نگاهي به رمان «اسم تمام مردهاي تهران عليرضاست»
پارادايم پريسا
احمد عدنانيپور
يك پارادايم زماني ايجاد ميشود كه هستياي -كه بنا به هر علتي- در چيز ديگري تفكيك شده در هستياي ديگر يافت شود.
- ويكتور گلدشميت
براي ورود و كنكاش در جهان داستان، روشها و راههاي زيادي وجود دارد كه بايد نوعي مرزبندي ميان آن روشها و قواعد داستاني به دست آورد. عنوان «اسم تمام مردهاي تهران عليرضاست» به تنهايي معرف تكثير مردانهاي است كه مخرج مشترك همه آنها عليرضاست و اول داستان متوجه ميشويم كه اين نگاه از پريسا نشأت ميگيرد. پريسا نمايانگر فردي واحد است كه در مراحل زندگي تبديل به محصول ديالكتيكي و پيچيده روندي شده است كه پتانسيل ايجاد شدن دارد. اينطور كه بخشي از وجود پريسا كه هنوز فرديت نيافته و زيسته نشده يعني آن قسمتي كه بيهيچ نقص و عيبي همواره در ذهنش وجود داشته، زندگي را متعالي ميبيند و اين بخش متعالي ارتباطي مستقيم با قسمت ديگر زندگي پريسا بر قرار ساخته. يعني بخشي كه مهر تقدير و تجربههاي فردي در آن جاي گرفته. تجربههايي مانند دوستي با معصومه، آشنايي با فرشته آبانبار يا تقدير تلخ مادر و... وقايع و خاطراتي كه با وجود سپري شدنشان همچنان براي پريسا وجود دارند. پريسا همواره خود را نزديكشان حس ميكند و با آنها در حال زندگي است. به اين ترتيب واقعيت زندگي پريسا طوري است كه ميتوانيم بگوييم او با وجود خصوصيات متمايزش، همچنان به هويت معيني نرسيده و همواره درگير سهمي فرديت نيافته از واقعيت است؛ واقعيتي كه در گذشته شكل گرفته و اكنون او را به جايي رسانده كه الگويي ارتباطي ميان گذشته و حال خودش به وجود آورد. الگويي كه محتوايش از جادوي فرشته آبانبار و با گفتههاي معصومه به ياد آورده ميشوند و اينكه شكلي شبيه عليرضا دارند! سازوكار چنين الگويي با خودآگاهي فرويدي فرق دارد. اينطور كه الگوي پريسا قصد ندارد تجربهها را جابهجا كند و مثلا از پهنه آگاهي به قلمروي ناخودآگاه انتقال دهد و آنقدر آنها را در سياهچال ناخودآگاه نگه دارد تا در صورت بروز علايم مرضي و اختلالهاي عصبي دوباره نمايان شوند. ترجيح پريسا زندگي در جوار اين بخشهاست كه در نهايت به الگو يا پارادايمي برسد تا اين بخشها باهم ارتباط برقرار كنند و تبديل به روال پر رمز و راز مستمري شوند كه براساس نوعي منش شخصي به او امكان زندگي بهتري بدهند. بنابراين پريسا را در مقام سوژه كنشگر ميشود همچون ميدان نيرويي در نظر آورد؛ ميداني از تنشها كه تصميم گرفته با ايجاد ساز و كاري منحصر به فرد دست به همبستگي نيروهاي ناهمسوي وجودش بزند. حال وقت آن است كه بدانيم چنين پارادايمي، چطور كار ميكند و عملكردش به چه صورت است؟ پارادايم پريسا از منطق استعاره پيروي نميكند؛ يعني با دالي كه بسط داده شود تا به ساختاري يكسان برسد تا بر همه عليرضاهاي تكثيرشده دلالت كند طرف نيستيم؛ بلكه شاهد روندي هستيم كه بيشتر شبيه قياس است تا استعاره. اينطور كه عليرضاي اصل در جادوي ذهن پريسا با نمايش يگانگي خويش، ساز و كار خود همگني را تشكيل ميدهد كه به مثابه پارادايم عمل كند. به اين ترتيب روشن است كه پارادايم چونان جزيي در برابر يك كل عمل نميكند يا برعكس، بلكه چون جزيي نسبت به جزو عمل ميكند؛ حتي اگر هر دو ذيل يك كل باشند ولي هميشه يكي بهتر از ديگري شناخته ميشود. با چنين تعريفي ساختمان پارادايم پريسا به هر عليرضاي تكثيرشده نگاهي برتر و بهتر از تمثيلي صرف دارد، نه براي اينكه به فرد يا زمينه ديگري منتقل شوند بلكه برعكس براي نشان دادن علاقه و نمود مرجعيت عليرضاي اصل كه قاعده وجودياش به اين نحو نمايان خواهد شد. نسبت در چنين پارادايمي ميان ابژه محسوسي مانند عليرضا و قاعده كلي يعني خواست پريسا شكل ميگيرد. يعني ميان يگانگي پريسا و باز توليد تكاملي عليرضا. با اين وجود اما فقط ايجاد يك شباهت محسوس مدنظر نيست. بلكه توليد چنين شباهتي از طريق يك عملكرد مد نظر است. به همين دليل اساس روند چنين پارادايمي هرگز از پيش داده نيست بلكه با كنار هم گذاشتن، سرهم كردن و نماياندن تكههاي ناقص يا ناكامل عليرضاي اصل اول ساخته ميشوند. بنابراين در چنين ساختاري به تعليق درآوردن عليرضاهاي تكثيرشده و ارجاع مدام به عليرضاي اصل اول، كاركرد اصلي پارادايم پريسا است. در اينجا به نظر ميرسد يك ساختار متناقض ايجاد شده كه همزمان محسوس است و هم ذهني. محسوس از اين نظر كه عليرضاهاي تكثير شده داراي نقصي هستند كه در نوع اصلي وجود ندارد ولي تاثيرگذار است. به خاطر وجود چنين تناقضي است كه پريسا تصميم ميگيرد از عليرضاي اصل اول جدا شود و غافل از اينكه بروز چنين فقداني باعث اختلال - و نه توقف - در ساز و كار پارادايم ميشود و اين يعني آغاز چرخه هرمنوتيكي پارادايم پريسا!