يك عده آن حقيقت روشن را ميگويند
يك عده آن حقيقت ناگفته را ميگويند
من آن حقيقت ناگفتني را ميگويم
اين را:
رضا براهني
شعر مدرنيست فارسي كه نخستين حركتهاي آن از حدود 100 سال پيش آغاز و با آثار شاعري به نام علي اسفندياري يا همان نيما يوشيج تثبيت شد، در طول اين يك قرن دورهها و نحلههاي مختلفي را گذرانده است. شاگردان نيما و كساني چون احمد شاملو، مهدي اخوان ثالث، نصرت رحماني، منوچهر آتشي و ... و در همان دوره فروغ فرخزاد، يدالله رويايي، رضا براهني، سهراب سپهري، اسماعيل شاهرودي و بسياراني ديگر در نسلهاي بعدي آثاري نوشتند كه اگرچه جملگي ذيل شعر مدرنيست فارسي طبقهبندي ميشوند اما دربردارنده گونهها و جريانهاي شعري مختلفي هستند.
يكي از اين گونههاي شعري، شعر موسوم به «شعر زبان» است. اين جريان در دهه هفتاد شمسي شكل گرفت و كارگاه شعر رضا براهني را خاستگاه به وجود آمدن اين جريان ميدانند. شعري كه در عين استفاده از امكانات سنت ادبي، نگاهي هم به دستاوردهاي شعر جهان و بهطور مشخص شاعران منتسب به «مكتب زبان» (Language school) در شعر انگليسي داشت.
اصليترين تفاوت شعر زبان با شعرهايي كه پيش از آن در زبان فارسي نوشته ميشد، كاركرد زبان در اين شعرها بود. زبان در بخش اعظم تاريخ شعر فارسي از رودكي تا به امروز وسيله بيان بوده. يعني شاعران از زبان به عنوان ابزار بيان مفهومي كه از پيش در ذهنشان شكل گرفته و گاهي مفهومي اجتماعي بهره ميبردند. گرچه قبل از دهه هفتاد هم شاعراني داشتيم كه خود زبان و ساختارهاي آن را محتواي شعر خود قرار داده بودند و شعرشان بيان مفهوم از پيش موجودي نبود بلكه سازنده مفاهيم تازهاي در زبان بود اما در دهه هفتاد رضا براهني ضمن انتشار مجموعه شعر «خطاب به پروانهها» كه حاوي شعرهايي يكسر متفاوت با زباني نامتعارف بود، مقاله بلندي را در موخره كتاب ضميمه كرد به نام «چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم». مقالهاي كه توضيح ميداد شعر ضرورتا نبايد بار بيان مفاهيم بيروني و از آن جمله مفاهيم اجتماعي را بر دوش بكشد بلكه ميتواند و بايد به ذات خودش كه چيزي جز رقم زدن اتفاقات بكر و بديع در زبان نيست، نزديك شود. براهني تئوري «زبانيت» را وضع كرد. نظريهاي كه نامش هم مانند خودش نامتعارف و حتي جعلي بود و «يت» عربي را به «زبان» كه يك كلمه فارسي است ميچسباند. اين نظريه معتقد است كه زبان به عنوان ماده خام اصلي شعر، همه عناصر ديگر شعري اعم از تصوير، موسيقي، لحن و ... را دربرميگيرد و جامع كليت شعر در دو وجه فرمي و محتوايي است. يعني علاوه بر اينكه فرم شعر با پيشنهادهاي زباني جديد در هر نمونه شعري شكل ميگيرد، محتواي شعر هم چيزي جز خود زبان نيست. به عبارتي زبان ابزار نيست بلكه محور شعر است. در دورهاي به اين شعرها شعر زبانمحور هم ميگفتند.
اين شعرها بر عكس آنچه بعضا تصور ميشود، ابدا به تاثير از نظريه نوشته نميشوند بلكه نظريهها امكاناتي هستند براي بهتر خوانده شدن شعرها. دامنهاي از نظريهپردازان دورههاي مختلف از قرن هجده تا پساساختارگرايان نيمه دوم قرن بيستم، از امانوئل كانت تا فرماليستهاي روس و مكتب زبانشناسي پراگ و كسي مانند رومن ياكوبسن و ديگران و مهمتر از همه پساساختارگراياني همچون ژاك دريدار، فرانسوا ليوتار، ژان بودريار و ... بسيار در خوانش آثار شاعران شعر زبان راهگشاست.
