كرونا - پاندمي به مثابه يك جنگ آشكار - ناديدني
عالمي ديگر ببايد ساخت
عباس منوچهري ٭
ويروس كوويد 19 با سرعت انتشاري بيسابقه و تداوم غيرقابل تصوري در به چالش كشيدن گستره تعاملات انساني در مقياس كوچك و كلان، اكنون به دغدغهاي مهم براي متخصصان و همچنين مردم عادي در سراسر جهان تبديل شده است. اين ويروس نهتنها سلامت انسانها را به خطر انداخته، بلكه كليت جهانِ زيست بشر را بهطور بيحد و حصري مختل كرده است. از طرف ديگر، اين نيز حقيقت دارد كه فواصل زماني ميان وقوع پاندميها در حال كاهش است و در عين حال هر بار بر شدت و قدرت ويرانگري هر پاندمي جديد افزوده ميشود. اين بدان معناست كه عالم بشري تنها از طريق ويروسي مشخص تهديد نميشود، بلكه در حال تجربه روند ويرانگر پاندميهاي تشديدشونده است. با اين اوصاف، پرسشهايي كه درباره كرونا ويروس مطرح ميشوند بر چهار قسمند: نوع اول، پرسش درباره «ماهيت» اين ويروس است، يعني «چيستي» آن مورد نظر است؛ نوع دوم «از منشأ» آن ميپرسد. درحالي كه نوع سوم، تاثيرات منفي اين همهگيري را مورد توجه قرار ميدهد، نوع چهارم، اما، پرسش «چه بايد كرد». براي پرسشهاي نوع اول و دوم، دانشمندان و پژوهشگران علوم پزشكي، شيمي، زيستشناسي و زيستمحيطي پاسخهايي ارايه كردهاند. درباره تاثيرات منفي اين ويروس، علوم اجتماعي، سياسي و اقتصادي، روانشناسي و ديگر رشتهها بهطور روزافزون درگير تحليل و پيشبيني ميشوند.
1. چرخه پاندميك
در مقالهاي براي روزنامه گاردين در ماه ژوئن سال 2020، پيتر دسزك (Peter Daszak)، رييس بنياد اكو- سلامت (Eco-Health Alliance)، اظهار داشت كه تعيين مبادي و ظهور پاندمي «امري بغرنج و دشوار است». به تعبير وي، اظهارنظرات مبني بر اينكه كوويد 19 ويروسي ساخته دست انسان است، در آخرين فصل داستان ارايه اطلاعات نادرست و انگشت اتهام به سوي كسي دراز كردن قرار ميگيرند. (1) پيش از دسزك، در مقالهاي كه در ماه نوامبر سال 2005 در فصلنامه بينالمللي بيماريهاي عفوني منتشر شد، مايكلام. پترسن (Michael M. Patterson) اين ايده را مطرح كرده بود كه درسهاي يادگرفته شده در نتيجه پاندمي 1918-1917 «ميتوانند هنگامي كه همهگيري آنفلوآنزاي جديدي رخ ميدهد، مفيدفايده واقع شوند». (2) ده سال بعد، در سال 2015، الن جي.پي. راس و همكارانش در همان فصلنامه علمي هشدار دادند كه شيوع ويروس ابولا از وقوع پاندمي ديگري در آيندهاي نزديك خبر ميدهد:
در حالي كه همهگيري ويروس ابولا كاهش مييابد، بايد درباره اينكه چگونه اين بحران بينالمللي اخير را نادرست مديريت كردهايم و اينكه چگونه بهتر ميتوانيم براي پاندمي جهاني بعدي آماده شويم، بينديشيم. آنچه بسيار اهميت دارد، فراواني پاندميهايي است كه در طول چند دهه اخير رخ دادهاند. (3)
در همين رابطه، در سرمقالهاي براي همان فصلنامه گزارش شد كه ظهور يا باز ظهور بيماريهاي همهگير عفوني در هر دههاي ديده شده است. اما بهطور نگرانكنندهاي، همانطوركه با بروز سندرم تنفسي حاد (سارس) در سال 2003، آنفلوآنزاي A، H1N5 (آنفلوآنزا پرنده) در سال 2007، ويروس آنفلوآنزاي H1N1 (آنفلوآنزاي خوكي) در 2009، سندورم تنفسي حاد خاورميانه (كرونا ويروس مِرس) در سال 2012 و بيماري ابولا در سال 2014 روشن ميشود، به نظر ميرسد كه در حالحاضر فاصله وقوع پاندميها كوتاهتر شده است. (4)
