد؛ لذا تصميم گرفتيم شب‌هاي بخارا را به صورت ضبط‌شده پخش كنيم؛ به اين صورت كه از سخنرانان محترم‌مان جداگانه فيلم تهيه كرديم و به نوبت همانند شب‌هاي بخارا پخش مي‌كنيم. اولا كيفيت صدا و تصوير در حد بسيار مقبولي قرار مي‌گيرد، ديگر اينكه سخنرانان با قطع و وصل شدن، ارتباط ذهني‌شان قطع نمي‌شود و از انسجام بيشتري برخوردار خواهند بود.

امروز 22 نوامبر(2 آذر) سالروز تولد «مارشال دوگل» است همچنين دو هفته پيش 9 نوامبر سالروز درگذشت او در 1970م بود. به مناسبت سالروز تولد مارشال دوگل و اهميتي كه دوران زمامداري‌اش بر روابط با ايران داشت اين شب را به او اختصاص داديم. در شب دوگل آقاي فيليپ تيبو (سفير فرانسه در تهران) سخنراني خواهند داشت سپس دكتر فريدون مجلسي و سرانجام دكتر حامد فولادوند سخنان خود را بيان خواهند كرد. طي سخنراني‌هايي كه امشب خواهيد شنيد به اهميت نقش دوگل در سياست جهاني همچنين روابط او با ايران در دوران زمامداري‌اش خواهيم پرداخت.

در نوامبر 1958م «آندره مالرو» وزير فرهنگ دولت دوگل به كشورهاي آسيايي سفر كرد؛ از جمله چند روزي را هم در ايران گذراند و با نويسندگان و روشنفكران فرانسه‌زبان نيز ديدار و گفت‌وگو داشت كه گفت‌وگوي او با «دكتر پرويز ناتل خانلري» در مجله سخن منتشر شده است. در اكتبر 1961م شاه ايران به دعوت دوگل به پاريس رفت و در افتتاح 7 هزار سال هنر ايران شركت كرد و در اكتبر دو سال بعد 1963م دوگل به مدت 4 روز به ايران سفر كرد. در اين سفر حدود 100 خبرنگار و هيات بلندپايه‌اي دوگل و همسرش را همراهي كردند. او از آثار باستاني اصفهان، شيراز و تخت‌جمشيد، تبريز و در تهران علاوه بر موزه ايران باستان از انستيتو پاستور بازديد كرد. همچنين كلنگ ساختمان جديد دبيرستان قديمي ايراني- فرانسوي رازي را به زمين زد. در اين سفر دوگل مورد استقبال شاياني از طرف ملت و دولت قرار گرفت. همچنين در اجلاس مشترك دو مجلس ايران در 25 مهر 1342 سخنراني خود را با عنوان «نيروي‌سوم» ادا كرد كه خيلي پر شور هم بود و در اين سخنراني با صراحت از سركردگي دو ابرقدرت در منطقه انتقاد كرد كه انعكاس وسيعي در آن روزگار داشت. البته با اين ايده نيروي سوم در جمهوري پنجم فرانسه شكل گرفت و با روابط حسنه‌اي كه دوگل طي سال‌هاي حكومتش با كشورهاي جهان سوم پيدا كرد، ادامه يافت. در يك كلام مي‌توان گفت روابط ايران و فرانسه در مجموعه زمينه‌ها در دوران زمامداري دوگل به اوج شكوفايي خود رسيد و سال‌ها تحت‌ تاثير همين توافقات اين روابط ادامه داشت.

يادي هم از «كريم كشاورز» كرده‌ايم. اين بار به مناسبت ترجمه‌اي است كه كريم كشاورز از خاطرات شارل دوگل به زبان فارسي انجام داده كه البته جلد اول و دوم را آقاي كشاورز و جلد سوم را آقاي «مرتضي آجوداني» به فارسي ترجمه كرده‌اند كه هر 3 مجلد را سال‌ها پيش انتشارات مرواريد منتشر كرده است. خاطرات دوگل از جهتي كتاب بسيار مهمي است؛ ما امروز در زبان فارسي خاطرات وينستون چرچيل و بسياري از رجال سياسي اروپا و امريكا را داريم اما در اين ميان كتاب خاطرات دوگل جايگاه ويژه‌اي دارد. جلد اول به خاطره جنگ دوم جهاني با عنوان فرعي «دعوت» به حوادث سال‌هاي 1940 تا 1942م مي‌پردازد. جلد دوم با عنوان فرعي «وحدت» به وقايع ژوييه 1942م تا رهايي پاريس در آگوست 1944م و جلد سوم با عنوان «آزادي» به وقايع 1944 تا 1946م پرداخته شده است.

خاطرات دوگل همچنين حكايت توانايي او در نويسندگي را هم به ما نشان مي‌دهد. از نثر و شيوه نگارش او در زبان فرانسه در اين خاطرات بسيار گفته‌اند كه من سخن كوتاه مي‌كنم.

 

مرد شمشير و قلم و سياست

فيليپ تيبو

(سفير فرانسه در تهران)

خدمت همه شما عزيزان سلام و عصر بخير عرض مي‌كنم. در ابتداي سخن مي‌خواهم از آقايان علي دهباشي، حامد فولادوند و فريدون مجلسي قدرداني كنم كه اين شب مجله وزين بخارا را برگزار كردند كه به شارل دوگل اختصاص يافته است. در سال 2020 صد و سي امين سالگرد تولد ژنرال دوگل 22 نوامبر 1890م، هشتادمين سالگرد فراخوان 18 ژوئن 1940م (فراخوان ژنرال دوگل براي مبارزه با ارتش آلمان نازي) و پنجاهمين سالگرد درگذشت ايشان در نوامبر 1970م را گرامي مي‌داريم.

