نگاهي به كتاب پديدارشناسي
به سوي خود چيزها
محسن آزموده
پديدارشناسي عنوان يكي از اصليترين و مهمترين جريانهاي فلسفي در سده بيستم ميلادي است كه اگرچه ريشه آن را ميتوان تا سدههاي هجدهم و نوزدهم در جريان فلسفي ايدهآليسم آلماني نزد كانت و پس از او فيشته و هگل و شلينگ عقب برد اما
به طور مشخص در دهههاي آغازين سده بيستم با انديشههاي فرانتس برنتانو و بسيار مهمتر از او ادموند هوسرل، فيلسوف بنيانگذار آلماني در عرصه انديشههاي فلسفي به ظهور رسيد. شعار اصلي پديدارشناسان، بازگشت به خود چيزهاست، تلاش براي آشكار كردن اشيا چنانكه بر ما پديدار ميشوند. آنها كاري به پس پشت آگاهي و شيء فينفسه (نومن) ندارند و كوشش در پي اثبات بود و نبود آن را به تعبير خودشان بينالهلالين (درپرانتز) ميگذارند. آنها ميگويند، كاري نداشته باشيد كه آيا دادههاي آگاهي فينفسه وجود دارند يا خير! اثبات اين امر كار سادهاي نيست و البته از ديد ايشان اهميت چنداني هم ندارد. مهم اين است كه آنچه بر ما پديدار شده را بشناسيم.
پديدارشناسي چنانكه ادموند هوسرل (1936-1859) كوشيد در آثارش نشان بدهد، تلاشي بود براي بازگرداندن گذر از روانشناسيگرايي و تاسيس بنيادي قابل اتكا و متقن براي غلبه بر بحراني كه بهزعم او علوم انساني و فرهنگ متجدد را تهديد ميكرد. هوسرل بدين منظور از متافيزيك ايدهآليستهاي آلماني عدول كرد و كار خود را بر كنكاش در معرفت بشري منحصر كرد، مشابه تلاش كانت در نيمه دوم قرن هجدهم. او البته در اين كوشش لاجرم دريافت كه به بنيادي متافيزيك ولو در حد سوژهاي كه ميشناسد(اگوي استعلايي) و دادههاي آگاهي را تقويم ميكند، نيازمند است. ردپاي اين بنياد متافيزيك معرفت شناختي را در آثار واپسين هوسرل ميتوان بازجست.
پديدارشناسي پس از هوسرل، دستكم در دو ساحت فلسفي به طور جدي پي گرفته شد، نخست به عنوان روشي كه از سوي شاگرد برجسته و ناخلفش مارتين هايدگر به كار گرفته شد. هايدگر برعكس هوسرل كه از متافيزيك و هستيشناسي ميگريخت، هم و غم خود را بر كاوشهاي هستيشناسانه مصروف كرد. او از پديدارشناسي براي آشكار كردن نحوه بازنمود جهان باشندگان نزد دازاين(انسان باشنده) بهره گرفت و روش خود در هستيشناسي بنيادين را پديدارشناسي خواند. سنت ديگري كه تلاشهاي هوسرل بيشتر به راه و روش و توصيههاي او پايبند ماند و به طور جدي از سوي چهرههايي چون موريس مرلوپونتي دنبال شد. مرلوپونتي در پديدارشناسي ادراك و آگاهي به نقش بدن مندي كرد و به خود استعلايي هوسرل، كالبدي از پوست و گوشت پوشاند.
پديدارشناسي به عنوان يك روش و نوعي نگاه خيلي زود از مرزهاي فلسفه فراتر رفت به عرصه ساير رشتههاي علوم انساني به ويژه علوم اجتماعي و مطالعات فرهنگي راه يافت. جامعه شناسان، انسانشناسان، روانشناسان، عالمان علوم سياسي و علوم اجتماعي هر يك به فراخور حوزه مطالعاتي و موضوعات مورد علاقهشان از پديدارشناسي براي بازسازي ذوات پديداري آنچه مطالعه ميكردند، بهره گرفتند و از پديدارشناسي به عنوان روش براي توضيح و تبيين مسائل و مشكلات خود استفاده كردند.
امروز پديدارشناسي به عنوان يكي از اصليترين جريانها و سنتهاي فلسفي مطمح نظر است و در عرصه فلسفه قارهاي(اروپايي) در سده بيستم بدون شك مهمترين است. از اين رو آشنايي با اين سنت فلسفي و دستاوردهاي آن براي هر متعاطي فلسفه جديد و بلكه علاقهمند به علوم انساني بسيار ضرورتي به نظر ميرسد. كتاب مختصر و مفيد پديدارشناسي نوشته مشترك اشتفان كاوفر و آنتوني چمرو از اين حيث ارزنده و قابل توجه است. اين كتاب كه توسط ناصر مومني به فارسي ترجمه شده و نشر پگاه روزگار نو آن را منتشر كرده، بعد از مقدمه در فصلهاي 9گانه ضمن معرفي مهمترين متفكران اين سنت فكري به تاثيرات آن در مسائل فلسفي و علمي جديد اشاره ميكند. نويسنده نخست به پيشزمينه قرن هجدهمي و نوزدهمي پديدارشناسي در انديشههاي كانت و وونت ميپردازد سپس در فصل دوم، انديشههاي بنيانگذار اصلي سنت پديدارشناسي يعني ادموند هوسرل را معرفي ميكند. فصل سوم درباره پديدارشناسي اگزيستانسيال مارتين هايدگر است و به دستاوردهاي نويسنده هستي و زمان ميپردازد. فصل چهارم بحثي درباره روانشناسي گشتالت و وامداري اين جريان فكري به پديدارشناسي است و 4 فصل بعدي به ترتيب به موريس مرلوپونتي، ژان پل ساتر، جيمز جي. گيبسن و هيوبرت دريفوس اختصاص دارد. نويسندگان در فصل پاياني كتاب به دستاوردهاي پديدارشناسي در علوم شناختي جديد ميپردازند و نشان ميدهند كه چگونه اين سنت فكري ميتواند در اين شاخه از دانش مساهمت داشته باشد.