2. «جنگ» عليه «طبيعت»
دانشمندان ادعا كردهاند كه بسياري از بيماريهاي ظاهرشده در طول ساليان- همانند ويروس زيكا، ايدز، سارس و ابولا- همگي از تجمعات حيواني كه تحت فشارهاي سخت و دشوار زيستمحيطي قرار داشتهاند نشأت گرفتهاند؛ به اين معنا، تمام اين مشاهدات نشان ميدهند كه بيشتر بيماريهاي عفوني از فعاليتهاي بشري ناشي شدهاند. (5) همچنين، براساس مقاله اخيرا چاپشده در فصلنامه جهاني علوم و مديريت محيط زيست، «ميكروپلاستيكهاي دريايي، آلايندههاي نوظهوري هستند كه لايههاي زنجيره غذايي دريايي در مقياسي جهاني را تحتتاثير قرار ميدهند». (6) علاوهبراين، براساس مطالعات ديگري كه توسط برنامه محيط زيست ملل متحد انجام شدهاند، «در اثر تهديدات تنوع زيستي، تخريب زيستگاهي، گرمايش جهاني و آلودگيهاي سمي»، طبيعت عميقا در خطر است. (7) همچنين، در مقالهاي درباره اثر جنگ بر محيط طبيعي، مارك لالنيلا به تاريخ نابودي طبيعت توسط جنگ پرداخته است. به گفته وي:
از آن زمان كه نخستين سنگ توسط نخستين غارنشين پرتاب شد، محيط زيست طبيعي عامل استراتژيك جنگ محسوب شده است. سپاهيان آشور و رم باستان، براي اطمينان از تسليم دشمنانشان به زمينهاي زراعي آنها نمك ميپاشيدند تا خاك را براي كشاورزي كردن بلا استفاده كنند كه اين يكي از اولين استفادهها از جنگ بيولوژيكي، به عنوان يكي از مخربترين تاثيرات محيطزيستي جنگ به حساب ميآيد. (8) لالنيلا (Lallanilla) ميافزايد: شايد «پخش سمهاي گياهكش مثل سم موسوم به عامل نارنجي (Agent Orange) توسط نيروهاي امريكايي در جنگ ويتنام مشهودترين ويراني طبيعت است». آرتور اچ. وستينگ (Arthur H. Westing) هم درباره استفاده از آلايندههاي سمي و شيميايي عليه طبيعت، در مقالهاي در دانشنامه سيستمهاي پيشتيباني زندگي (Encyclopedia of Life Support Systems EOLSS) اين را كه چقدر پيامدهاي زيستمحيطي مواد شيميايي تعمدا زيانبار بودهاند، توضيح ميدهد: تخريب عامدانه محيط زيست ميتواند مخصوصا بهمنظور اجتناب از استتار و اختفاي نيروي دشمن يا منابع بومي انجام شود. انتشار عناصر خطرناك ناشي از حمله به آببندها، كارخانههاي شيميايي، يا تسليحات هستهاي (كه اغلب «جنگ زيست محيطي» ناميده ميشوند) ميتوانند منجر به تخريب شديدا گسترده و بلند مدت طبيعت شوند(9) در همين راستا، مطالعات ديگري نيز نشان ميدهند كه پاندميها ريشه در بيوتكنولوژي دارند. براساس گفتههاي ديويد پي. كلارك (David P. Clark) و ننِت جي. پازدرنيك (Nanette J. Pazdernik)، استفاده از مواد سمي، وارد شدن در نوعي جنگ بيولوژيكي است:
واژه جنگ بيولوژيك بهطور ويژه تصاوير جنگجويان قرون وسطايي را كه احشام مرده را از ديوارهاي شهر ميآويختند يا ماموران سري حكومتي را كه مخفيانه ميكروبهايي مرموز را در قلمرو دشمن پخش ميكردند، در ذهن مجسم ميسازد. (10)
3. تكنولوژي و عالم زيست
