نگاه فارن پاليسي به گزينه جو بايدن براي وزارت خارجه
چرا آنتوني بلينكن انتخاب خوبي است؟
مترجم: هديه عابدي
يك وزير امور خارجه خوب چه ويژگيهايي بايد داشته باشد و چرا امريكا در حال حاضر نيازي به چنين وزير خارجهاي ندارد؟ كتاب «مردي كه واشنگتن را اداره ميكرد: زندگي و سرگذشت جيمز بيكر» كه اخيرا منتشر شده صرفا يك كتاب خواندني نيست بلكه بسيار مناسب حال و احوال اين روزهاست و در زمان درستي منتشر شده است. اين كتاب دورهاي را روايت ميكند كه مصالحه و توافق ميان جمهوريخواهان و دموكراتها نه تنها امكانپذير بود بلكه مطلوب دو طرف نيز بود.كتاب با همين پيشزمينه، سرگذشت وزير خارجه بزرگي را روايت ميكند كه دوران وزارتش، آخرين سالهايي بود كه جهان به امريكا احترام ميگذاشت، آن را ستايش ميكرد و حتي از آن ميترسيد.
آن دوران به سر رسيده است. بعيد است امريكا دوباره بتواند به آن دوران بازگردد حتي اگر بار ديگر كسي مثل بيكر يا هنري كيسينجر در راهروهاي وزارت خارجه قدم بزنند. اما شايد اين موضوع آنقدر كه برخي فكر ميكنند اهميتي نداشته باشد. در شرايطي كه جو بايدن، رييسجمهور منتخب امريكا و آنتوني بلينكن، گزينه او براي تصدي وزارت امور خارجه، خود را آماده ميكنند كه كار خود را در جهان بيرحمي كه به ارث بردهاند آغاز كنند، بد نيست ببينيم يك وزير خارجه عالي چه ويژگيهايي دارد و اينكه چرا در كمال تعجب در اين زمانه پرچالش براي انجام كارهاي بزرگ نيازي به بيكر يا كيسينجر نيست. تمام آنچه امريكا نياز دارد، ديپلمات ارشدي است كه مستعد باشد و تعهد دهد «روتين» ديپلماتيك امريكا را به آن باز ميگرداند.
دوران فاجعهبار مايك پمپئو در وزارت امور خارجه باعث شده شكاف بين بهترين و بدترين كاملا به چشم بيايد. در نيم قرن گذشته، دو وزير خارجه در صدر قرار ميگيرند. برتري آنها به 3 عنصر اساسي بازميگردد؛ نخست اينكه هم كيسينجر و هم بيكر مورد احترام و اعتماد روساي جمهور خود قرار داشتند. روساي آنها سياست خارجي را ميشناختند، ارزش استراتژي را ميفهميدند و رفتار احترامبرانگيزي داشتند. دوستي ديرينه بيكر با جورج بوش پدر در تاريخ سياسي امريكا بيهمتاست. رييسجمهور فقيد امريكا در گفتوگويي در سال 2006 بيكر را يك «معاملهگر سرسخت» توصيف كرد و گفت انتخاب او به عنوان وزير خارجه برايش مثل آب خوردن بوده است هر چند كه چندان به درستي اين انتخاب توجه نشده است. رابطه كيسينجر با ريچارد نيكسون رييسجمهور وقت امريكا پيچيدهتر و رقابتيتر بود. اما او نيز به كيسينجر اختيار عمل گستردهاي داده بود. در واقع با توجه به رسوايي واترگيت، به ويژه در دوران «ديپلماسي رفت و برگشت» در خاورميانه در سالهاي پس از 1973، كيسينجر با چراغ سبز نيكسون عملا هدايت كامل سياست خارجي امريكا را برعهده گرفته بود. ماموريت او اين بود كه نگذارد جهان تصور كند امريكا بر اثر رسوايي داخلي تضعيف شده است. متحدان و دشمنان امريكا در عرض 5 دقيقه ميتوانند بفهمند آيا رابطه رييسجمهور و وزير خارجه خوب است يا بد و اينكه وزير خارجه از جانب رييسجمهور اختيار عمل لازم را كسب كرده است يا خير. اين رابطه حتي اگر اندكي هم تيره و تار باشد، وزير امور خارجه ميتواند تابلويي روي در ساختمان محل كارش نصب كند و روي آن بنويسد: فعلا اين مكان تعطيل است.