قرائت شعري كه در پيشاني متن حاضر آمده با ابتنا به نظريهاي از فرانسوا ليوتار، كاركردي را در اين شعر به خصوص به مثابه شعر زبان بر جسته ميكند كه شايد جز در تئوري زبانيت در شعر و نظريه شعر فارسي تبيين نشود و آن كاركرد سكوت به مثابه اثبات وجود امر ارايه ناشدني است. شعر نه از امري متعين و پيشموجود و سابقهدار در زبان حرف ميزند، نه از برملا كردن رازي ناگشوده. از «حقيقتي ناگفتني» حرف ميزند. از آنچه وجود دارد اما زبان از بيان آن عاجز است. يعني نه حقيقت روشن، نه حقيقت مكتوم.
شعر به تعبير درخشان ياكوبسن لحظهاي آغاز ميشود كه زبان از بيان چيزي عاجز ميماند و «حقيقت ناگفتني» نام همه آن چيزهايي است كه ما را متوجه عجز زبان در بيان خود ميكنند. مساله شعر زبان، مساله «گفتن» نيست. در عين حال «نگفتن» هم نيست. او از «ناگفتني بودن» حرف ميزند. از عجز قوه بيان خود. اين عجز زبان، مهمترين حرف شعر كوتاهي است كه در پيشاني اين نوشتار آمده. شعري كه سكوت در آن كاركرد درخشان پيدا ميكند.
سكوتي كه حاصل سرپيچي شعر از بيان چيزي است. بنا به نظريه رومن ياكوبسن، حاصل بازگشت زبان به خويشتن است در هنگامهاي كه از انتقال چيزي ناتوان ميماند. پس به خويشتن بازميگردد و در امكاناتش بازنگري ميكند و بار ديگر ميآيد. اين بار نه در مقام وسيله بيان چيزي. اين بار خود زبان محتواي اصلي است. ديگر ابزار بيان چيزي جز خود نيست و از قيد وسيله بودن آزاد شده است. شعر زبان، درست در هنگامه آزادي از اين قيد خلق ميشود. اين آزادي دعوتياست به رهايي انسان از قيد وسيله بودن و از اين رو نوعا امر سياسي در آن جريان دارد.
اين تلقي كه در سير تكاملي خود وقتي به پساساختارگرايان و پستمدرنيستها ميرسد، بيش از همه خود را در آراي فرانسوا ليوتار باز مييابد. آنجا كه صراحتا هنري را مدرن ميداند كه وجود چيزي را كه قابل بيان نيست، اثبات كند. اين بحث ليوتار در واقع بازخواني قرن بيستمي او از نظريه «غيبت شكل» امانوئل كانت است كه ميگفت براي اثبات وجود «بينهايت» كه امري پديدارناپذير است، تنها ميتوانيم جستوجوي بينهايت را نشان دهيم. جستوجويي كه غياب مفهوم بينهايت را برجستهتر ميكند و يادآور ميشود كه چنين مفهوم غيرقابل ارايهاي وجود دارد.
شعر براهني هم ظاهرا نيمهكاره رها ميشود اما اين نيمهكاره بودن بخشي از فرم و محتواي كار است. شعر با علامت «: » به پايان ميرسد. يعني با دو نقطه كه معمولا نشانه نقل قول است. در حالي كه بعد از اين دو نقطه چيزي نقل نميشود بلكه فضاي سفيدي را ميبينيم كه حتي يك كلمه هم در آن نيامده. با اين حال غياب چيزي در آن بهطور آشكار مشهود است. آن چيز همان حقيقت ناگفتني است. حقيقتي كه گفته نميشود اما غيابش آنقدر قدرتمند است كه كل شعر را تحتتاثير قرار داده و بر همه سطرهاي ديگر سايه انداخته است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است