مروري بر مناسبات فرهنگي
ايران و فرانسه
ما و فرنگ
محسن آزموده
ارتباط ناگزير و البته پر فراز و نشيب ما ايرانيها با فرهنگ و تمدن جديد، همواره يك رابطه توام با مهر و كين و در نتيجه پر حرف و حديث بوده و هست. از يك سو مثل ساير ملل و جوامع نميتوانيم چشم بر دستاوردهاي علمي و فرهنگي جديد ببنديم و ناچار، مصرفكننده محصولاتش هستيم و از سوي ديگر مثل خيليهاي ديگر از رابطه عمودي، نگاه از بالا، سوءاستفادهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي آنها از خودمان دل خوشي نداريم. به نظر ميرسد هر دو وجه سلبي و ايجابي اين رويكرد دوگانه حتي اگر قابل قبول هم نباشد، فهمپذير است و ميتوان برايش دلايل و عللي ارايه كرد. به هر حال غرب با وجود پيشرفتهاي انكارناپذيرش در عرصههاي علمي و فرهنگي و تمدني، رفتار مساعدي با جوامع غيرغربي نداشته و در طول تاريخ چند قرن جديد، مداخلات و دستاندازيهاي نارواي زيادي در امور اين جوامع صورت داده است. اما با وجود آنچه گفته شد، چنين نيست كه شكل ارتباطات ايرانيان با همه جوامع و ملل غربي اين اندازه توام با مهر و كين باشد و نوع مناسبات كشورهاي غيرغربي با جوامع غربي، ربط مستقيم به ميزان مداخلات آنها در امور يكديگر داشته و دارد. نمونه قابل توجه آن رويكرد شديدا منفي، توام با سوء ظن و بدبيني و پر تنش روابط ايران با بريتانياست. از ابتداي قرن نوزدهم و با جدي شدن ماجراي تجدد در ايران در نتيجه جنگهاي ايران و روس، حضور خواسته يا ناخواسته دو كشور بريتانيا و روسيه در ايران موجب شده كه ايرانيان هيچگاه نتوانند نسبت به رفتار و گفتار دولتهاي اين دو كشور اطمينان خاطر داشته باشند و به آنها اعتماد كنند. همين تيرگي در روابط سياسي، ناخودآگاه بر روابط فرهنگي نيز تاثير گذاشته است. تا جايي كه به فرانسه مربوط ميشود نه فقط اين وجه منفي در روابط ميان دو كشور بسيار كمتر است بلكه بر عكس به علت روابط سياسي عمدتا مسالمتآميز و مصلحتجويانه ميان ايران و فرانسه، نوع مراودات فرهنگي و فكري نيز عمدتا توام با صلح و صفا همراه بوده و هست. ايرانيان به لحاظ سياسي و اجتماعي در طول 200- 300ساله اخير، رفتار سياسي مداخلهجويانه و منفي قابل توجهي از دولت فرانسه نديدهاند. در طول قرن نوزدهم جز عهدنامه ناكام و معروف فين كنشتاين (1186 خورشيدي برابر با 1807ميلادي) كه ميان فتحعليشاه قاجار و ناپلئون بناپارت امضا شد و ثمره چنداني در بر نداشت، رويارويي سياسي قابل توجه ديگري در روابط دو كشور رخ نداد. اصولا حضور سنگين بريتانيا و روسيه در ايران اجازه و مجال به حضور مستقيم نيروي سومي در عرصه سياسي و اجتماعي ايران نميداد. در نتيجه در طول اين سده، فرانسه براي ايرانيان عمدتا به عنوان نماد و نمود تجدد در نظر گرفته ميشد. بسياري از نخبگان و برگزيدگان ايراني براي تحصيل به فرانسه ميرفتند و اصولا دولتها هم به دلايل مشخصا سياسي تمايل بيشتري براي اعزام دانشجويان به اين كشور داشتند. در طول دوران ناصري و دهههاي منتهي به انقلاب مشروطه، بسياري از زباندانها به ترجمه رمانها و آثار ادبي فرانسوي روي آوردند و منورالفكران و تجددخواهان ايراني در مشروطهخواهي مستقيما انقلاب فرانسه(1789م) را به عنوان الگو پيش چشم داشتند و شعارهاي روشنگري و انقلاب فرانسه يعني آزادي (حريت)، برابري (مساوات) و برادري (اخوت) را مطمح نظر داشتند. در سده بيستم و با تاسيس دولت مدرن در ايران همچنان فرانسه اصليترين مقصد اعزام دانشجويان و حتي روشنفكران ايراني بود بهگونهاي كه تا ميانه پهلوي دوم يعني تا سالهاي آغازين دهه 1340 همچنان زبان فرانسه يكي از اصليترين زبانهاي علمي در دانشگاههاي تازه تاسيس ايران به حساب ميآمد. روشنفكران و نويسندگان ايراني نيز همواره نگاهي جدي به جريانهاي فكري نوظهور در فرانسه داشتند و تحولات فكري و فرهنگي اين كشور را از نزديك دنبال ميكردند. به گونهاي كه آشنايي ايرانيان اهل فكر و فرهنگ با جريانهاي فلسفي آلماني و انگليسي عمدتا از رهگذر شارحان و مترجمان فرانسوي آنها صورت ميگرفت. براي نمونه ميتوان از جريان فلسفي اگزيستانسياليسم فرانسوي با چهرههاي شاخصي چون ژان پل سارتر، سيمون دوبوار و آلبر كامو ياد كرد كه آثار ادبيشان در دهههاي 40 و 50 خورشيدي رواج و رونقي بيسابقه داشت و به صورت گسترده ترجمه و خوانده ميشد. حتي آشنايي ايرانيان با فيلسوف تاثيرگذاري (در عرصه سياسي و فرهنگي ايران) چون مارتين هايدگر نيز به واسطه هانري كربن فرانسوي و حضور بعدي احمد فرديد در فرانسه(و بعد از آن به آلمان) صورت گرفت. انقلاب اسلامي هم تاثير چنداني در مناسبات ايران با فرانسه نداشت، اگر نگوييم كه به دليل حضور رهبر انقلاب ايران در ماههاي منتهي به انقلاب در نوفل لوشاتو به بهبود اين روابط كمك كرد. بعد از جنگ و با شروع ترجمه گسترده آثار فكري، فرهنگي، فلسفي و علوم انساني اروپايي بار ديگر اين جريانهاي فكري و فلسفي فرانسوي بودند كه در صدر توجه ايرانيان قرار گرفتند، آثار پست مدرنها و پساساختارگراها و نوماركسيستهاي فرانسوي مثل ژانفرانسوا ليوتار، ژان بودريار، ميشل فوكو، رولان بارت، ژاك دريدا، آلن بديو، ژاك رانسير، پير بورديو و ... به طور گسترده ترجمه شد و مورد شرح و بسط قرار گرفت. خلاصه آنكه در ميان كشورهاي مطرح غربي، فرانسه به عنوان كشوري كه كمترين ضرر را براي ايرانيان به همراه داشته، همواره مورد توجه روشنفكران و اهل فرهنگ ايراني نيز بوده و با وجود تفاوتهاي اساسي تاريخي، سياسي، مذهبي و فرهنگي ميان دو كشور، تجربه تجدد آن كه در پاريس به عنوان پايتخت مدرنيته ظهور يافته همواره مورد توجه ايرانيان بوده است. ارزيابي اين تاثير و تاثر فرهنگي قطعا در روشن شدن درك و شناخت ايرانيان از فرهنگ و انديشه جديد موثر خواهد بود.