دوم اينكه ديپلمات ارشد كشور بايد ذهنيت و مجموعه مهارتهاي لازم براي مذاكره را داشته باشد. كيسينجر و بيكر ميدانستند چطور قطعات پازل را كنار هم بچينند و از قابليت شهودي برخوردار بودند كه با آن طرف مقابل را قانع و راضي ميكردند. هر دوي آنها جايگاه طرفهاي مذاكره را ميشناختند و از نيازهاي سياسي و نقاط آسيبپذيري آنها و منافع حياتي كشورهايشان باخبر بودند. همچنين ميدانستند زماني ميتوان مذاكره را موفقيتآميز دانست كه هر دو طرف باور داشته باشندكه پيروز شدهاند. وزير خارجه موفق نميتواند ايدئولوگ متعصبي باشد كه نگاهش به مذاكره مبتني بر «يا به روش من يا هيچ» است.
اگر كيسينجر و بيكر احساس ميكردند معامله امكانپذير است، محال بود دست از مذاكره بردارند و آنقدر پيگيري ميكردند تا به نتيجه برسند. بيكر براي برگزاري كنفرانس صلح مادريد 9 بار سفر كرد.كيسينجر براي به سرانجام رساندن توافق آتشبس 1974 ميان اسراييل و سوريه بيش از 30 روز مذاكرات رفت و برگشتي انجام داد. هر دوي اين افراد ميدانستند كجا بايد از مذاكره خارج شوند. بيكر اين را زماني نشان داد كه در جريان جلسه خود با حافظ اسد، رييسجمهور وقت سوريه، دفترش را بست و تهديد كرد اتاق را ترك ميكند؛ يا در سال 1975 كه كيسينجر براي راضي كردن اسحاق رابين، نخستوزير وقت اسراييل، به توافق، تهديد كرد در روابط با رژيم صهيونيستي تجديدنظر ميكند.
عنصر سوم كه البته راه ديگري براي توضيح آن وجود ندارد، اين است كه كيسينجر و بيكر خوششانس هم بودند. آنها هر قدر هم مهارتهاي ديپلماتيك بالايي داشتند، نميتوانستند بدون وجود چند بحران يا فرصت جدي به موفقيت برسند. ميتوان اسم آن را بخت يا اقبال گذاشت. حمله مصر به اسراييل در سال 1973 به كيسينجر اين فرصت را داد تا خود را در خاورميانه به اثبات برساند. حمله صدام، ديكتاتور عراق به كويت در سال 1991 نيز به بوش و بيكر فرصت داد نشست مادريد را براي پيشبرد صلح در خاورميانه راه بيندازند. فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در همان سال به بيكر فرصت داد با موفقيت و بدون هيچ بحراني بتواند اتحاد دوباره آلمان غربي و شرقي را مديريت كند. اما نكته اينجاست كه اين دو نفر ميدانستند چطور از فرصتهاي پيش آمده استفاده كنند.
جورج شولتس، وزير خارجه دولت رونالد ريگان در دهه 1980 ميلادي كار در اين سمت را به باغباني در باغ ديپلماسي تشبيه ميكرد. او از اين استعاره براي توصيف كار بيوقفه و گاه بدون پاداش(يا بينتيجه) ايجاد روابط سازنده با كشورهاي خارجي به منظور پيشبرد منافع امريكا استفاده ميكرد. شولتس نيز همانند كيسينجر و بيكر ميدانست ديپلماسي اثربخش به اعتمادسازي، گسترش مذاكرات با رهبران خارجي، اطلاع از زمان و نحوه استفاده از اهرم فشار و درك تاريخ، فرهنگ، جغرافي، ايدئولوژي و روايتهاي ملي نياز دارد كه باعث جاهطلبي رهبران ميشود.
بلينكن كه خود را براي پيوستن به دولت بايدن آماده ميكند، بايد بهطور همزمان چندين باغ را هرس كند تا به وظيفه اصلياش عمل كرده باشد: اينكه امريكا را در عرصه بينالملل از هر گونه دردسر دور نگه دارد تا رييسجمهور جديد بتواند تمام وقت، انرژي و سرمايه سياسياش را صرف مشكلات داخلي كند. اين ماموريت از هر چيزي مهمتر است و براي انجام آن نيازي نيست وزير خارجه جديد يك استراتژيست يا ايدهپرداز نابغه باشد، به اندازه كيسينجر و بيكر مورد احترام و ستايش قرار گيرد و كاريزماي آنها را داشته باشد. او بايد در كار خود سررشته داشته باشد، اهميت فرآيند مشاوره را درك كند، تجربه لازم براي هدايت امريكا و جهان را در عرصه بينالملل داشته باشد و مثل رييسجمهور به بازگرداندن جايگاه جهاني امريكا متعهد باشد.
