نقدها را بود آيا كه عياري گيرند؟
محمد بقايي ماكان٭
براي رسيدن به دليل نقدناپذيري جامعه ابتدا بايد اصطلاح نقد را مورد بررسي قرار داد. نقد در لغت يعني جدا كردن سره از ناسره و همچنين به معناي پول و سكه است. حافظ هم وقتي ميگويد: «نقدها را بود آيا كه عياري گيرند» توجه به همين معنا دارد ولي در اصطلاح يعني بحث كردن و صحبت كردن در خصوص موضوعي كه براي تحليل و بررسي مورد مطالعه قرار ميگيرد. بنابراين كسي كه به عنوان منتقد موضوعي را مورد بحث قرار ميدهد قرار بر اين نيست كه تنها به ايرادات آن موضوع توجه كند بلكه نيك و بد يك مساله را توامان مورد بررسي قرار ميدهد زيرا چنان كه گفته شد نقد يعني جدا كردن سره از ناسره ولي در جامعه ما اين مساله فراموش شده است يا مورد توجه قرار نميگيرد به اين معنا كه غالب منتقدان گمان ميكنند كه در بررسي يك موضوع يا تجزيه و تحليل يك مساله تنها بايد به معايب و ايرادات آن توجه كرد، حال آنكه وقتي موضوعي در مرتبه نقد قرار ميگيرد يعني اينكه آن موضوع اصولا در حد بررسي و توجه است. بنابراين چنين موضوعي براي مثال اگر يك كتاب يا يك شخص باشد يعني به مرتبهاي از ارزش رسيده كه قابل بررسي و تحليل است. از اين رو وقتي چيزي مورد نقد قرار ميگيرد يعني داراي ارزش و ويژگيهايي است كه قابل مصرف شدن است ولي چنان كه گفتيم اغلب چنين درك ميشود كه انتقاد كردن يعني ذكر معايب و مشكلات و برشمردن ايرادات موجود در يك موضوع، حال آنكه به واقع چنين نيست زيرا منتقد اگر به معناي واقعي كلمه از الگوهاي شناخته شدن در جهان براي انتقاد متابعت كند بايد روشي را پي گيرد كه در نهايت موجب پديد آمدن موضوعات بهتري در همان زمينه شود يا موضوع مورد بحث و بررسي در دفعات بعد به صورت بهتري پديدار شود و از آنجا كه چنين الگويي در جامعه ما كمتر مورد استفاده قرار ميگيرد بنابراين گاه ميبينيم كه برخي مديران در زمينههاي مختلف عنوان ميكنند كه از فعاليتهاي ما يا اقداماتي كه انجام گرفته يا از آنچه منتقدان در جامعه ميبينند انتقاد بكنند ولي «انتقاد سازنده». «انتقاد سازنده» اصولا تركيب نادرستي است، درست مثل اين است كه بگوييم پريروي زيبا يا عسل شيرين. انتقاد اصلا بايد سازنده باشد ولي از آنجا كه در جامعه ما الگوي نقد به درستي وجود ندارد و غالبا ميپندارند نقد يعني ايراد گرفتن و گاه حتي ديده ميشود كه درمورد آثار ادبي و هنري كار به ناسزاگويي هم ميكشد، از اين رو است كه برخي اصطلاح انتقاد سازنده را به كار ميبرند كه كاملا معنايي نامناسب دارد و نشان ميدهد كه ارزش انتقاد و الگوهايي كه بايد در انتقاد از آنها پيروي كرد در ميان كساني كه به انتقاد ميپردازند وجود ندارد. حال آنكه وقتي در تاريخ فرهنگ ايراني تامل ميكنيم ميبينيم كه بسياري از انديشمندان و متفكران ايراني پايه ريز مكتب نقد در جهان بودهاند كه شوربختانه الگوهاي آنان مانند بسياري از ارزشهاي ديگر فرهنگ ايراني بر اثر تهاجمات فرهنگهاي بيگانه به تدريج از ميان رفت و صورتي خشونتآميز به خود گرفت كه به طور طبيعي انتقاد و نقد كردن هم تحت تاثير چنين عناصري ويژگي اصلي خود را از دست داد تا جايي كه ميبينيم در