در مصاحبهاي با روزنامه Frankfurter Rundschau در ماه ژوئن 2020، يورگن هابرماس اين نكته را تاييد ميكند كه «جوامع پيچيده معاصر بهطور مداوم با ترديدهاي بسياري روبهرو هستند». او تاكيد دارد كه با انتشار كرونا ويروس، «عدم قطعيت اگزيستانسيالي اكنون در سطح جهاني در حال گسترش است». هابرماس باور دارد كه اين ترديد، فقط به خطر پاندمي كرونا مربوط نيست، بلكه در حقيقت در اثر عواقب اقتصادي و اجتماعي غيرقابل پيشبيني است كه براي خيلي از افراد بسيار هراسانگيز شده است:
در اينباره- تا اين حد ميتوان دانست- چيزي متفاوت از ويروس وجود دارد كه فعلا هيچ متخصصي نبوده كه با اطمينان، قادر به ارزيابي اين پيامدها باشد. متخصصان اقتصادي و اجتماعي بايد از پيشبينيهاي نسنجيده اجتناب ورزند. اين نكته ميتواند گفته شود كه: هرگز اين همه دانش درباره غفلت و اجبار ما به كنش و زندگي در بلاتكليفي وجود نداشته است. (11)
دغدغهاي شبيه به نگراني هابرماس درباره دانش و جهل و بياطميناني را، مارتين هايدگر در سال 1955 ميلادي ابراز كرد. وقتيكه ده سال پس از وقوع فاجعه اتمي هيروشيما و ناكازاكي، برندگان جايزه نوبل اعلام كردند كه: «علم [ويعني علم طبيعي مدرن] راهي به سوي زندگي انساني شادتر است»، هايدگر، قاطعانه اين سوال را مطرح كرد كه آيا چنين گفتهاي «از تامل نشات ميگيرد»؛ آيا «در معناي عصر اتمي» توجه و تاملي بوده است؟ پاسخ خود هايدگر اين است كه اين نوع اظهارات متكي بر «تفكر محاسبه اي» (rechnende Denken) است. هايدگر، در حالي كه به ضرورت چنين تفكري اذعان دارد، تاكيد ميكند كه اين تفكر از نوعي ويژه است، نوعي تفكر كه از طريق آن ما هميشه با شرايطي كه داده شده، به محاسبه ميپردازيم. تفكر محاسبهگر محاسبه ميكند. اين تفكر، احتمالاتِ همواره جديد، نويدبخشتر و همزمان مقرون به صرفه را محاسبه ميكند. تفكر محاسبهگر از ايدهاي به سوي ايده ديگر ميدود. تفكر محاسبهگر هيچگاه نميايستد و هرگز خودش را مدون نميكند. (12) طبق نظر هايدگر، تفكر محاسبهگر بر سازنده عالم معاصر است كه در آن تكنولوژي نقشي مهم بر عهده دارد. هايدگر عالم تفكر محاسبهگر را همراه با چيرگي تكنولوژيكي و «اراده به قدرت» پروبلماتيزه كرد. به تعبير وي در اين عالم: اشيا براي ما به شيوهاي خاص نمايان ميشوند، شيوهاي كه براي بيشتر نسلهاي قبلي انسانها شناخته نشده بود. همان چيزها ميتوانند براي ما و انسانهاي اعصار گذشته ظاهر شوند، اما شيوههايي كه در آنها پديدار ميشوند، ميتواند متفاوت باشد. فقط براي ما آنها از طريق لنز تكنولوژي ظاهر ميشوند. (13) هايدگر بهطور آسيبشناسانهاي تكنولوژي مدرن را از «تخنه» (techne) متمايز كرد. در تعبير هايدگر، در حالي كه تخنه براي يونانيان روش دانستن يا «فوت و فن» بود، تكنولوژي مدرن به رابطه ابزاري يا فعاليت بهكارگيري مرتبط است. همچنين، در حالي كه «غايت» تخنه در «تحقق سرشت» هر چيز است، تكنولوژي مدرن دست اندر كار توليد، حتي توليدِ انسان است. (14) بدينترتيب، در حالي كه تخنه «بيشتر شبيه نوعي اجازه دادن خلاقانه به چيزي است تا خودش را آشكار كند، نوعي فرا آوردن (Her-vor-bringen)». اما تكنولوژي مدرن «گشتل (Gestell/ بر نوعي تعرض به چيزها و بهكارگيري آنها براي هدفي خاص دلالت دارد.» در Gestell همانا:
گردآوري كه ........ امر واقع را به نحوي منظم، بهعنوان منبع لايزال منكشف كند. گشتل، نحوه انكشافي است كه بر ذات تكنولوژي مدرن حاكم است و اينكه خودش به هيچوجه تكنولوژيكي نيست. از سوي ديگر، همه آن چيزهايي كه براي ما آشنا هستند و بخشهاي استاندارد گردهم آمدن هستند، مثل ميلهها، پيستونها و شاسي، به اين وجه تكنولوژيكي متعلقند. (15) بدين ترتيب، ذات تكنولوژي، تكنولوژيكي يا شيوههاي صرفا تكنيكي انديشه نيست، بلكه در تحليل نهايي، شيوه انكشاف كليت موجودات است، يعني نوعي معنا بخشي به هر چيز: انكشافي كه بر تكنولوژي مدرن حاكم است، ويژگي در افتادن، در مفهوم تعرض را دارد. اين تعرض اينطور رخ ميدهد كه انرژي پنهانشده در طبيعت گشوده ميشود، آنچه گشوده ميشود، دگرگون ميشود، آنچه دگرگون ميشود، ذخيره ميشود، آنچه ذخيره شده، به نوبه خود توزيع ميشود و آنچه توزيع شده است، بيشتر تغيير داده ميشود. (16)
3. ماشينيسم بهعنوان يك «نظم جديد»
در دهه 1960 ميلادي، پس از كودتاي هماهنگ شده توسط سازمان سيا عليه نخستوزير منتخب مردم، يعني دكتر محمد مصدق، براي تفسير ريشههاي تاريخي وضعيت مردم ايران و انسان معاصر بهطور اعم، مفهوم ماشينيسم را به كار برد؛ مفهومي كه بر آخرين مرحله توسعه مالكيت خصوصي در قالب رابطه تكنولوژي و بزرگ سرمايهداري اشاره داشت. اين مفهوم، با مفهوم «قفس تكنيكي/گشتل» هايدگر شباهت دارد و ميتواند به شيوه خاص خود در فهم خود ويرانگري انسان در تاريخ مفيد باشد. شريعتي ماشينيسم را بهعنوان نظم جديد اجتماعي در نظر ميگيرد كه از قرن نوزدهم ظاهر شد. از آن زمان به بعد صنايع دستي كنار گذاشته شدند و عصر ماشيني نوظهور پريشانيها و طيفي از مشكلات جديد را ايجاد كرد. شريعتي چنين استدلال ميكند كه ماشين، كالاي قابل عرضه در بازار نيست، بلكه «پديدهاي جامعهشناختي است. [ماشين] نظم اجتماعي خاصي است، نه كالا يا محصولي قابل عرضه در بازار، مصرفشدني، يا تكنيكي»(17) شريعتي باور دارد كه اين نظم جديد اجتماعي خود را در حوزههاي مختلف زندگي غربي و همچنين فراتر از مرزهاي جغرافيايي غرب گسترش داده است. ماشينيسم بر تمام حوزههاي زندگي غربي مستولي شده است، نسخه پيچيده و پيشرفته نظمي اجتماعي است كه با ظهور مالكيت خصوصي ايجاد شد. همانطوركه تصور جديد جهان با ظهور مالكيت خصوصي شكل گرفت، با [ظهور] ماشين هم مفهوم جديدي از جهان شروع به توسعه يافتن كرد. با روشن كردن اين نكته، شريعتي نگاهي به توسعه تاريخي ماشينيسم در دو قرن گذشته داشته است: بورژوازي تمام هستي را در يك كلمه خلاصه ميكند: مصرف هر چه بيشتر، بهتر. هدف زندگي در مصرف و ارضاي نيازهاي مادي و اقتصادي قرار دارد. ... از آنجا كه طبقه بورژوازي، نيازهاي مادي جامعه را تامين ميكند، طبيعتا تبديل انسان از موجودي اخلاقي به جانوري مصرفكننده به سود اين گروه است. (18)
4. تكنولوژي، جنگ و سلطه
جنگ بيستساله ويتنام كه جنگي نيابتي در دوران جنگ سرد بود، از ماه نوامبر سال 1955 آغاز شد، همان سالي كه برندگان جايزه نوبل بيانيهاي درباره يوتوپياي علميشان صادر كرده بودند. البته كه چنين تصوير آرمانشهري قبلا توسط فرانسيس بيكن در قرن 17 بيان شده بود. اما در فضاي جنگ ويتنام، هربرت ماركوزه، نسخه جديدي از نقد جهانِ مورد نظر بيكن و برندگان جايزه نوبل مطرح كرد. بر اساس نظر ماركوزه، مفهوم عقل فني شايد ايدئولوژيكي باشد. نهتنها بهكارگيري تكنولوژي، بلكه خود