مرد شمشير، مرد قلم و مرد سياست ژنرال دوگل 50 سال پس از درگذشتش همچنان در حافظه جمعي فرانسوي‌ها حضور دارد. كسي كه خود فرانسه بود. به قول ديگر نويسنده فرانسوي رومن گاري. اول مرد شمشير چراكه او از مبارزان زمان جنگ جهاني اول، اين جنگ بزرگ بود. ولي تجربه نظامي‌اش به حضور او در ديگر صحنه‌هاي نبرد از جمله در لهستان و لبنان انجاميد. به اين واسطه او به دركي استراتژيك از نبردي مدرن دست يافته بود.

اين ديدگاه مدرن كه در ادامه به آن خواهم پرداخت يكي از منابع الهام تفكرات استراتژيك و آثار مكتوبي است كه از او به جا مانده است. از كتاب «فرانسه و ارتش آن» گرفته تا «تيغه‌شمشير» (دو كتاب ژنرال دوگل) تفكري كه باعث شد بتواند نقش ارتش را در تاريخ كشور ما ثبت كند همچنين به نبرد مدرن بينديشد. انديشه نبرد مدرن كه ژنرال دوگل آن را «جنگ مكانيزه» مي‌نامد. از سال 1934م با كتاب «به‌سوي يك ارتش و يك حرفه» پيش‌آگاهي از داشتن جنگ آينده به دست آورد و در مدرن‌سازي ارتش فرانسه كوشيده و به ظرفيت عملياتي، مكانيزه و زرهي ارتش مجهز شود و رابطه بين نيروي هوايي و زرهي را طراحي كند. تفكري كه مورد توجه استراتژيست‌هاي ارتش آلمان نازي نيز قرار گرفت. ژنرال دوگل در ماه مه ‌و ژوئن 1940‌م در صحنه جنگ حضور داشت و حملات و ضدحملات پرشماري را براي مقابله با موج نيروهاي مكانيزه آلماني فرماندهي كرد. او به خصوص كسي بود كه به عنوان معاون وزير جنگ كوشيد روند جريان فعاليت نظامي را بازتاب دهد. اين مرد سياست، اين مرد شمشير و اين مرد قلم صفحات بسيار زيادي را در وصف تفكر و بينش به رشته تحرير درآورد. به عنوان كسي كه تحت‌تاثير فرهنگ كلاسيك فرانسه و نيز علاقه‌مند سبك‌هاي اصيل فرانسه قرن 17و خواننده جدي آثار شاتو بريان بود. ژنرال دوگل وقايع‌نگاري‌هاي «خاطرات جنگ» و «خاطرات اميد» را به رشته تحرير درآورده كه معرف ديدگاه و فهم او و درك او از فرانسه نقش آن در ميان ملت‌هاست. او براي رسالت نويسندگي‌اش ارزش فراواني قائل بود. فراموش نكنيم او در حالي درگذشت كه در روز مرگش تلاش مي‌كرد آخرين جلدهاي خاطراتش را بنويسد و هميشه قادر بود با چهره‌هاي برجسته ادبيات فرانسه از جمله آندره مالرو و مورياك مراوده داشته باشد. اين مرد قلم و اين مرد انديشه بسيار تلاش مي‌كرد كه ديدگاه خود از آنچه فرانسه بايد باشد، ترسيم كند. انديشه كشوري كه داراي يك سرنوشت مشخص است.كشور عزيز و كهني كه در طول تاريخ از هزاره‌ها با ويژگي‌هاي كنوني‌اش شكل گرفته است.

ژنرال دوگل به عنوان دولتمرد به حفظ جمهوري و روحيه مقاومت پايبند بود. در ژوئن 1940م در شرايطي كه بسيار نااميد شده و اميد خود را باخته بودند، توانست اميد را به جامعه برگرداند و به جامعه جهت بدهد و توانست جمهوري و پايه‌هاي اصلي دموكراسي فرانسه را حفظ كند. در پايان جنگ جهاني دوم دوباره جايگاه فرانسه در جهان را به آن بازگرداند و از سال 1944م به بعد جمهوري فرانسه را دوباره پايه‌ريزي كرد. با اصلاح دوره‌اي كه نهادهاي جمهوري به مدت 4 سال كنار گذاشته شده بودند و با به‌روزرساني و مدرن كردن چارچوب اين پايه‌ها و نهادهاي كشورمان، فراموش نكنيم او بود كه به زنان حق راي داد كه اين جمهوري فرانسه تازه‌تاسيس را بر پايه نظام پارلماني و دموكراتيك شكل داد، به عنوان دولتمرد در سال 1958م جمهوري پنجم فرانسه را بنيان نهاد و قانون اساسي فرانسه را تدوين كرد. قانون اساسي كه بر پايه نظامي پارلماني مدرن و خردگرايانه استوار بود و در سال1962م با اضافه كردن اصل برگزاري انتخاب رييس‌جمهور براساس راي مستقيم مردم، اين نظام را گسترش داد. همين نهادها امروزه همچنان چارچوب زندگي دموكراتيك در فرانسه را تشكيل مي‌دهند. حتي كساني كه در آن زمان با اين قانون اساسي مخالفت كردند به چارچوبي كه توسط شارل‌دوگل پايه‌ريزي شد،پايبند باقي ماندند. قاعدتا اين چارچوب قانوني توسط شارل دوگل براي حفظ حاكميت استقلال فرانسه پايه‌ريزي شد و بار ديگر جايگاه فرانسه را ميان كشورها به آن بازگرداند. چه در زمينه روابط شرق و غرب، چه در زمينه به رسميت شناختن چين و مائو تسه تونگ و چه در زمينه گفت‌وگو با كشورهاي بزرگ در ديدگاهي چند قطبي از جهان. به ياد داشته باشيم كه ژنرال دوگل در سال 1963سفري رسمي به تهران داشت. همان‌ طوركه به مكزيك سفر كرد، يا در پنوم پن(پايتخت كامبوج) و در كبك سخنراني‌هايي داشت كه بيانگر اراده او در جهت گفت‌وگوي جهان چند فرهنگي و چندجانبه‌گرايي و به رسميت شناختن نقش تمامي كشورها در جهان بود.