جامعه ما نقد كردن و انتقاد كردن امري شده است در حد ناسزاگويي. درخت ادبيات در تمام دنيا داراي شاخههاي متعددي در حوزه شعر، نثر و امثال اينهاست كه دو شاخه از اين ميان بسيار معتبر هستند كه يكي از آنها شاخه ادبيات تطبيقي و ديگري شاخه نقد ادبي است. اين دو شاخه بر درخت ادب فارسي اگر نگوييم كاملا خشكيده، به ضرس قاطع ميتوان گفت شاخههايي نزار و پژمردهاند. ادبيات تطبيقي و نقد كاملا با هم مرتبط هستند و از آنجا كه نقد در ميان محققان و نويسندگان ايراني به درستي جا نيفتاده، شاخه ديگري هم كه از آن ارتزاق ميكند يعني ادبيات تطبيقي هم دچار مشكلات و كمبودهاي درخور توجه است. حقيقت اين است كه در حوزه تحقيقات ادبي چيزي به نام ادبيات تطبيقي در كشور تقريبا وجود ندارد. ادبيات تطبيقي كاملا با نقد ادبي همجوار و قرين است به طوري كه محقق اين رشته براي اينكه بتواند
دو انديشه برآمده از فرهنگ خودي و غيرخودي را مورد بررسي و مطابقت قرار دهد نياز به نقد دو انديشه دارد بنابراين وقتي اصول و الگوهاي نقد به درستي در يك جامعه فرهنگي شناخته نشده باشد طبيعي است كه نميتوان از آن براي ديگر زمينهها
از جمله ادبيات تطبيقي سود برد. مثال بارز اين ادعا در آثار بسيار اندكي كه در حوزه نقد ادبي مشاهده ميكنيم كه شايد از انگشتان دست تجاوز نكند. براي مثال جز چند كتاب معدود كه از مرحوم محمد قزويني، عبدالحسين زرينكوب، اقبال آشتياني، محمد معين و امثال اينها در اين حوزه كم و بيش سراغ داريم ديگر اثر درخور توجهي در اين زمينه مشاهده نميشود. در مراتب پايينتر هم نقد به معناي واقعي كه بتوان آنها را با آنچه در جوامع مشاهده ميكنيم وجود داشته باشد بسيار كم و اندك است. براي مثال نقد در زمينه موسيقي، شعر، نقاشي و همان طور كه گفته شد ادبيات به طور كلي، نمونههاي بارزي آنچنان كه در ديگر جوامع پيشرفته وجود دارد نميبينيم و حتي كمتر ديده ميشود كه به خلاف مطبوعات معتبر جهان در روزنامههاي ما ستوني تحت عنوان criticism يا انتقاد به طور مشخص از سوي يك نويسنده حرفهاي كه كارش انتقاد باشد ديده شود. از مجموع اين قضايا ميتوان نتيجه گرفت كه موضوعي به نام نقد در كشور نياز به برنامهريزي و روشمند كردن آن به وسيله دستگاههاي تعليماتي مانند آموزش و پرورش و دانشگاهها دارد كه ذهن دانشآموزان و دانشجويان با اصول و قواعد نقد و تجزيه و تحليل متن، از دوره نوجواني و جواني تعليم داده شود زيرا چنين ذهني طبيعتا در دوره بلوغ و زماني كه وارد فعاليتهاي اجتماعي ميشود ميتواند سره را از ناسره تشخيص دهد و به اين صورت نهتنها براي خويشتن بلكه براي جامعه نيز مفيد باشد و نبايد فراموش كرد كه تنها عاملي كه ميتواند موجب پيشرفت و تعالي فرد و جامعه شود فقط انتقاد به معناي درست كلمه است.
٭نويسنده و مترجم
برش
جز چند كتاب معدود كه از مرحوم محمد قزويني، عبدالحسين زرينكوب، اقبال آشتياني، محمد معين و امثال اينها در اين حوزه
كم و بيش سراغ داريم ديگر اثر درخور توجهي در اين زمينه مشاهده نميشود.در مراتب پايينتر هم نقد به معناي واقعي كه بتوان آنها را با آنچه در جوامع مشاهده ميكنيم وجود داشته باشد بسيار كم و اندك است.