تكنولوژي، سلطه است؛ كنترلي روشمند، علمي، حسابشده و حسابگر. اهداف و منافع علمي اين سلطه و چيرگي از خارج و متعاقبا به تكنولوژي تحميل نميشوند؛ اينها در خود ساخت دستگاه تكنيكي وارد ميشوند. (19) ماركوزه با چنين چشماندازي، به شيوهاي اشاره ميكند كه اصول علم مدرن بهعنوان ابزاري مفهومي براي كنترلي سازنده به خدمت گرفته شده است: متد علمي كه به سلطه هر چه موثرتر بر طبيعت منجر شد، بدينگونه مفاهيمي محض و نيز ابزارهايي براي چيرگي هر چه اثربخشتر بر انسان توسط انسان از طريق سلطه بر طبيعت ارايه كرده است. عقل نظري كه محض و خالص و خنثي باقي مانده، به خدمت عقل عملي درآمد. اين پيوند براي هر دو سودمند بود. امروزه، سلطه و چيرگي خودش را نهتنها از طريق تكنولوژي، بلكه بهعنوان تكنولوژي تداوم و گسترش ميبخشد. (20)
به تعبير ماركوزه سلطه بهعنوان تكنولوژي «مشروعيت بسيار زيادي از قدرت سياسي رو به گسترش را تامين ميكند كه همه حوزههاي فرهنگ را فرا ميگيرد.» همچنين، تكنولوژي در اين جهان «تا حد زيادي عقلاييسازي ناآزادي انسان را فراهم ميآورد و امكانناپذيري «تكنيكي» مستقل بودن و تعيين مسير زندگي خويشتن را نشان ميدهد.» بنابراين، بهجاي لغو كردن مشروعيت سلطه، عقلانيت تكنيكي «از آن محافظت ميكند و افق ابزارگرايانه عقل بر جامعه استبدادي عقلايي گشوده ميشود.» (21)
6. «قفس تكنيكي» در ادبيات «ويرانشهر»
از اوايل قرن بيستم، بهطور همزمان رويكرد فلسفي هايدگر در هشدار دادن درباره خطر «قفس تكنيكي» يك ژانر ادبي كه بهعنوان «ويران شهري» Dystopia شناخته ميشود وارد فضاي فرهنگي غرب شد. به قول اندرو فينبرگ، آلدوس هاكسلي در «دنياي قشنگ نو» اين ايده را طرح كرده است هنگامي كه سيستم موجود «خودگردان و غيرقابل توقف به نظر ميرسد، ما ديگر دغدغه معناي چيزها را نداريم ». (22)
تصوير ديستوپيايي يا ويرانشهري از آينده از اواخر قرن نوزدهم ظاهر شده بود، يعني زماني كه پيشرفت فني شور و حرارت قبلي را از دست داده بود. در سالهاي ابتدايي قرن بيستم، ژانر ادبي مستقل ويرانشهري ظاهر شد و نتايج اجتماعي منفي بهكارگيري دستاوردهاي تكنولوژيكي را نشان داد.
آثار ادبي ديستوپيايي بازنماييكننده ترسها و تشويشها درباره آينده است و بدينسان، همانطوركه آدام استاك (Adam Stock) ادعا كرده است، اين آثار از «رابطهاي بهطور غير معمول قدرتمند و سازنده ميان ژانر فرهنگي و زندگي سياسي حكايت دارند». (23) اين رابطه بهنحوي متفاوت در آثار مختلف ديستوپيايي نشان داده شده است. در داستان كوتاه علمي- تخيلي تحت عنوان ماشين ميايستد كه در سال 1909 توسط اي.ام فورستر نوشته شد، آيندهاي دور به تصوير كشيده ميشود كه در آن «ماشين همهچيز را اداره ميكند و زندگي افراد در تك اتاقشان سپري ميشود، جايي كه آنها ميتوانند با هزاران نفر ديگر صحبت كنند، اما هيچگاه قادر به ملاقات رودررو با آنها نيستند». در اثري مشابه، يوگني ايوانويچ زامياتين (Zam)، رماننويس روسي، در رمانش به نام «ما» (1921) نگهباناني را به تصوير ميكشد كه مداوم در حال نظارت و بازرسياند و هر آنچه چشم انساني قادر به ديدن آن نباشد از طريق ميكروفنهايي كه در همه جا تعبيه شده، شنيده خواهد شد. 10 سال بعد از اين رمان، اثر