به همراه كنراد آدناور، صدراعظم آلمان معمار آشتي آلمان و فرانسه بود در حالي‌كه اين دو كشور بعد از جنگ جهاني كاملا از هم گسسته بود، پايه‌هاي همكاري بي‌سابقه‌اي را بين دو كشور پايه‌ريزي كرد. همين همكاري پايه‌گذار تشكيل اتحاديه اروپا شد. ژنرال دوگل روند استعمارزدايي را بين سال‌هاي 1960و 1962 انجام داد، روندي بسيار دشوار كه با اعتراضات زيادي همراه شد، روندي كه نتايج مثبتي داشت و به فرانسه اجازه داد اين دوران ميراث استعماري خود را پشت سر بگذارد و شكل جديدي از روابط با كشورهاي ديگر را براي خود تعريف كند.

گاهي در مورد ژنرال دوگل گفته مي‌شود كه او فقط به تصميم‌گيري‌هاي كلان علاقه‌مند بود ولي نبايد فراموش كرد او تلاش‌هايي هم در زمينه مدرن‌سازي اقتصاد فرانسه كرد در زمينه بازطراحي ساختارهاي كشور ما، در زمينه انتخاب صنعت استراتژيك كشور كه به فرانسه در زمينه فضايي، هوانوردي و هسته‌اي امكان دستيابي به يك صنعت را دادند. و به اين كشور امكان داد كه اراده‌اي در روند مدرن‌سازي را براي خود تعريف كند همچنين ديدگاه استراتژيكي كه منجر به ظهور شركت‌هاي بزرگ فرانسوي شد و ديدگاهي كه همچنين امكان تحقق استقلال كشور را فراهم كرد كه در اين ديدگاه استقلال سياسي بايد بر پايه استقلال اقتصادي شكل بگيرد. ديدگاهي كه امروز همه ما در مقابل اين بيماري همه‌گير بر آن اتفاق نظر داريم.

اين گليسم(طرفداري از ژنرال دوگل) ما مي‌گوييم هر فرانسوي روزي گليست بوده يا هست يا خواهد بود. اين گليسم امروزه ديدگاه بر پايه يك اسطوره سياسي و بر پايه يك ديدگاه سياسي هست.كتابي كه شايد بتواند به خوبي حق مطلب را راجع به او ادا كند. شايد كتاب «درخت‌هاي بلوطي كه از ريشه مي‌كنيم» آندره مالرو باشد كه گفت‌وگويي بين دو شخصيت است، يك عاقل و يك قهرمان كه در مقابل سرنوشت‌شان كه به زودي با آن مواجه خواهند شد كه مرگي است چيزي را مي‌نويسند كه شايد واقعيت نباشد. ولي آنها چيزي را مي‌نويسند كه بيانگر ديدگاه آنهاست؛ ديدگاهي كه نشان مي‌دهد در مقابل مرگ زندگي يك سرنوشت است.

با تشكر

 

سياستمدار خوشنام

فريدون مجلسي

نويسنده و دپيلمات پيشين

قرار است به مناسبت پنجاهمين سال درگذشت ژنرال دوگل رهبر فقيد فرانسه چند كلمه‌اي صحبت كنيم. يكي، دو روز پيش در اخبار ديدم كه آقاي مكرون رييس‌جمهور كنوني فرانسه در كلمبي(Colombey-les-Deux-Églises) آرامگاه دوگل حضور يافتند و براي بزرگداشت او دسته گلي تقديم كردند. اين مرا به ياد نكته‌اي انداخت؛ نكته اين بود كه آقاي مكرون در زمان فوت دوگل اصلا به دنيا نيامده بود و اينكه آيا نسل كنوني ما در ايران تا چه اندازه دوگلي را كه يك روز به عنوان قهرمان بزرگ جهاني در ايران شهرت داشت، مي‌شناسد و نمي‌شناسد و تا چه اندازه درباره‌اش خبر دارد؟ دقت كردم به اينكه چند سال پيش درباره همين مساله در تلويزيون فرانسه نكته‌اي مطرح شد نسبت به نسل جوان فرانسه. بعد از درگذشت دوگل يكي از مهم‌ترين ايستگاه‌هاي مترو پاريس را كه به ميدان اتوال باز مي‌شود و اين ميدان يكي از مهم‌ترين ميدان‌هاي فرانسه است و چون به شكل ستاره خيابان‌ها از آن منشعب مي‌شوند به آن اتوال گفته مي‌شود و آنجا دروازه آزادي است كه آرامگاه سرباز گمنام است و سران كشورها گل مي‌گذارند. در اينجا نام اين ايستگاه كه اتوال بود را به «اتوال شارل دوگل» تبديل كردند كه بزرگداشتي شده باشد و سال‌ها بعد وقتي از يك نوجواني سوال شدكه شما نام ژنرال دوگل را شنيده‌ايد، او پاسخ داد: «بله! بله! اتوال شارل دوگل خيلي معروف است»؛ يعني براي اين نسل ايستگاه متروگويي مهم‌تر و شناخته‌تر از دوگل بود. خب تاريخ مي‌گذرد و يك چيزهايي فراموش مي‌شود و يك چيزهايي باقي مي‌ماند. ولي ژنرال دوگل در نسل من و در نسل قبل از من و نسل پدرم يك شهرت بسيار بسيار محترمانه‌اي در ايران داشت. ايراني‌ها مثل اغلب كشورهاي آسيايي و آفريقايي استعمار را تجربه نكرده بودند. ادعاهايي مي‌شود كه مثلا نفت ما را انگليسي‌ها گرفته بودند با يك قراردادي كه با مظفرالدين شاه بسته شده بود؛ يا اينكه در جدايي افغانستان از ايران عملا اقدام كرده بودند و كينه‌اي در اين حد به وجود آمده بود. درحالي‌كه ترديدي نداريم فرانسه يك كشور استعماري بود و بسياري از كشورهاي آفريقايي و آسيايي از اين استعمار رنجيده بودند حتي تا امريكاي لاتين ولي در ايران چنين سابقه‌اي نداشت و از اين ديدگاه به آن نگاه نمي‌شد؛ با اينكه مردم ايران تلاش‌هاي آزاديخواهانه مردم الجزيره را بسيار تعقيب مي‌كردند اما حركت نهايي كه ژنرال دوگل در برابر انقلاب الجزيره كرد و استقلال آن را پذيرفت باز يك نوع اعتبار و خوشنامي به او بخشيد.