خبر خوب اينكه بلينكن تقريبا از همه اين ويژگيها برخوردار است و نقاط ضعف پمپئو را نيز ندارد. او شخصيتي عملگرا و باتدبير دارد و از مهارتهاي خوبي در زمينه ارتباط با ديگران و ايجاد اتفاق نظر برخوردار است. اين ويژگيها به او كمك ميكنند مشكلات را از روي ميز بايدن برداشته و حل كند. با وجود او ديگر امريكا قرار نيست خواستههاي خود را به طرف مقابل ديكته كند و وقتي آن كشور تا زمان تعيين شده حاضر به انجام خواستههاي واشنگتن نشد، كاخ سفيد حاضر به مذاكره و مصالحه نشود. به عبارت ديگر، بلينكن مثل پمپئو نيست كه در مذاكره با سياست «يا به روش ما يا به هيچ روشي» عمل كند و ميداند كه نبايد به اميد دستيابي به يك توافق بينقص، جلوي رسيدن به يك توافق خوب را بگيرد.
البته شايد اين براي بلينكن خبر بدي باشد كه در افق پيش روي او، فرصت چنداني براي ديپلماسي قهرمانانه و رسيدن به دستاوردهاي انقلابي وجود ندارد. اختلافات امريكا با چين و روسيه آنقدر عميق است كه نميتوان با چانهزني بزرگ يا تغيير سريع سياستها آنها را حل كرد. پيشرفت در زمينه گرمايش جهاني و مبارزه با كرونا نيازمند اقدامات ديپلماتيك گستردهاي است، اما جان كري وزير خارجه اسبق امريكا كه از سوي بايدن به عنوان نماينده ويژه در حوزه تغييرات آب و هوايي منصوب شده است، مسووليت اين بحران را برعهده دارد و در زمينه بهداشت جهاني و همكاري بينالمللي در اين زمينه نيز نهادهاي ديگري نقش اصلي را ايفا خواهند كرد. در زمينه روابط ميان واشنگتن و كرهشمالي بعيد است بلينكن بتواند به پيشرفت سريع و قابل ملاحظهاي دست يابد. در بهترين حالت او ميتواند اميدوار باشد فرآيند ايجاد اعتماد متقابل را با اين كشور آغاز كند.
پس چه چيزي براي بلينكن باقي ميماند؟ وزارت امور خارجه انگيزه خود را از دست داده و روحيهاش بهشدت پايين آمده است. او كه پيشتر معاون وزير خارجه بوده، انتخاب درستي براي بازسازي و شكل دادن دوباره به اين نهاد محسوب ميشود. او به جاي اينكه به سراسر جهان سفر كند تا بگويد «امريكا به صحنه بازگشته است» بايد سفرهاي خارجي خود را روي بهبود روابط با مهمترين شركاي امريكا يعني اروپا و منطقه آسيا پاسيفيك متمركز كند و ساير سفرها را به معاونانش بسپارد. او احتمالا با بازگشت به توافق پاريس، سازمان بهداشت جهاني و گسترش روابط با شركاي ناتو، ژاپن و كرهجنوبي ميتواند در زمينه بازسازي و حفظ اتحاد امريكا با شركايش و بازگرداندن اعتماد جهان به اين كشور به موفقيتهاي قابلتوجهي دست يابد.
البته بهترين وزراي خارجه امريكا مسائل بسيار مهمي را در حوزه سياست خارجي برعهده گرفتهاند و آنها را بهسرانجام رساندهاند. براي بلينكن، رسيدن به توافق هستهاي با ايران ميتواند چنين فرصتي را فراهم آورد، هر چند كه كار بسيار پيچيدهاي است و از نظر سياسي مشكلات زيادي در اين زمينه وجود دارد. چارچوب فعلي(توافق برجام) ميتواند پايهگذار توافق هستهاي جديد با ايران باشد. اگر قرار باشد در مورد مسائلي فراتر از برنامه هستهاي مذاكرهاي صورت گيرد، تحريمهايي كه امريكا و ديگران بر ايران تحميل كردهاند، ميتواند در مذاكرات اهرم فشاري براي امريكا به حساب بيايد.
بلينكن همچنين بايد در شطرنج پيچيده و چند بعدي ميان دولت،كنگره، متحدان اروپايي، چين و روسيه و در مقابل، شركاي اسراييلي، سعودي و اماراتي امريكا ايفاي نقش كند. ريسك زيادي براي او وجود ندارد. اگر نتواند با ايران بر سر مساله هستهاي اين كشور به توافق برسد، آن وقت عملا همه چيز براي دولت بايدن خراب ميشود و در داخل نيز دچار مشكلات و چالشهايي خواهد شد. باتوجه به سرنوشت توافق هستهاي سال 2015 تلاش براي رسيدن به يك توافق ديگر مسووليت سنگيني است اما وظيفه يك وزير خارجه عالي يا خوب همين است.
منبع: فارن پاليسي