چند دليل ساده
حافظ روحاني
بعد از حدود سه دهه فعاليت حرفهاي، حالا محمدحسين عماد به يكي از مشهورترين مجسمهسازان ايران تبديل شده است تا امروز كه ميتوان نام او را در حراجيهاي آثار هنري هم جستوجو كرد. اما پيش از اينكه آثار محمدحسين عماد محبوب مجموعهداران هنري شود و نامش در ميان ركوردشكنها قرار بگيرد، نامي محبوب ميان منتقدان بود. شايد پيشتر از آن رو كه آنچه او ميكرد، آرمان بسياري از هنرمندان بود (و هست) و سوداي كساني كه هنر را ابزاري براي بيان مفاهيم پيچيده انساني ميدانستند. براي او كه از نخستين نمايشگاه انفرادياش به سال 1372 تبديل مفاهيم به شكلي قابل ديدن مساله بود، جستوجوي نسب ميان مفاهيم و احجام انگار يك پرسش هميشگي است. محمدحسين عماد در طول اين چند دهه از آغاز فعاليت حرفهاي هنرياش به تدريج به يك زبان دست يافته است و انگار ميتواند به مدد احجام و مواد كار، ذهن ما را با پرسشهاي اساسي و بنيادين درگير كند. شايد از همين رو است كه در ابتدا محبوب منتقدان و دلبستگان به نظريه شد و بعدتر هنرمند محبوب حراجيها و مجموعهداران.
شايد دليل محبوبيت او نزد اهالي نظريه، پيش از هر چيز يك مساله بنيادين در هنر باشد كه هنوز، پس از گذر اعصار و دورههاي طولاني همچنان لاينحل باقي مانده و احتمالا خواهد ماند؛ اينكه نسبت ميان شكل (فرم) و مضمون (كه عمدتا محتوا خوانده ميشود) چيست يا به بيان ديگر اين دو چگونه در قالب يك محصول هنري ظاهر شده و خود را به ما مينمايانند. جستوجوي پاسخ به اين پرسش بنيادين احتمالا يكي از كليديترين مسائل در تاريخ هنر است كه شايد فراتر از محدوده هنر امكاني را براي درك ماهيت ادراك ما از جهان يا فهم چگونگي عملكرد ذهنمان فراهم ميكند. اما محمدحسين عماد موفق ميشود با دست بردن در ابزار و ماده كار يا بازي با مضمون و احجام مفاهيم اساسي را مطالعه كند. از وراي همين آزمونها است كه آثار او انگار در قالب سهولت و سادگي قابل لمس واجد مفاهيم پيچيده ميشوند يا ذهن ما را به بازي ميگيرند. عمده آثار عماد بازي با احجام و سطوح اوليه است؛ هرم، دايره، مكعب و... اما نكته مهم در آثار عماد صرفا بازي با احجام نيست؛ آنچه او ميكند بازي با مجموعهاي از مفاهيم است كه در طول اعصار به احجام نسبت داده شدهاند؛ چنانچه از اين ديدگاه كه گاه ريشهاش به اساطير اوليه برميگردد، دايره تمثيلي از آسمان ميشود و مربع نشاني از زمين. بر مبناي همين باور است كه ادراك ما از احجام و سطوح به آموزههاي تاريخي ما از اين احجام متصل ميشود كه به سپيدهدم توليد هنري در اعصار نخستين تمدن بشري برميگردد. با اين حال عماد آنقدر جسارت دارد كه به مفاهيم انضمامي آشنا به ديده ترديد بنگرد و بكوشد تا حجم را آنچنان كه خود ميخواهد، معني كند.
به اين ترتيب او موفق ميشود معني قديمي منتسب به حجم را تغيير داده و پرسش يا موضوع خود را طرح كند.