دنياي قشنگ نو(1932) از آلدوس هاكسلي اين موضوع را به تصوير ميكشد كه چگونه «شرطيسازي» و توليد مثل انساني توسعهيافته، مقررات انضباطي را تضمين ميكنند. همچنين در رمان ديگري به نام بوزينه و ذات(1948) از هاكسلي، افزايش جنگورزي در سطح گسترده در قرن بيستم به نحوي طنزآميز به تصوير كشيده شده و چشماندازي بدبينانه از سياستهاي «نابودي حتمي طرفين» ارايه شده است. بعدتر در رمان 1984 جورج اورول كه در سال 1949 منتشر شد، اورول اين را روايت ميكند كه چگونه صاحبان قدرت توسط دنياي بيثمر صنايع انحصارگر و حكومت متمركز شكل گرفته و گرد هم ميآيند. در اين رمان، اورول «در بازنمايي تنزل علمي تكنولوژيكي انسان به بيشترين درجه رسيد». همچنين در كتاب 451 درجه فارنهايت(1953) از ري بردبري، «تثليث علم، تكنولوژي و نقصان اخلاقي، ماده اشتعالزاي ويرانگري را ايجاد ميكند»: (24) نقد تكنولوژي به نقد انسانها و جوامعي تبديل ميشود كه ابزارهاي تكنولوژيكي را در مقياسي گسترده به كار ميگيرند و فراموش كردن سنتها و سبكهاي زندگي قبليشان، آنها را به وضعيت نامساعد، يا همان طور كه برخي ميگويند مستقيما به خود ويرانگري رهنمون ميكند.(25)
7 .آينده محتمل
7. 1- اكو- ديستوپيا
اگرچه اثري از آنچه ميتوان اكنون «پاندوميك- ديستوپيا» ناميد در سبكهاي ادبي ديستوپيايي نيست اما ژانر ادبي اكو- ديستوپيا كه ويراني محيط زيست را به تصوير ميكشد از همه ديگر آثار ديستوپيايي به عالمي كه امروزه گرفتار پاندميهاست، نزديكتر است. در خصوص خطر پاندمي كرونا ويروس علاوه بر مفاهيم «قفس تكنيكي»، ماشينيسم، و ديستوپيا، زير- ژانر مهم «اكو- ديستوپيا» روايتگر اين است كه چگونه در گفتمانهاي غالب معاصر، واژه طبيعت به نادرستي به كار گرفته شده و در خدمت نيروهاي سياسي و اقتصادي ويرانگر و تحريفشده جهان ما درآمده است: واژه «طبيعت» به هر آنچه كه انساني نيست و از فعاليت بشر متمايز است، ارجاع دارد؛ ايدهاي است كه از طريق آن آنچه را كه برايمان «ديگري» است.... گيجكنندهتر اينكه [واژهطبيعت] ميتواند براي ارجاع به «ساختارها، روندها و قدرتهاي علي كه به طور مداوم در جهان فيزيكي اثرگذارند... طبيعتي كه هميشه تابع قوانينش هستيم حتي هنگامي كه آنها را براي مقاصد انساني تحت كنترل خود درميآوريم و از روندهاي آن نه ميتوانيم فرار كنيم و نه رها شويم» به كار رود و همچنان مفهوم ديگري وجود دارد كه در آن «طبيعت»، «قلمرو پديدارهاي نمايان و انواع بلاواسطه عيني... قلمرو تجربي يا زيستمحيط «سطحي»(طبيعت به عنوان منظره طبيعي، حيات وحش، زندگي گياهي و حيواني) است. (26)
2. 7- آينده پژوهي
آيندهپژوهي نيز مانند ادبيات ديستوپيايي نسبت به پاندميها بيتوجه بوده اما اكنون به آن پرداخته است. در مقالهاي در فصلنامه مطالعات آيندهپژوهي، سهيل عنايتالله(Sohail Inayatullah) و اد روپر(Ed Roper) 4 آينده محتمل براي دوران پساكرونايي پيشنگري كردهاند. در اين ميان، دو سناريو يعني «آخرالزمان زامبي يا غازهاي مهاجر» و «نااميدي بزرگ به هشدار توفان» تصويري ديستوپيايي يا ويران شهري پس از كرونا را ترسيم ميكنند:
«دنيايي كه خطر همه جا در كمين است. نظامها دچار فروپاشي ميشوند و اطمينان به پايينترين سطح كاهش مييابد. هيچكس كاملا نميداند كه چه كسي خطرناك است. تبعيض امري نرمال است». ... اين پاندمي به نااميدي بزرگ منجر ميشود. توليد واكسن ناكام ميماند و دسترسي به مداوا و معالجه محقق نميشود. دنيا به كاخها و ديوارها تقسيم ميشود. شركتكنندگان در اين آينده تمركزي بر اينكه چگونه از بروز چنين موقعيتي جلوگيري كنند، نداشتند بلكه توجهشان معطوف به ايجاد نظامهاي ساختاري براي پيشبيني و خلق بهترين شيوهها در اين محيط دشوار بود. هشدار وقوع توفان داده شده بود چراكه اين راهي براي جلوگيري از مصيبتي سيلآسا بود. (27)
در سناريوي ديگري تحت عنوان «آرام شو تا سرعت بگيري» نويسندگان پيشنهاد ميكنند كه كمتر كردن فعاليت منجر به افزايش سرعت ميشود:
ما امسال روند فعاليتهاي معمول كسبوكار را كاهش داديم- مديتيشن يا مراقبه، خواب، زمان سپري شده در كنار خانواده، ارتباطات، بهزيستي- اما سال بعدي به نرمال قديم باز خواهيم گشت. پس از پيدا شدن واكسن واقعا چيزي تغيير نميكند... انعطافپذيري اساسي ميشود. اين مهمترين آموزه در طول دوران قرنطينه بود. (28)
و نهايتا در سناريوي «توقف مورد نياز براي بهزيستي» تصويري از «جهان بهتر» ارايه ميشود:
پيشبيني ميشود كه اين آهستگي به بيداري منجر شود. بيشتر تغييرات باقي ميمانند- زمان آرامتر، ارتباط بيشتر، كنفرانسهاي مجازي و زميني پاكتر. گفته شد در اين درنگي كه تغيير ميدهد، بهزيستي اول خواهد بود. (29)
البته آيندهپژوهان به رغم بصيرتشان با فرض حفظ و استمرار شيوه فعلي زندگي بشر با شرايط سياسي و اقتصادي موجود در كره خاكي همچنان در افق فعلي و در زمان حال باقي ميمانند و آينده را صورتي از زمان حال ميبينند؛ بدون اينكه امكان عالم و آدمي ديگر را به ضرورت يا مطلوبيت- يا هر دو با هم- متصور باشند.
نتيجهگيري
به نظر ميرسد كه پرسشها درباره شيوهها و رويكردهاي ممكن براي جلوگيري يا حل كردن معماي پاندميها به چيزي فراتر از آنچه «دانش» متفرق و محدود عصر حاضر ميتواند ارايه كند، نياز دارد. در كتاب تقسيم كار در جامعه، اميل دوركيم بهنحوي اثباتگرايانه، عالميت مدرن را با «تراكم اخلاقي» توصيف كرد. اين بدان معنا بود كه زندگي مدرن مدني از تعاملات كثير انساني تشكيل مييابد. به قول او «پيشرفت نيروي كار در نسبت مستقيم با تراكم اخلاقي يا ديناميك جامعه قرار دارد.» (30) اين جهان تعاملاتي دوركهايم، همزمان جهان تفكر محاسبهگر[آماري] و بيش از اين جهان قفسهشدگي تكنيكي[گشتل] و جنگافزارهاي تكنولوژيكي ويرانگر نيز بوده است. به طوري كه تناقضآميزي ويروس كرونا كه منتج از جنگافزارهاي تكنولوژيكي كه در عالم جديد به مدد علم مدرن توليد شدهاند چنين تراكمي را به شدت نابود ميكند و آن را به امري ناممكن نزديك كرده است. ويروس كرونا كه نتيجه تكنولوژي زيستي(بيوتكنولوژيكي) مبتني بر تفكر محاسبهگر و ابزار تكنيكي است در حال حاضر جنگ عظيم نامريي را عليه زندگي مدني مدرن به راه انداخته است. به نظر ميرسد كه اين تناقض و ستيز دو سويه، مشخصه يا منش بشريت مدرن است و تاثيري ديستوپيايي براي آن داشته است. به عبارت ديگر بحران كرونا نشانه پديدار شدن بحران جهاني و هستيشناسانه بنيادين در گرايش خود ويرانگر و خود نفيكننده زندگي مدرن است.