در مورد ژنرال دوگل مي‌گفتند، فرماندهي است كه براي سخنراني احتياج به چهارپايه ندارد. براي اينكه قدش بالاتر از دو متر بود و هميشه وقتي به كشوري سفر مي‌كرد، سفارت فرانسه اطلاع مي‌داد كه قد ايشان 2 متر و 10سانت است و يك تختخواب مناسبي براي‌شان در نظر بگيريد. به اين ترتيب اين هيبت به فرماندهي او كمك مي‌كرد. ولي اهميت او فقط در فرماندهي نظامي نبود. وقتي در شهر ليل فرانسه به دنيا آمد، پدرش استاد ادبيات و فلسفه بود و اين نكته حتي هنگامي كه دوگل به تمايلات شخصي و احساس ناسيوناليستي به ارتش فرانسه پيوست، مي‌بينيم كه يك نظامي اديب و فرهيخته‌اي است كه در ادبيات فرانسه هم رويش حساب مي‌شد براي اينكه ادباي فرانسه او را به عنوان يك اديب به رسيمت مي‌شناختند.

ايشان در جنگ جهاني اول با درجه ستواني شركت كرد و اتفاقا در نبرد وردن كه در آنجا مارشال پتن فرماندهي داشت، همان پتني كه بعدها دوگل در مقابلش قيام و شورش كرد، فرمانده و نظامي بود و در جنگ شركت داشت بعد از آن در پايان جنگ جهاني اول ديديم كه با فاصله اندكي در آلمان هيتلر روي كار آمد و جنگ جهاني دوم آغاز شد و فرانسه شكست خورد و مارشال پتن پاريس را تسليم كرد و خودش رييس حكومت ويشي در بخش فرانسه اشغال نشده را به عهده گرفت، دوگل در برابرش ايستادگي و قيام كرد و به الجزيره رفت و در الجزيره كه آن زمان يك استان فرانسه محسوب مي‌شد (مي‌دانيد الجزيره جزو مستعمرات عادي نبود و صدها هزار فرانسوي درآنجا به خصوص در شهر اران زندگي مي‌كردند و آنجا را استان جنوبي فرانسه مي‌دانستند) فرماندهي قواي فرانسوي را كه خارج از اين كشور بودند به عهده گرفت، با متفقين هماهنگ شد و در جنگ جهاني دوم در آن حدي كه امكانات به او اجازه مي‌داد (امكانات الجزاير يا مستعماراتي كه حالا در اختيار دوگل قرار گرفته بود) همكاري و مشاركت كرد. نه تنها مشاركت مي‌كرد بلكه سعي مي‌كرد استقلال خودش را حفظ كند. در كنفرانس يالتا كه براي ترتيب دادن به ميراث بعد از جنگ در سرزمين‌هايي كه آلمان اشغال كرده بود با حضور امريكا، انگليس و روسيه يعني روزولت، چرچيل و استالين تشكيل شد او را نپذيرفتند و اين برايش خيلي برخورنده بود براي اينكه آنها مي‌گفتند شما يك دولت بزرگ و مقتدري نيستيد كه تاثير آنچناني در جنگ داشته باشيد. ولي با اين‌حال مقاومت و سرسختي او موجب شد وقتي بعد از جنگ جهاني دوم سازمان ملل متحد تشكيل شد، فرانسه را به عنوان يكي از 5كشور بزرگ عضو شوراي امنيت با حق وتو قرار دهند. به زودي هم دريافت پشتوانه اين حق وتو سلاح هسته‌اي است يعني بمب اتمي كه امريكا و روسيه در اختيار داشتند و بعد به سرعت انگليس هم توانست اين كار را بكند و فرانسوي‌ها هم تمام سعي خودشان را بر اين گذاشتند كه داراي سلاح هسته‌اي شوند و شدند و اين باشگاه هسته‌اي شد كانون و محور اصلي اقتدار شوراي امنيت سازمان ملل متحد. ايستادگي ژنرال دوگل در برابر انگليس به نظرم يكي از دلايل محبوبيتش در ايران بود. براي اينكه ايراني‌ها با خاطرات 200 سال گذشته و خاطراتي كه بعد از ملي شدن نفت در مقابله با انگليس داشتند به نوعي كينه آن را در دل‌شان مي‌پروراندند و ايستادگي دوگل در برابر انگليس قدري در احساس تسكين قلوب ايرانيان موثر بود؛ وقتي كه فرانسه به عنوان يكي از 3 كشور اصلي يعني ايتاليا، آلمان و فرانسه بنيانگذار بازار مشتركي شد كه اكنون اتحاديه اروپا را تشكيل مي‌دهد، هميشه با حضور انگليس در اين اتحاديه مخالفت مي‌كرد و تا زماني كه دوگل بر سر كار بود، انگليس به اين اتحاديه پذيرفته نشد.