پس با اينكه بسياري از احجامش با ظاهري بدوي اتفاقا يادآور حجمهاي كهناند، آنچه عماد در قالبشان طرح ميكند نه به دوران باستان كه به پرسشهاي بنيادين ارجاع دارد؛ پرسشهايي چون ماهيت شيء، مفهوم تهي و نسبتش با حجم و... به اين ترتيب است كه مثلا احجام مكعبي او با حفرهاي در يك گوش (كه در سالهاي اخير بارها و بارها در ابعاد مختلف ساخت) تمثيلي از فضاي تهي درون مكعب ميشوند و فرصتي براي او فراهم ميكنند تا مفهوم تهي را در مقابل پر مطالعه كند. پرسشي كه احتمالا پيشتر و در هنگام مطالعه نور در مجموعهاي قديميتر برايش طرح شد، جايي كه با ساختن احجامي با خلل و فرج فراوان و مطالعه نحوه عبور نور از ميان حفرههاي متعددشان به رابطه ميان فضاي پر و خالي پرداخت و در نتيجه مجموعهاي از آثار را بر مبناي پرسش تازه - نسبت ميان تهي و پر - ساخت. نميتوان فراموش كرد كه او چگونه در مسير توليد هنرياش در طول اين سالها قدم به قدم پيش رفته است؛ از آزمودن هر مسير، هر ماده كار، هر حجم و هر شكلي به سراغ پرسش تازهاي رفته است كه از دل همان آزمون و خطاها و همان ور رفتنها با ماده كار حاصل شده.
ظاهر ساختههاي عماد معمولا حالتي بدوي دارند. آنچنان كه گاه به نظر ميرسد او تمايل دارد تا دخالت هنرمند در توليد اثر را پنهان كند و آثارش را در قالب احجامي شكل دهد كه انگار نه حاصل دست هنرمند كه حاصل دخالت طبيعت هستند. حتي در ساير آثارش نيز رد دستكاري هنرمند روي ماده كار تا حد زيادي پنهان شده است و آنچه برجا مانده شكلي بدوي از يك حجم است كه با تغييراتي اندك مقابل ما قرار ميگيرد. رنگ تيره يا خنثاي احجامش باعث ميشود تا توجه بيننده به خود حجم جلب شود و ظاهر بيروني اثر كم و بيش ناپيدا شود. به واقع هنرمند با محو كردن مسير توليد هنري و كاستن از جنبههاي بصري يا تزئيني ما را مستقيما با خود حجم و از وراي آن با مفاهيم مورد نظرش روبرو ميكند. پس از اين جنبه آثار عماد رجوعي به خود ماهيت حجم (و نه مجسمه به معني صناعياش) هستند، جايي كه ما با خود حجم به شكلي عريان مواجه ميشويم. از اين رو است كه در مواجهه با اثر او بيننده لاجرم چيزي را ميبيند كه او ميخواسته نشان دهد. ميماند نامگذاريها يا شكل نمايش اثر كه حجم را واجد معني يا مفهوم ميكند.
پس اگر بتوان به چيزي چون مينيماليسم در توليد هنري معتقد بود آثار عماد تا حد زيادي به اين مفهوم نزديك ميشوند. به واقع او با كاستن از ظواهر ما را به اصل مفهوم حجم هدايت ميكند. پس او شايد يكي از معدود هنرمنداني باشد كه موفق شده از طريق ماهيت توليد هنرياش (ساخت حجم) به مضامين بنيادين برسد. مهم نيست كه او براي رسيدن به اين سهولت بصري چقدر زمان و كار روي ماده كار صرف كرده، آنچه مقابل نگاه ما است، كم و بيش فاقد هرگونه جلوهفروشي است و همين سهولت ديرياب يكي از دلايل موفقيت محمدحسين عماد است.
محمدحسين عماد در هفتمين دهه زندگياش به يك چهره كليدي و پيشرو در مجسمهسازي ايران تبديل شده است. هر چند ميتوان آثار او را در نسبت با جريانات هنري متعدد تعريف كرد، اما عماد در طول تمام اين سالها همچنان وجوه شخصياش را حفظ كرده است. پس شايد بتوان او را تا حد زيادي واجد نگاهي ويژه توصيف كرد و اين دستاوردي است كه كمتر هنرمندي به دست ميآورد. شايد همين دليل كافي باشد كه كارش را ستايش كنيم.