ادامه از صفحه اول
داستان دو زن و يك كودك
عباس عبدي
بنده به سهم خود متعهد ميشوم كه در حد توانم به اين ايده پايبند باشم مشروط بر اينكه اينگونه طرحها را كنار بگذارند و اجازه ندهند كه كشور وارد سياهچالهاي شود كه امكان خروج از آن را نداشته باشد. در داستان مادران و كودك، درنهايت حكم به تحويل كودك به سود مادر واقعي داده شد، ولي در اينجا انتظار نميرود كه چنين اتفاقي رخ دهد و درنهايت نامادري آن را تصاحب خواهد كرد، اگرچه، در هر حال زنده ماندن اين كودك آرزوي مادر واقعي است همين كفايت ميكند. حرص و طمع اين گروه از اصولگرايان تندرو براي كسب قدرت فقط قابل قياس با سلف ناصالح آنان است. نكته پاياني اينكه برخي افراد قدرت اطلاعاتي و عملياتي اسراييل را برجسته ميكنند در حالي كه به نظر من قدرت تحليلي آنان مهمتر است. همين كه نبض رفتاري اين جماعت را در دست داشته و ميدانند با يك عمليات ترور، مسيري را ميگشايند كه نتيجهاش از وجود ترامپ هم براي اسراييل بهتر است نشانهاي از عمق درك تحليلي آنان است.
پله بالاتر
چگونه ايران به جاي اسراييل نشست؟ سواي كار فرهنگي و باورسازي نزديك به دو دهه، چه اشتباهاتي در داخل باعث شد كه متحدان بالقوه ايران يعني اعراب، به صف دوستان دشمن سابق ميل كنند و جهتگيريشان حتي كاتوليكتر از پاپ شود و به هنگامه برجام، وزير خارجه سعودي براي انصراف امريكا در هواپيما به ملاقات وزير امريكايي برود؟ اين تصويرسازي متعمد و باورساز، همان تصويرسازي حزب بعث از فارسها نبود كه تمام نشانههاي ايراني را حتي در بقاع متبركه پاكسازي كرد؟ باورسازي كه نهايتا به حمله صدام انجاميد و نيروي نفرت را بر هزاران اشتراك فرهنگي عراق و ايران مستولي ساخت. تصور اعراب را چه كسي ميسازد؟ آيا حاكميت ما براي اين سوپر برنامه صهيونيستي، تداركي ديده است؟ به نظر ميرسد كه هژموني نرم ايران نيازمند ايستادن يك پله بالاتر از اين برنامه است. برتري ايران در مردمسالاري و انتخابهاي موثري چون خرداد 76 است. ما با بيش از 400 ميليون افكار منطقهاي آشفته كه آنها را غرب و اسراييل به كابوس ايران دچار كرده و حاكمان وابسته آنها ماشين توليد خصومت شدهاند مقابل هستيم. چگونه جهت آنها را جز به طريق غبطه بر فرهنگ و مردمسالاري ايران ميتوانيم برانگيزيم. سياست را در ادامه اين باورسازي دنبال كنيم، چراكه آنها در حال رصد تحولاتي هستند كه از آن الگو ميگيرند. اسراييل كوچك متجاوز نميتواند الگوي آنان باشد. ايران مردمسالار و شگفتيساز چرا.