استقلال‌طلبي دوگل فقط در برابر انگليس يا خاطرات تاريخي‌اش از اين كشور يا چندان به بازي نگرفتنش در جنگ جهاني دوم توسط چرچيل نبود، او در برابر امريكا هم بسيار استقلال نشان مي‌داد به همين دليل خودش را از بخش نظامي پيمان ناتو خارج و سعي مي‌كرد اين استقلال سياسي را با قدرت استقلال نظامي خود هماهنگ و تقويت كند. شخصا ژنرال دوگل را از زماني به ياد دارم كه براي يك كار مهم فرهنگي به ايران آمد، براي يك سفر سياسي كه ضمنا اين كار بزرگ فرهنگي كه هنوز هم يادگارش برجاست افتتاح دبيرستان رازي در خيابان بالاي وليعصر كنوني بود كه يكي از كامل‌ترين و مدرن‌ترين موسسات فرهنگي ايران بود، از دبستان تا دبيرستان از پسرانه و دخترانه و خيلي‌ها از جمله فرزندان خود من هم تا زماني كه اين مدرسه برقرار بود و بعد از انقلاب به هم خورد در آن تحصيل خود را آغار كردند و بعدها به علت تسلط به زبان فرانسه از آن تحصيل بهره‌مند باقي ماندند. مي‌خواهم اين را به عنوان مثالي بگويم كه چگونه برخلاف ساير قدرت‌هاي بزرگ كه نفوذشان به دليل قدرت استعماري و امپرياليستي بود در مورد فرانسه برداشت مردم بيشتر فرهنگي بود و آنها هم اين را درك كرده بودند. پدران ما در مدرسه زبان فرانسه زبان دوم‌شان كه يك دريچه‌اي بر فرهنگ غرب بود در ايران از طريق فرانسه و اصلا غربي‌ها و اروپايي در ايران به عنوان «فرنگي» شناخته مي‌شدند كه برگرفته از همان نام فرانسه است و اين عدم سابقه استعماري و اين حسن سابقه فرهنگي در محبوبيتي كه ژنرال دوگل به عنوان يك رهبر مقاومت فرانسه در زمان جنگ جهاني دوم كه به خود آنها مربوط مي‌شد در ايران هم او را به چهره يك قهرمان مي‌ديدند، موثر بود. زماني كه مردان بزرگي چه در عرصه سياست و چه در عرصه نظامي‌گري دوران جنگ در دنيا حكومت مي‌كردند؛ يعني زماني كه در امريكا روزولت و در انگليس چرچيل و در روسيه استالين بود و فرماندهان بزرگي مثل «مونت گومري» در انگليس، «آيزنهاور» و «عمر برادلي» در امريكا بودند، در بين اينها دوگل هم شخصيت نظامي، هم شخصيت سياسي و هم شخصيت فرهنگي بود. من به ياد دارم وقتي فرانسه براي اعتبار خود با وجود دوران مشقت‌بار بعد از جنگ و بازسازي و هزينه‌ها را متحمل مي‌شد به تقويت ارتش همت گماشت و يك كشتي بزرگ هواپيمابر را «Lefrance» ناميد. اين جنجالي برانگيخت كه چگونه آرتيكل« La » را دوگل «Le» به كار برده و بحث‌هاي زيادي بود بر اينكه اين وضع متفاوت است و در اين امر نظامي- ادبي چگونه حق با دوگل بود. آثار ادبي ديگر دوگل هم حكايت از ارزش او دارد به خصوص سخنراني‌هايش يك اثر باقي‌ماندني در ادبيات سياسي فرانسه محسوب مي‌شود.

همان‌طوركه گفتم يك دليل خوشنامي‌اش در ايران آن مقاومتي بود كه در جنگ جهاني دوم كرد. تسليم نشد. وقتي دولت ويشي تشكيل شد او شورش كرد و به الجزيره رفت و در آنجا رييس دولت موقت فرانسه با اميد پيروزي شد و وقتي پيروزمندانه به فرانسه بازگشت با اينكه توسط دولت ويشي محكوم به اعدام هم شده بود خيلي انتقام‌جويانه رفتار نكرد. وقتي در پايان كارش مي‌خواست استقلال الجزيره را به رسميت بشناسد، بديهي بود كه در ميان نظامي‌ها اين مساله به سادگي برگزار نمي‌شد. آنها الجزيره را يك استان بزرگ، نفتخيز و مهم فرانسه مي‌دانستند و در برابرش مقاومت كردند. 4 ژنرال فرانسوي در اران دست به كودتا زدند حتي الجزيره را اشغال كردند و او وقتي كه حمايت ارتش فرانسه را جلب كرد خيلي سريع آن ژنرال‌هاي شورشي را به خاطر اينكه وطن‌پرستي محرك آنها بود، عفو كرد و باز بر شهرت و اعتبار خود بيش از اين افزود. اكنون من نمي‌دانم نسل جديد ايران چه شناختي از ژنرال دوگل دارند ولي زماني كه ما بوديم او رنگ مهم‌ترين عنصر و رهبر خارجي را داشت. در برابر او آخرين سال حكومتش در فرانسه شورش بزرگي شد و در آن موقع چپگرايي در محافل روشنفكري اروپا و مي‌شود گفت جهان بسيار رايج بود. شورش ماه مه ‌68 فرانسه يك شورش جهانگير و بسيار بزرگ و تخريب بسياري شد و آن روشنفكران خودشان را نماينده ملت فرانسه مي‌دانستند و وقتي دولت و دوگل نتوانست تاب آن همه خسارت و تخريب را بياورد از ملت فرانسه خواست به عنوان اكثريت خاموش به ميدان بيايند و اين كلمه «اكثريت خاموش» آخرين اثر ماندگار سياسي دوگل بود كه اينها را به صورت صدها هزار نفر به خيابان شانزليزه كشاند كه پيشاپيش آنها آندره مالرو وزير فرهنگ سوسياليست فرانسه رهبري مي‌كرد و پيروز شدند و به اين شورش هم پايان دادند. در همان سال ژنرال دوگل براي برخي از اصلاحات به رفراندومي دست زد و چون اين رفراندوم راي نياورد، ژنرال آن را از دست دادن اعتبار سياسي خودش حمل كرد و استعفا داد و با احترام به روستاي كلمبي رفت و تا يك سال بعد هم كه درگذشت در آنجا بود. ولي احترام مردان سياسي را بدرقه آنها ثابت مي‌كند و بدرقه پايداري كه چند روز پيش رييس‌جمهور جواني كه در زمان حيات دوگل به دنيا هم نيامده بود آنچنان احترام خودش را نسبت به او تقديم كرد.

