ميراث هويت!
فياض زاهد
اگر به تاريخ باشد تركيه امروز را «تراكيا» ميخواندند و كوچك اقليمي در سرزميني بزرگ و سترگ به حساب ميآمد، شاهان ايراني سرزمين پارس كه اصحاب آريايي به درستي بدان نام «ايرانه وائجه» نام نهاده بودند، آنجا را تنها گذرگاهي به سرزمينهايي ناشناخته و بيتاريخ ميشنا ختند.
در آن روزگاران كه نه نامي از عثماني و يوناني بود، شاهان ايراني بر 3 قاره آسيا، اروپا و آفريقا حكومت ميكردند. نام اوستايي به معناي سرزمين مردمان شريف معنا ميشد. همان خصلت و ويژگي است كه گويا پس از قرنها اختلاط و آمدوشد چنان كرده است كه جوياي نام متوهمي را بر آن داشته تا بر عضو كوچك و ارزشمند جدا شده وطن، قارقاري از سر بلاهت سر دهد.
ايرج افشار چه زيبا در كتاب «زندگي توفاني» در باب زندگينامه سيدحسن تقيزاده نقل كرده است كه او را كه جلاي وطن به سر زد و براي رهايي از عقوبت اقدامي نهچندان هويدا در مشروطه، رداي نمايندگي تبريزيان را رها و مجاور ادوارد براون شد:
(در ميانه راه چند صباحي در باكو مهمان شدم. مردانش هر روز چپق به دست در قهوهخانهاي جمع ميشدند و از گذشتهها ميگفتند. در كنار آن دكان نهال چناري كاشته بودند و هر روزش آب ميدادند تا بزرگ گردد و به چناري رفيع بدل شود. پيرمردها هر روز آرزو ميكردند كه اين درخت بنيه گرفته را به وقت حيات خويش ببينند. من متعجب از چنين رويايي، روزي از آنها پرسيدم اين چه كاري است كه شمايان ميكنيد. گفتند آرزوي ما اين است كه روزي اين درخت بزرگ شود و ماموران تاديه ماليات حكومت ايران از راه برسند و از ما طلب كنند. ما چيزي نداشته باشيم و آنها به سنت هميشگي تاريخمان، ما را به اين درخت ببندند و شلاق بزنند. خوردن شلاق از آن ماموران وطن هزار بار از ننگ زير بيرق روس زندگي كردن بدتر است.)
حسنزاده مينويسد من ساعتها بر اين آرزو گريستم.
حال كوتاهقامتي خود را در لباس سليم و بايزيد و سلطان محمد ميبيند. اين درد را بايد به كجا برد كه شايد بزرگمنشي ما يا غفلت برادرانمان! كار را به جايي رسانده، رجلي متوهم كه در جاي جاي سرزمينش در استانبول كه همه شوكتش را به بيزانسيها مديون است چنين ترنم شومي سر دهد.
آن نادان نميداند كه عضو جدا شده را به پيكر اصلي ميچسبانند نه برعكس. هنوز بر مقابر تركيه و ديوارهاي كاخهاي سلطاناحمد و توپقاپي و سلطانمحمد و ديگر مردانش اشعار فارسي خودنمايي ميكند. نام دربار خود را بابعالي نهادهاند از آن سو كه فارسي فخر زمانه بود. آن كس كه ميخواست جولاني دهد و از فضل و كرامت بگويد به فارسي ميسرود و تكلم ميكرد. فارسي و سنت ايراني بر همه فلات غلبه داشت، چه آناتولي، چه شبهجزيره و چه آن سوي اويغور در كاشغر و تورفان و ارومچي.
رهبري به درستي گفته بودند در سفرم به سينكيانگ ديدم، عروسهاي نونوار به نشان تبرك حافظ ميخوانند. آسياي ميانه به اميرعلي شيرنوايي و خان باليغ يا پكن امروز در سلطه فارسيزباناني چون اميرنوروز بود. بزرگترين متفكر پاكستان اقبال لاهوري به اين زبان سروده است و بيدل دهلوي شاعر در كنار اميران گوركاني سنت بزرگ خود را پاسداشت اين فرهنگ ميدانستند. شناسنامه اين دوران تاريخي و ساخت تاج محل به دست هنرمندان ايراني است. تاج محل معماري عشق است، همانگونه كه بارها گفتهام، معماري زبان قدرت است و در اينجا ايرانيان سو و وجه ديگر قدرت خود را در اين امپراتوري فرهنگي به رخ كشيدهاند.
ايرانيان با همسايه تركتبار خويش ماجراها كم نداشتهاند. مهمترين آنها به رابطه ايران و عثماني مربوط است. پادشاهان صفوي در دالان تاريك حكومتهاي متقارن و مستعجل از آوردگاه اعراب مسلمان تا غزهاي ترك و مغول و استواري تركمانان راهي به سوي استقرار دولت ملي باز ميكنند. طرفه آنكه اثبات ماندگاريشان بر دو عنصري استوار ميشود كه يكي تكيه بر مليت دارد و ديگري بر تمايز مذهبي. اما نبايد از ياد برد كه اين تمايز مذهبي هم بر مليت ايراني استوار است. نيك ميدانم كه اين طنزي برخورنده است كه شاه ايراني نام سراي خود را «عاليقاپو» مينهد و خلفاي ترك «بابعالي». اگر اولي تنها از دريچه سلسله تكوين سياسي به تركي سخن ميگفتند، آن ديگران فارسي را منبع فضيلت خود ميدانستند با اين همه آن دو ركن استواري دولت ملي و مذهب شيعه است.