بنابراين «كرونا» به عنوان يك پديده آن چيزي است كه خود را به عنوان آشكاركننده «جهاني در بحران» نشان ميدهد. كرونا نشانه عالميتي بحرانزده است كه به عنوان دليلي براي ترسها و تشويشهاي وجودي در شيوه تكنيكي شده هستي پرورش يافته و به طور كشندهاي قدرتنمايي و مبارزهطلبي ميكند؛ لذا در اين صورت ما نميتوانيم به دنبال چارچوب «علت و معلولي» براي توضيح و پاسخگويي به «چرايي» كرونا ويروس باشيم زيرا كرونا پيامد پديدار و آشكاركنندهاي است كه در خود علت نهفته است. كشندگي كرونا از قبل مشخصه جنگي مهلك بوده است. كرونا ذات يا ظهور حقيقت جنگافزارهاي تكنولوژيكي است كه براي تحقق اهداف از پيش محاسبه شده به كار گرفته شدهاند. بنابراين برخلاف مشاهدات اخير كه ورود كرونا به جهان انساني را همچون معلول علتهايي نشان ميدهد، رويكرد پديدارشناسانه اين حقيقت را آشكار ميكند كه خاستگاه آغازين كرونا در واقع ساختار افق يعني ضروريات فرهنگي، اقتصادي و سياسي همان جهاني بوده كه از طريق ساخت و به كارگيري جنگافزارهاي شيميايي و هستهاي ويرانگر آشكار شده است. بهعبارت ديگر زيست جهان مناسبات مدرن مقصد نهايي كرونا نيست بلكه از قبل نقطه شروع آن هم بوده است. به ديگر بيان خود كرونا آشكاركننده اين حقيقت است كه به هم ريختگي زندگي «مدني» در سطح جهاني گوياي وجود اختلالي است كه در شيوه زندگي عصر حاضر نهفته است. خطر كرونا نشانه مخاطره به كارگيري تكنولوژيكي و نظاممند منابع انساني و طبيعي به مثابه ابزار توسط استدلال ابزاري غالبي است كه براي تحقق منافع اقتصادي و مطلوبيت كلي قدرتهاي برتر روي زميني آسيبديده پرورش داده ميشود. نابودي محيط زيست، اعمال خشونت به طبيعت است. خشونت به طبيعت، خود ويرانگري آدمي از طريق طبيعت آلودهاي است كه به بار آورنده چالشي عليه زندگي انساني است.
اگرچه اين حقيقت دارد كه پاندميها مردم مناطق جغرافيايي گستردهاي را در بر گرفتهاند اما اين بار يك ويروس نشان داده كه از پتانسيل بالايي براي مختل كردن سيستمهاي پزشكي نرمال تا بسيار مجهز و تبديل تعاملات انساني به امري ناممكن برخوردار است. بدينترتيب دانش علمي به عنوان بُعدي از عالميتي كه با اراده به قدرت اعلام شده توسط سوژه مدرن و علم مدرن اشباع شده به نظر نميرسد كه قادر به برنده شدن در جنگي باشد كه ابتدا توسط خود او بر پا شده است. به طور خلاصه پاندميها به همان اندازه ميل و انگيزش شديد سوبژكتيو براي سلطه يافتن بر افق زيست جهان/عالميت معاصر در افق انسان معاصر حضور يافتهاند. اما آنچه موجب اضطراب جدي انسان حاضر ميشود اين است كه اين بار نه صرفا اضطراب ناگزيري مرگ كه ترس از بيماري بر هم زننده سامان زندگي و نيز مرگآور است. اين بدان جهت است كه شيوه زيستن انسان معاصر همان طور كه در مسير يوتوپياي مورد ادعاي منظر «پايان تاريخ» به پيش ميرود به طور مداوم و هر بار عميقتر خطري را براي هستي خود بازتوليد كرده است. پس بدينسان رهايي از خطر پاندميها در خود خطر، يعني شيوه هستي كه به جهان پاندميزده منجر شده است، قرار دارد. بنابراين جلوگيري يا احتراز از پاندميها و دفاع از مدنيت زندگي انساني به اين معناست كه ما به «بودن» و «زيستن» در عالميتي متفاوت از آنچه عالم پرمخاطره گشتلي موجود هست، نياز داريم.
٭ استاد علوم سياسي، دانشگاه تربيت مدرس
منابع در دفتر روزنامه موجود است
در مصاحبهاي با روزنامه Frankfurter Rundschau در ماه ژوئن 2020، يورگن هابرماس اين نكته را تاييد ميكند كه «جوامع پيچيده معاصر بهطور مداوم با ترديدهاي بسياري روبهرو هستند». او تاكيد دارد كه با انتشار كرونا ويروس، «عدم قطعيت اگزيستانسيالي اكنون در سطح جهاني در حال گسترش است.»
هايدگر بهطور آسيبشناسانهاي تكنولوژي مدرن را از «تخنه» متمايز كرد. در تعبير هايدگر، در حالي كه تخنه براي يونانيان روش دانستن يا «فوت و فن» بود، تكنولوژي مدرن به رابطه ابزاري يا فعاليت بهكارگيري مرتبط است. در حالي كه «غايت» تخنه در «تحقق سرشت» هر چيز است، تكنولوژي مدرن دست اندر كار توليد، حتي توليدِ انسان است.