 

شارل بزرگ

حامد فولادوند

پژوهشگر فلسفه

50 سال پيش وقتي شارل دوگل فوت شد، فكر نمي‌كردم كه در عرصه سياست چنين انحطاطي كه امروز و در اين 40 سال مشاهده مي‌كنيم، شروع خواهد شد! در واقع با تاخير فهميدم كه واقعا اين مردان بزرگ در سياست(كم و بيش در اين 40 سال) از بين رفته‌اند؛ امروزه ديگر آدم‌هاي بزرگي كه در سياست از آنها مي‌گفته‌اند و سياستمداران درست و حسابي نداريم. جهان را نگاه كنيد! بيشتر آدم‌هاي دست دوم، گذرا، مستبد و غيره و غيره كه ترامپ هم يك نمونه‌اش است و همه مشاهده مي‌كنيد كه بيشتر به يك آدم آشفته نزديك مي‌شود، اينجاست كه واقعا قدر اين بزرگان را به خصوص در اين 40 سال مي‌دانيم و تعجب هم مي‌كنيم براي اينكه نمي‌دانستيم كه دنيا زير و رو خواهد شد. امروز نسل ما ارزش دوگل را بيشتر درك مي‌كند تا آن زماني كه جوان بوديم و درست نمي‌توانستيم مسائل را ارزيابي كنيم. به هر صورت دوگل جزو مردان سياسي بزرگ محسوب مي‌شود و نقش و تاثير بسزايي در قرن بيستم داشته است. من يك‌سري مشخصاتي را در اختيارتان مي‌گذارم كه با او آشنا شويد. امروز در جهان چنين آدم‌هاي استخوان‌داري كه بتوانيم به آنها تكيه كنيم و روي‌شان حساب باز كنيم، كمتر داريم.

يك نگاه كلي در مورد دوگل براي شما مي‌گويم به خصوص براي ايراني‌هايي كه كمتر با او آشنا هستند اينكه دوگل يك شخصيت واقعا مهمي در تاريخ معاصر بود و هست و هنوز هم تاثيرگذار است، چون ميراثي براي سياسيون فرانسه گذاشته كه شايد خيلي از آنها اين موضوع را دنبال نكنند ولي برخي آنها را دنبال مي‌كنند و همين امانوئل مكرون هم كه شما در فرانسه مي‌بينيد، سعي مي‌كند خطوطي را كه مربوط به گوديست‌ها و دوگل بود تا حدودي دوباره احيا يا دنبال كند. به دوگل در آن زمان قديم كه شهرت يافت(به‌خصوص در جنگ دوم) يكسري اسامي نسبت داده مي‌شد، شايد براي شما جالب باشد،به او مي‌گفتند «شارل بزرگ». وقتي بين عموم چنين اسم‌هاي كوچك و لقب‌هايي را مي‌گويند پس معلوم مي‌شود كه او محبوبيت پيدا كرده است يا مي‌گفتند «مرد لندن» چون به لندن رفت و نهضت مقاومت را تنظيم كرد و عليه فاشيسم، آلمان و ... بود؛ يا مي‌گفتند «ژنرال» و در واقع سرلشكر. اين اسامي را به خصوص فرانسوي‌ها به او لقب مي‌دادند و اين نشان مي‌دهد كه به مرور اين شهرت را پيدا كرده و دوگل، دوگل شد. البته خودش در نوشته‌ها و گفته‌هايي كه داشت، احساس مي‌كرد سرنوشتي او را مسوول كرده تا نماينده و مدافع فرانسه شود و در واقع دولتمرد درست و حسابي فرانسه شد. اين در وجودش بود و در نوشته‌هايش منعكس شده است پس دوگل احساس مي‌كرد كه بايد براي فرانسه بالاسري كند.

اسمش هم از يك لحاظ جالب است. مي‌دانيد به فرانسه قديم مي‌گفتند «گُل» البته متخصصان مي‌گويند كه نامش رابطه چنداني با منطقه گُل ندارد چون اين براي شمال فرانسه است درحالي‌كه گُل فرانسه كمي پايين‌تر بود ولي به هر صورت اين «گُل» و «دوگُل» يك شباهتي با هم دارند براي اينكه در اسمش هم جزو بزرگان فرانسه بودن، نهفته است.

