حالا ميبينيد چه سرعتي داريم
اسدالله امرايي
رمان «حالا ميبينيد چه سرعتي داريم» نوشته ديو اگرز با ترجمه پژمان طهرانيان در نشر برج منتشر شده است. اين اولين رمان ديو اگرز نويسنده امريكايي است. روايتي نفسگير از سفر اديسهوار دو رفيق عاصي جوان كه ميخواهند شتابان سفري به دور دنيا داشته باشند. سفري همچون گريز از واقعيتي كه تعقيبشان ميكند. اين دو ميخواهند از شر داراييشان هم خلاص شوند. قهرمانان جوان پاكباخته سرگردان رمان كه داغدار مرگ دوست صميميشان هستند، با نيتي كه به يك جور نذر شبيه است، از امريكا بيرون ميزنند. از گرينلند راه ميافتند و مقصد نهايي قاهره است. خيلي جاها ميروند؛ داكا در سنگال، مراكش در مغرب و استوني و لتوني. هر جايي هم كه ميروند شبيه يكي از شهرهاي امريكاست. ميخواهند دنيا را نجات دهند؛ دنيايي خسته از جنگ. رمان تركيبي از دنكيشوت و تريستام شندي است. قالب طنز، قالبي است كه اگرز در آن تبحر خاصي دارد. در اين رمان جابهجا طعن و لعنهايي هم به سياستهاي خارجي كشورها بهخصوص ايالاتمتحده نثار شده. فضا فضاي آشنايي است كه در ديگر آثار اگرز هم به چشم ميخورد. ديو اگرز متولد سال ۱۹۷۰ است. او علاوه بر نوشتن رمان به نمايشنامهنويسي و فيلمنامهنويسي هم اشتغال دارد. اگرز ناشر و سردبير مجله ادبي مك سوئينيز نيز هست كه نويسندگان زيادي را معرفي كرده. ديو اگرز نخستينبار در مجله گلستانه به خوانندگان ايراني معرفي شد. حالا ميبينيد چه سرعتي داريم! اولين رمان ديو اگرز است. بخشهايي از اين رمان ابتدا در مجله نيويوركر چاپ شد. نسخه اوليه رمان اولينبار سال ۲۰۰۲ به چاپ رسيد. اين رمان از نوع داستانهاي جادهاي است و در قالب سفرنامه نوشته شده. «نايجل، چند قدم جلوتر در راهرو منتظرمان بود؛ براي اينكه احترام صحبت ما را نگه دارد، سرش را كمي به پايين خم كرده بود. وقتي شنيد ميخواهيم نزديكتر شويم چانهاش را بالا داد، با لبهاي بسته لبخندي زد و سر تكان داد. دنبالش رفتيم. پاهايم خواب رفته بودند. حس ميكردم خيلي سبك شدهاند. تويشان خالي بود و انگار كسي ديگر داشت حركتشان ميداد. ده قدم كه جلوتر رفتيم، ديگر معلوم شد. داغانش كرده بودند. خدايا. خاكستري شده بود.