يك طرف اشتباه ميكند
صاحبان آنها را مجبور به باج دادن كنند، شب هنگام، كسي را زهره بيرون آمدن از خانه نباشد و حتي در خانه هم احساس امنيت نكند، چون ممكن است عدهاي از ديوار خانه بالا بيايند يا در خانه را بشكنند. اين تصويري از يك جامعه ناامن است. در اين وضعيت هر كس مختصر سرمايهاي هم كه داشته باشد از ترس دستبرد پنهان خواهد كرد. مغازهها بسته خواهد بود، صاحبان سرمايه به جاي به جريان انداختن سرمايه خود، آن را از چنين جامعهاي بيرون ميبرند و نتيجه اينكه كسب و كار تعطيل ميشود و نشاني از رونق اقتصادي و رفاه اجتماعي نخواهد بود. حال برعكسش را تصور كنيد و شهري را درنظر بياوريد كه مغازههايش داير است، زنان و مردان در محل كار خود مشغول كارند، كودكان و جوانان در مدرسه و دانشگاه سرگرم تحصيلند، در اين وضعيت بهطور طبيعي صاحبان سرمايه، سرمايههاي خود را به كار مياندازند و كسب و كار رونق ميگيرد. مصرف بالا ميرود و به واسطه بالا رفتن مصرف توليد و عرضه و تقاضاي كالا، سلسلهوار بيشتر و بيشتر ميشود و رونق و رفاه هم فزوني ميپذيرد. پس از مدتي شاهد جواناني تحصيلكرده و جوياي كار خواهيم بود و سرمايهگذاري بيشتر صاحبان سرمايه براي بهره بردن بيشتر از اين نيروي كار و باز هم تقاضاي كالاي بيشتر. در چنين وضعيتي حاصل چيست؟ امنيت كه تامين باشد و اقتصاد كه رونق بگيرد و به واسطه اين رونق و رفاه با جامعهاي تحصيلكرده طرف باشيم، چه پيش خواهد آمد؟ طبيعيترين اتفاق مطالبه سوم است، سهم خواستن از اداره جامعه و اظهارنظر در مورد اداره و مديريت جامعه و اين يعني به زير ذرهبين رفتن آنچه در جامعه ميگذرد. بگذاريد اينطور بگويم، جامعه درگير ناامني، مطالبه اصلياش ايجاد امنيت است، چراكه مردم چنين جامعهاي، ابتدا تلاش ميكنند زنده بمانند و وقتي اولين و مهمترين ضرورت هر انساني زنده ماندن باشد، سخن از هر موضوع ديگري، گوشي براي شنيدن پيدا نخواهد كرد. براي نمونه به ليبي اين روزها نگاه كنيد يا به يمن. آنچه در اين دو كشور، اگر هنوز بتوان براي آنها نام كشور را به كار برد، اولويت اصلي مردمانش است، اين است كه از امروز تا فردا زنده بمانند يا در همين افغانستان كنار گوش خودمان. مطالبه اصلي در افغانستان چيست؟ دموكراسي يا امنيت؟ مردم افغانستان از حكومتگران خود ميخواهند كه جانشان در امان باشد يا آزادي بيان داشته باشند؟ نه كه بگويم آزادي بيان اهميتي ندارد، دارد و بسيار هم مهم است، ولي آدم اول بايد زنده باشد تا بعد بيان داشته باشد و بعد بيان آزاد. آدم مرده كه بيان ندارد كه حالا آزادي بيان داشته باشد يا نداشته باشد. اگر ادعاي ايجاد امنيت براي جامعه داريم و همه شواهد هم نشان ميدهد كه اين امنيت به نسبت آنچه در خاورميانه ميگذرد، ادعاي گزافي نيست، پس به ناچار در مقابل مطالبات بعدي قرار ميگيريم و چنانچه مطالبات بعدي را بجا نميدانيم و معتقديم كه چنين مطالباتي جاي طرح شدن ندارد، پس ادعاي امنيت، هنوز ادعايي واقعي نيست. اما حقيقتا ادعاي جامعه امن، ادعايي خالي از حقيقت است؟ من كه چنين نميبينم و آنچه شاهدم اين است كه با وجود تحريمهاي همهجانبه و ترورهاي تلخ، فروشگاهها پر از اجناس است. با اين حساب يا آنهايي كه خواستار دموكراسياند ولي وجود امنيت را منكر ميشوند، اشتباه ميكنند يا آنهايي كه مدعي امنيتند ولي دموكراسي را مطالبه بحقي نميدانند.