دوگل آدم چند بُعدي است. نظامي بود و در جنگ اول هم به او صليب جنگ را دادند و در واقع نظامي برجسته‌اي است ولي فقط يك نظامي برجسته نبود چون حتي تئوري‌هايي در دوران جواني‌اش پيشنهاد كرد و در مدرسه نظام درس هم مي‌داد. يك نظامي برجسته بود كه در دو جنگ شركت كرد و يك‌ سري تئوري‌هاي نظامي پيشنهاد و آنها را تحقق هم داد. ولي به هر صورت فقط نظامي نماند، سياسي هم شد؛ به‌خصوص با نهضت مقاومت 1940م در جنگ دوم و بعد هم رييس‌جمهور فرانسه شد و خطوط جديدي هم مطرح كرد. پس اين هم بُعد دوم و مهم‌ترينش اينكه سياسي و كاربلد بود و ايستادگي‌اش را هم در سياست نشان داد. يك بعد ديگر كه شايد خيلي‌ها كمتر اين را بدانند اهل ادب و نويسندگي بود. قلم خوبي داشت و با فيلسوفي مثل «آنري برگسون» كه در آن زمان جوان‌تر هم بود و با پگي نويسنده كه مسيحي بود و خود دوگل هم مسيحي و مومن بود و با باقي همانند «بارس» كه نويسنده بزرگ و «آنري بوردو» آشنا بود و كتاب‌هاي‌شان را مي‌خواند. خيلي كتابخوان و خانواده با فرهنگي داشت. به هر صورت شما اين سه بعد را بايد در نظر بگيريد، وقتي از دوگل صحبت مي‌شود اين سه بعد را در تمام زندگي‌اش با نوساناتي مشاهده مي‌كنيد.

مي‌شود گفت نهضت مقاومت باعث شد كه دوگل، دوگل شود و در آنجا در برابر فاشيسم ايستادگي كرد در حالي‌كه پِتن چنين كاري نكرد و بيشتر فرانسوي‌ها هم كوتاه آمدند و سازشكاري‌شان را نشان دادند و در واقع اين دوگل بود كه يك‌سري با او همراه شدند و مقاومت كردند ولي مجبور شد به لندن فرار كند و در آنجا با پشتيباني انگليسي‌ها راديو راه بيندازد و 4 سال كم و بيش آنجا بود و آن جريان مقاومت را سازماندهي كرد. البته كمونيست‌ها بودند كه آنها هم آنتي‌فاشيسم و در فرانسه هم كنارش بودند ولي اكثر فرانسوي‌ها سمت ديگر بودند البته به مرور آرام آرام مردم هم آمدند. مي‌شود گفت دوگل عوام‌فريب نبود و مي‌دانست همه انسان‌ها و همه ملت‌ها دو صورت دارند: يا مي‌توانند خوب و مبارز باشند يا مي‌توانند زود تسليم شوند و ... به همين خاطر لي لي به لالاي مردم نمي‌گذاشت و حرف خودش را مي‌زد. اين يكي از خصوصيات مهم شخصيتي دوگل است كه اين هم در موضع‌گيري‌هاي سياسي‌اش منعكس مي‌شود از همان نهضت مقاومت. به همين خاطر هم امريكايي‌ها و انگليسي‌ها متوجه شدند كه او آدم خيلي مستقلي است(در آن 4سال) و با آنها كنار نمي‌آيد و شروع به فاصله گرفتن از دوگل كردند، هم چرچيل و هم روزولت مي‌گفتند كه ما داريم به او كمك مي‌كنيم اما او مي‌گويد من بايد مستقل باشم، آنها خوش‌شان نمي‌آمد. به همين خاطر با دوگل خطي هم شكل گرفت، يك خط سومي بين شرق و غرب و دوگل در اروپايي‌ها شكل داد و وقتي سر كار آمد و بعد از جنگ الجزيره رييس‌جمهور شد، گفت حواس‌تان باشد انگليس نبايد به بازار مشترك بيايد. همان موقع گفت اينها زيرش مي‌زنند و من اينها را مي‌شناسم و اروپايي‌ها بعدها و اخيرا فهميدند كه اين دوگل بيچاره دست انگليسي‌ها را خوانده و گفته بوده اينها را به بازار مشترك نياوريد. اولين كسي هم كه از آوردن چين به سازمان ملل پشتيباني كرد، دوگل بود.گفت بايد چين بيايد چون جمعيت اين كشور زياد و بزرگ است البته نمي‌خواست تنها روس‌ها و انگليسي‌ها باشند و حساب‌هاي سياسي هم مي‌كرد ولي خب اين زيركي سياسي ايشان را نشان مي‌دهد. يك چيز جالب‌تر هم بگويم، او اولين كسي بود كه مي‌گفت ما بايد با آلمان كنار بياييم، اين كشور در همسايگي ماست. در واقع سال‌ها دشمن اصلي‌شان بود ولي گفت نه! بايد با آلمان زود صلح كنيم. الان هم مكرون با خانم مركل را ببينيد كه با هم صميمي و خودماني هستند، اينها را دوگل همان موقع گفت و اين نشان مي‌دهد كه نبوغي در سياست و بينش و بصيرت خاصي داشته كه خيلي‌ها نداشتند.

دوگل هم سنتي بود و هم به شرايط حال و زمانه توجه داشت ولي فراتر از زمانه مي‌رفت. اگر بخواهم به واژه‌اي از نيچه اشاره كنم اين است كه هم در زمانه بود و هم خلاف زمانه خودش را قرار مي‌داد. اين‌طور نبود كه تسليم زمانه شود. بايد آدم هم در زمانه خودش باشد هم فراتر از زمانه‌اش را ببيند. مي‌شود همين نام «خلاف‌زمانه» را به بزرگاني مثل آقاي دوگل داد. او واقعا آينده را تشخيص مي‌داد و باقي درست تشخيص نمي‌دادند و براي همين است حرف‌هايي كه زده هنوز اهميت دارد.

دوگل در خاطرات نسل من كه آن زمان در فرانسه دانشجو بوديم چند جمله معروف دارد. جمله‌اي دارد كه معروف است. زماني كه به كانادا دعوت مي‌شود و چون كم و بيش ضد امريكايي بود (البته به سبك خودش) وسط سخنراني مي‌گويد:«زنده باد كاناداي آزاد!» كه سر و صدا مي‌شود و امريكايي‌ها و انگليسي‌ها عصباني مي‌شوند. چون مي‌دانيد در كانادا هم زبان فرانسوي هست و هم انگليسي و اين حرف دوگل باعث شلوغي شده و جمله‌اش پخش مي‌شود ولي در واقع منظورش اين نبوده كه اينها مستقل شوند بلكه بيشتر مي‌خواسته از زبان فرانسه دفاع كند؛ چون آنجا زير سلطه انگليسي است و هنوز هم هست ولي او سر و صدا مي‌كند و بعد از ورود دوگل در كانادا، زبان فرانسه جان مي‌گيرد.