نميخواهم بر اين نظريه پافشاري كنم كه تشيع ايرانيان در آغاز قرن دهم هجري، واكنشي به مخالفت با دين رايج بود. اما بيترديد صفويان از مذهب تشيع استقبال كردند تا دو رقيب خود را از صحنه كنار نهند. اولي تعارضهاي رايج درون ساختار ايراني پس از دوران استيلاي غزها و مبارزه با تصوف بود. اين مبارزه البته به رقابتهاي دروني نيز مربوط بود. آگاهم كه اين انتقال منشأ مشروعيت از تصوف به تشيع، آورده چنداني هم برايشان به ارمغان نداشت. ديگري اما تكيه بر هويت و مليت ايراني است. از شاه اسماعيل تا واپس شاهان صفوي خود را حافظ مرزهاي ايراني ميدانستند. اوج اين هماوردي به عصر شاه عباس مربوط ميشود.
ولايتهاي ايران از كردستان تا بينالنهرين، از آذربايجان تا ارمنستان بر نگاه شوم عثمانيها خاك سرد پاشيدند. هر چند زمانه با آنها سازگار نبود. اما اين سرزمين بعدها كه سيدجمالالدين اسدآبادي در توهم احياي خلافت اسلامي بود هيچ علقهاي به چنين ساختارهايي نداشت. چه زيبا گفته بود استاد باريكبين ما باستانيپاريزي، مردمان آن سوي هيچ وحدتي با ما نداشتند. چه اگر وحدتي هم بود تنها در قلمرو فرهنگ و تاريخ و زبان فارسي بود. كافي است به تاجيكستان و تركيه، افغانستان، هند، پاكستان و سينكيانگ بنگريم كه آيا مذهب عامل پيوندهاي تاريخيمان بوده يا هويت ملي ايراني و فرهنگ پارسي. اين درد را بايد به كجا برد؟ پس از انقلاب هم، متوليان سياسي و فرهنگي به اين مهم توجه نكردند كه قدرت نفوذ ما آن ميراث كهن است نه اين ادعاهاي جديد. چرا راه دور برويم، به روابط ايران با عربستان سعودي بنگريد، در هيچ برههاي از تاريخ روابط ايرانيان و اعراب بهسامان نبوده است. شايد برخي بخواهند به آن رنگ مذهب بدهند، كه آن هم مويد سخن من است، اما چنين هم نيست، اين اختلاف ريشه در تاريخ و تفاوتهاي بيشمارمان دارد. ما در تمام اين حوزهها بد بازي كردهايم و نتوانستهايم معرف خوبي براي آن داشتهها باشيم. در سوريه، عراق، افغانستان و آذربايجان بر مولفههايي تكيه كردهايم كه سست و بيبنياد هستند. امكان باروري استراتژيك ندارند. اين سردرگمي بايد اصلاح شود. فقدان راهبردي ميهندوستانه و تاريخ محور سبب شده كه در سوريه هزينهها كردهايم اما در برداشت سهمي نداريم، در منازعه ارمنستان و آذربايجان سردرگم بودهايم تا آنكه زنگي مستي بيهويت به خود اجازه دهد شعر ما را به غلط به خوردمان دهد. همانگونه كه با ديگر ميراثهاي معنويمان چنين كردند. باستانيپاريزي با تكيه بر همين تعارضها در كتاب خواندني «از پاريز تا پاريس» گفته بود، خادم مسجد مراكش تا فهميده بود من ايرانيام به جرم رافضي مرا از مسجد جامع بيرون انداخته بود!
تركيه سالهاست مدعي مولاناست اما آن تحفهها قادر به فهم يك بيت هم از آن شاعر نيستند. يا آذربايجان جدا شده از مام ميهن را به تصور خام خود ايستگاه فرجامين التقاي سرزميني ميدانند. كاش به جاي ملامت آن مرد متوهم كمي هم خود را مذمت كنيم كه با داشتههاي تاريخي خود چه كردهايم. كاش تا دير نشده بر آن ميراث بزرگ كه ايرانيت ماست، گرد آييم تا در فردا محتاج فردوسيهايي براي نجات مام وطن نشويم. ما بهسان آن پيرمردان باكو، حاضريم شلاق طعن و بيمهري ماموران خودمان را به جان بخريم اما اجازه سوداپروري به مزدوران و دشمنان ايرانزمين نخواهيم داد. از اروميه زيبا و چند فرهنگي تا تبريز و... استوانه هويت و ماندگاري تاريخ ايران يكصدا در برابر هر نغمه شومي خواهيم ايستاد.