«اپيدمي سياستزدگي»
خليل كمربيگي
سياست از آن دسته نهادهايي است كه برخي آن را شايسته ستايش ميدانند و بعضي نكوهش. سياستمدارها گاه بر بام آسمانها سير ميكنند و به وقت ديگر بر دارها آويزان ميشوند. در سياست هم ميتوان شير بود و هم روباه. ميشود غول شد، گرگصفت يا چون اسبي نجيب، جامعهاي با نجابت را رهبري كرد. سياست هم توانايي راهاندازي دالان وحشت را دارد و هم بلوار رحمت. سدههاي زيادي است كه حضور دارد؛ از شكلي به شكل ديگر در ميآيد اما همچنان ماندگار مانده است.
گاه آرامشبخش است و زماني ديگر به آشفتگي مبتلا ميشود. هر گاه آرامش جاي خود را به آشفتگي دهد، تخريب به جاي توسعه مينشيند و سياست از اين سوي به آن سوي در تلاطم است.گاه چنان تضعيف ميشود كه هر چه شاباشش ميكشي، كسي سكهاي خرجش نميكند و به وقت ديگر، چنان چيره مييابد كه هيچ كس و هيچ چيز، ياراي خروج از زير چترش را ندارد و بدين سان جامعه از سياستگريزي به سياستزدگي گام مينهد. اگر سياستزدگي را به سيطره سياست بر تمامي شوون جامعه تعبير كرده و بر آن توافق كنيم، آنگاه جامعه سياستزده را بايد جامعهاي عقل گريز، خردستيز، احساسي و هيجاني ناميد. در اين جامعه به جاي تفكر، تبعيت مينشيند و جاي همدلي را حذف ميگيرد. طرد و نفرت، جايگرين عشق و محبت ميشود. در جامعه سياستزده ممكن است از خدا بسيار سخن گفته شود اما از كنش خداگونه،كمترين اثري ديده ميشود. حقوق شهروندي بر كرسيها جار زده ميشود اما عدالت و برابري مفقود شده است. در جامعه سياستزده، آنگاه كه غول خفته بيدار ميشود، مرزها را جابهجا كرده و نقشها را به هم ميريزد. همه مجبورند لباس سياست بپوشند و از پشت عينك سياست به همه چيز و همه كس بنگرند. صداي كفشهاي آهنين در فضا پيچيده ميشود و دوزيستي، زيست يگانه ميشود. فنيترين مباحث سياست در كف خيابانها تحليل ميشود. هنرمندان از كيك زرد ميگويند و ورزشكاران از راكتور هستهاي. تحصيلكرده حوزوي به متخصصان روابط بينالملل درس شيوههاي ارتباط با نظام جهاني را آموزش ميدهد و دانشآموخته كشاورزي، لباس فرهنگ پوشيده و نقش مديرعالي فرهنگي را بر عهده ميگيرد.
استقلال عمل و تفكيك كاركردي، معناي خود را از دست ميدهد. هيچ نقش و نهادي از اپيدمي سياستزدگي به دور نميماند. در جامعه سياستزده افراد، شهروندان جامعه به حساب نميآيند بلكه آنها كارمندان سيستم دولتند و بايد سرباز تحت امر او باشند. حوزههاي خصوصي و عمومي در هم آميخته ميشود و پوشش، آرايش، گريه و خنده بايد مطابق ميل دولت به مفهوم عام آن باشد. در اين سيستم،كارگر شاغل در شركت برق نيز ميداند كه حضور در مجالس سياسي برايش بيشتر از مراقبت از ترانسفورماتورهاي برق بهره به دنبال دارد؛ چراكه فرآيند صعود و سقوط در نظام اداري، منجنيقي است. از تعويض مدير دبستان تا مدير بيمارستان در شعاع عملكردي اوست. افراد اگر خود را از صاحبان قدرت آويزان كنند، زودتر به نقشهاي مديريتي دست مييابند.
در جامعه سياستزده، اگر مديري نابهنگام غزل خداحافظياش خوانده شد بايد به دنبال ردپاي سياستزدگي بگردي چراكه حتي آبدارچي يك دستگاه اداري از آفت سياستزدگي در امان نيست. هر كلنگي كه بر زمين زده ميشود، پيشتر، صاحبان قدرت، چرتكههاي محاسباتي خود را انداختهاند و اگر پروژهاي ملي، چندين سال به تعطيلي كشيده ميشود، باز پاي سياستزدگي در ميان است. در اين روزهاي كرونايي،حتي شيوه كنترل و بالا و پايين شدن آمار اعلامي تعداد مبتلايان نيز ميتواند منبعث از تصميمات صاحبان قدرت باشد.
در جامعه سياستزده كسي نميداند كه حد و مرز سياست تا كجاست؟ ويروس سياستزدگي در جان همه رسوخ كرده است. سياست و سياستمداران حلال همه مشكلات پنداشته ميشوند. فربهي سياست حتي نهاد سياست را سياستزده كرده است. در اين جامعه سياست هم منجي پنداشته ميشود و هم مقصر، هم قفل است و هم كليد، هم سعادت و هم شقاوت. هر جايي پاي ميگذاريد، ردپاي آن را مينگريد و لاجرم بايد پاي در جاي پاي او نهيد تا از گزندش در امان بمانيد. در چنين جامعهاي، صاحبان قدرت، قدر بينند و بر صدر نشينند. مردان فرهنگ، غريبانه به خاك سپرده ميشوند اما ياد و نام سياستمداران براي هميشه زنده نگه داشته ميشود. سياستمداران همزمان صاحب مثلث قدرت، ثروت و منزلتند.گستره فعاليت آنها نامشخص است حتي نهاد نظارت را تحت سلطه خود در ميآورند. مديران «خوش فرمان» پاداش ميگيرند و سازمانها مملو از نوچهها و حامياني ميشود كه ره 30 ساله را يك شبه پيمودهاند و اينچنين، وفاداري به فرد جايگزين احساس تعهد و وفاداري به كشور و سازمان ميشود. هيچ طبقه و فردي از اين اپيدمي در امان نيست. آثار آن در همه جوامع ديده ميشود اما تخريبهايش، بيشتر نصيب جوامعي شده است كه به آشفتگي مبتلا شدهاند. جامعه پويا، جامعه متعادل است. اگر خرده نظامي بر ساير نقش و نظامها استيلا يابد و آنها را تحت قيموميت خود درآورد، جامعه را نامتعادل كرده و با خطر فروپاشي روبهرو ميكند. سياستگذاران و برنامهريزان جامعه، بايد از فرو غلتيدن نهادها در دام سياست و استثمار نهادهاي فرهنگ، اقتصاد و اجتماع توسط سياست جلوگيري كرده و حد و مرز دخالت سياست و سياستمداران را مشخص تا از گام نهادن جامعه در مسير فروپاشي پيشگيري كنند.
پژوهشگر اجتماعي و فرهنگي