يك جمله‌اي هم كه ما دانشجوها آن زمان شنيديم كه آن هم خيلي سر و صدا كرد و در تاريخ ماند. در حوادث ماه مه ‌در فرانسه شورش شده بود و يك ماه اين كشور خوابيد و اوضاع ناجور شد؛ البته بعدها دوباره قدرت دست دوگل افتاد ولي در اين مدت يك‌ماه و نيم، آشفتگي بالا بود و چون دوگل اهل ادب هم بود وقتي اين جمله را گفت اول كسي نفهميد كه چه مي‌گويد. گفت كه من با اصلاح موافقم بايد در كشور اصلاحاتي شود اما آشفتگي هرگز. در اين جمله براي كلمه «آشفتگي» واژه‌اي از متون كهن به كار برد كه حال اين يك كلمه فرانسه قديمي بود و فقط در متون كهن پيدا مي‌شد كه به معني بي‌نظمي و آشفتگي بود. خب همه حتي خود فرانسوي ‌زبان‌ها رفتند تا كلمه را در ديكشنري پيدا كنند كه اين چه مي‌گويد! يعني مي‌خواهم بگويم باز بُعد ادبي خود را نشان داد. اين جمله‌ها در ذهن نسل ما بوده و در تمام كشورهاي خاورميانه و دنياي سوم اين ويژگي دوگل منعكس شده بود. حتي مي‌دانيد كه جنگ الجزيره را هم دوگل خاتمه داد. يعني خيلي كارهاي مهمي كرد كه نشانگر تسلط و بصيرتش در عرصه سياسي بود. ولي ما كه جوان بوديم يك نگاه ديگري داشتيم؛ خب جواني نگاه ديگري به آدم مي‌دهد و يك ذره كه پخته‌تر مي‌شوي نگاهت فرق مي‌كند. ما هم به خاطر پدرم يك رابطه خاصي با دوگل- البته ناچيز- داشتيم. پدرم كه اهل ادبيات و شعر و عضو انجمن شعراي فرانسه بود و همان زمان در زمينه قرآن‌شناسي هم كار مي‌كرد ولي نويسنده و شاعر هم بود و مكاتباتي با بزرگان فرانسه آن زمان داشت مثلا نويسندگان بزرگ فرانسه مثل ژان كوكتو، آندري دو مونرلان، فرانسوا مورياك و... پدر با دوگل هم مكاتبه داشت؛ در واقع در خانواده ما دوگل نيم‌حضوري داشت و ما هم زياد نمي‌فهميديم ولي مي‌دانستيم كه بابا دارد با او مكاتبه مي‌كند و مي‌گفتيم خب دوگل كاره‌اي است. خب جوان بوديم و درست نمي‌فهميديم كه قضيه چيست! اين تاثير ناچيزي روي ذهن ما گذاشت.

يك نكته ديگر اينكه مثلا در نهضت دانشجويي 68 م در فرانسه بوديم برخلاف داريوش شايگان. وقتي با او صحبت مي‌كردم، مي‌گفت پس تو در اين نهضت دانشجويي بودي! مي‌گفتم بله ما جوان بوديم و به قول معروف جواني مي‌كرديم. چون آن زماني كه در نهضت دانشجويي بوديم شايگان مي‌خواست از پايان‌نامه‌اش دفاع كند و با كربن آمده بود و ما هم سوربن را گرفته و مخالف دوگل بوديم و شايگان مخالف نبود و او را آدم محترمي مي‌شناخت. در آن دوره آن تجربه دانشجويي من را غير مستقيم و مستقيم به دوگل وصل كرده و آن برداشت پدرم هم بود. بعد هم دوگل در زمان شاه به تهران آمد و برادر كوچك‌تر من تهران بود و دوگل روبان افتتاح مدرسه رازي را كه هنوز در ميدان ونك وجود دارد، بريد و برادر من هم تعريف مي‌كرد كه دوگل آمد و من بودم و ... اين خاطرات كوچك و در ضمن سرلشكر فولادوند، رييس دانشكده افسري بود كه او هم مثل دوگل از مدرسه سن- سير مي‌آمد؛ يعني اين نكات ريز كوچك هم به‌ طور غير مستقيم تاثير گذاشت تا من نوعي گرايش و توجه بيشتري به دوگل كنم و در دوره انقلاب هم كه بيشتر روي نيچه كار مي‌كردم، فرصت پيدا كردم تا مقداري از خاطرات دوگل را بخوانم و فهميدم فرد برجسته‌اي است و در جواني درست ارزيابي نكرده بودم. 


شورش ماه مه ‌68 فرانسه يك شورش جهانگير و بسيار بزرگ و تخريب بسياري شد و آن روشنفكران خودشان را نماينده ملت فرانسه مي‌دانستند و وقتي دولت و دوگل نتوانست تاب آن همه خسارت و تخريب را بياورد از ملت فرانسه خواست به عنوان  اكثريت  خاموش به ميدان بيايند و اين كلمه «اكثريت خاموش» آخرين اثر ماندگار سياسي دوگل بود كه اينها را به صورت صدها هزار نفر به خيابان شانزليزه كشاند كه پيشاپيش آنها آندره مالرو وزير فرهنگ سوسياليست    فرانسه رهبري مي‌كرد  و پيروز شدند و به اين شورش هم پايان دادند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون