چه خطراتي سياست خارجي ايالات متحده را تهديد ميكند؟
دشمنان جسورتر، ائتلافهاي شكنندهتر
مترجم: هديه عابدي
بايد بپذيريم كه مسائل جهان در بيشتر موارد سياه و سفيد نيست، اينكه ائتلاف با ديگر كشورها بايد ابزاري براي پيشبرد سياستهاي امريكا باشند نه اينكه خودشان هدف تلقي شوند و اينكه خوشمان بيايد يا نيايد تاريخ ديگر آن طور كه ما ميشناختيم نيست و ورق برگشته است. امروز امريكا با خطرات ژئوپليتيكي روبهرو است، اما نه تيم بايدن و نه دستگاه سياست خارجي كلان امريكا به عمق فاجعه پي نميبرند. جو بايدن رييسجمهور منتخب امريكا و مشاورانش مدام از احياي رهبري امريكا در جهان، بازسازي نظم ليبرال در دنيا و احياي توانايي امريكا براي ايفاي نقش يك قدرت انقلابي و در عين حال حفظ صلح در جهان صحبت ميكنند. در واقع خطر يك تقابل هستهاي رو به گسترش است. كمتر كسي اين واقعيت تلخ را ميپذيرد، اما علت اين نيست كه به اندازه كافي در مورد آن هشدار داده نشده است. در محافل سياست خارجي امريكا اين طور جا افتاده كه امريكا ميتواند بدون در نظر گرفتن عواقب خطرناك سياستهاي خود، به تلاش براي تسلط بر ديگر كشورها ادامه دهد و حتي كنگره هم اين سياستها را زير سوال نبرد و در مورد آن تحقيق و تفحصي انجام ندهد. اما در سياست جهان، نيت خير مصونيت نميآورد.
در عين حال امريكا با دشمنان جسورتر و پركينهتري چون چين و روسيه روبهرو شده و ائتلافهاي سردرگم و نامطمئن – در راس آنها پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو) – دست و پاي واشنگتن را بسته است؛ ائتلافهايي كه به نظر ميرسد وجود آنها نه در خدمت پيشبرد سياست خارجي امريكا بلكه صرفا به عنوان نمادي مقدس از ارزشهاي غربي است. علاوه بر اين دشمنان غيرضروري و ائتلافهاي نامطمئن، شاهد چندپاره شدن روزافزون سياست جهاني هستيم، در حدي كه از زمان جنگ جهاني اول سابقه نداشته است. اين چندپاره شدن باعث شده اصطلاح محبوب «جامعه بينالملل» معناي گذشتهاش را از دست بدهد و ديگر ضروري به نظر نرسد. سازمان ملل در اكثر اوقات صرفا محفلي براي بحثهاي بينالمللي است، نه يك سازوكار موثر در امر تنظيم مقررات. علاوه بر بحران در جامعه بينالملل، شاهد بحران ديگري در جامعه كارشناسان امريكايي هستيم كه با توجه به چندقطبي شدن سياست و افول منافع ملي به عنوان يك اصل راهبردي، به شكل قابل توجهي ويژگيهاي اخلاقي و فكري سابق اين جامعه را در بر گرفته است. جان اف كندي، رييسجمهور اسبق امريكا، در جملهاي معروف به هموطنان خود گفت: نپرسيد كشورتان چه كار ميتواند برايتان انجام دهد؛ بپرسيد شما براي كشورتان چه كار ميتوانيد بكنيد. امروزه كارشناسان به جاي پاسخ به اين سوال، صرفا مثل يك گروه خودخواه عمل ميكنند كه آمادگي نقد صادقانه قدرت را ندارد. هنري كيسينجر در كتاب خاطرات خود به توصيف ديدار سال 1955 ميان نسلون راكفلر، دستيار ويژه رييسجمهور دوايت آيزنهاور در امور خارجي و گروهي از اساتيد دانشگاه ميپردازد. اين اساتيد و محققان كه تمايل داشتند پيشنهادات خود را در زمينه مزاياي رويكردهاي سياست خارجي براي سياست داخلي بيان كنند، از واكنش تند راكفلر غافلگير و شوكه شدند. او به آنها گفت: آقايان، من شما را به اينجا نياوردم تا به من بگوييد كارم را چه طور انجام دهم. كار من به خودم مربوط است. كار شما اين است كه به من بگوييد چه كاري درست است. با مشاهده وضعيت كارشناسان سياست خارجي و تحليلهاي فعلي آنها، اغلب احساس ميكنم به شوروي لئونيد برژينسكي بازگشتهام، جايي كه افراد براي اينكه جدي گرفته شوند، مجبور بودند با استفاده از برخي عبارات، ارادت خود را به عرف سياسي ثابت كنند. اصطلاحاتي مثل دموكراسي، نظم بينالمللي ليبرال، ائتلافها، تجاوز و اطلاعات غلط از جمله عباراتي هستند كه نه به عنوان ابزار تحليلي در توصيف جهان، بلكه به عنوان كلماتي براي نشان دادن آشنايي با قواعد بازي مورد استفاده قرار ميگيرند. اين تحليلهاي نه چندان دقيق بيش از همه در گفتمان مربوط به ناتو به چشم ميخورد. ناتو را به بخش لاينفكي از سياست خارجي امريكا تبديل كردهاند و طوري رفتار ميكنند كه انگار انتقاد از آن گناه كبيره است. جرج اف. كنان در سال 1998 به درستي در خصوص خطرات ناشي از توسعه ناتو هشدار داده و پيشبيني كرده بود كه اين كار موجب وخامت روابط ميان امريكا و روسيه ميشود و دو كشور را به مرز درگيري مستقيم ميرساند. روسيه نقش مهمي در فروپاشي شوروي ايفا كرد و در دهه 1990 ميلادي، پيش از توسعه ناتو تا مرزهاي شوروي، روسيه بسيار با دقت و احتياط رفتار كرد تا خودش را در مسير جنگ با امريكا قرار ندهد. عملا نيز از زمان فروپاشي شوروي تا جنگ 2008 ميان روسيه و گرجستان، مسكو در هيچ يك از كشورهاي همسايه مداخله نظامي نكرد. طرفداران توسعه ناتو پيش از قضاوتهاي عجولانه در خصوص نياز راهبردي و اخلاقي به مشاركت امريكا در منطقه، به خودشان زحمت نميدهند به تاريخچه و گذشته كشورهاي شرق اروپا نگاهي بيندازند و همواره طرف همسايگان روسيه را كه با اين كشور اختلاف دارند، ميگيرند. براي مثال، تاريخچه كشورهاي حوزه بالتيك نشان ميدهد روسيه هيچگاه به آنها تعرضي نكرده كه عضويت آنها در ناتو را توجيه كند. با اين حال، عضويت اين كشورها باعث شد ناتو تا حومه سنپترزبورگ گسترش يابد. هيچ كس به دنبال يك جنگ هستهاي نيست، اما اگر كشورهاي حوزه بالتيك تصور كنند ميتوانند اقداماتي را براي شوراندن ناتو و اتحاديه اروپا عليه روسيه ترتيب دهند و بر اساس بند 5 از اساسنامه ناتو از اقدام تلافيجويانه مسكو نيز در امان باشند، در واقع دارند با دم شير بازي ميكنند. اين جنگ هستهاي بالقوه خيلي راحت ميتواند به اروپا و حتي به امريكا كشيده شود. جداي از اين توهم كه ائتلافهايي نظير ناتو باعث تضمين امنيت ميشوند، در مورد خطر رقباي امريكا، به ويژه چين و روسيه، نيز نيز يك باور غلط اما شايع وجود دارد. در حال حاضر هر دو كشور رقيب امريكا محسوب ميشوند، حداقل واشنگتن تشخيص داده كه اين دو كشور، قدرتهاي متخاصمند و بايد به عنوان رقيب امريكا تلقي شوند. نه مسكو و نه پكن تمايلي به تسليم شدن ندارند و هر يك به نوبه خود اقداماتي را اتخاذ كردهاند كه امنيت امريكا را تحت تاثير قرار داده است. اينكه ميتوان جلوي چنين تقابلي را گرفت (و اينكه اصلا به صلاح امريكاست) يا خير بحث ديگري است. چين باعث شده سلطه امريكا بر جهان به شكل بيسابقهاي به چالش كشيده شود. چين از نظر قدرت خريد، افزايش سريعتر بودجه نظامي، دستيابي به فناوريهاي پيچيده و جديد و ايجاد روابط سياسي و اقتصادي در سراسر جهان از امريكا پيشي گرفته است. اما اين تحولات دو سوال مهم را به ذهن متبادر ميكنند؛ اول اينكه تا چه حد در عصر جديد امكان سلطه بلامنازع بر جهان – چيزي كه امريكا از زمان پيروزي در جنگ سرد از آن برخوردار بوده – وجود دارد و آيا چنين سلطهاي اصلا براي امنيت امريكا ضروري است؟ و دوم اينكه ماهيت جاهطلبيهاي چين دقيقا چيست و آيا براي رسيدن به اين اهداف بلندپروازانه، چين بايد تلاش كند جاي امريكا را به عنوان رهبر جهان بگيرد؟ كليشههاي شعاري مثل «حزب كمونيست چين»، «كشتار جمعي» اويغورها در سينكيانگ و مقصر دانستن پكن به خاطر شيوع «ويروس چيني» همگي تا حدي حقيقت دارند، اما گمراهكننده هم هستند. حزب كمونيست چين با وجود همه انتقادها، اقتصادي را به وجود آورده كه در آن آزاديهاي فكري و شخصي قابل توجهي وجود دارد. مهمتر از همه اينكه چين تمايلي به تحميل ايدئولوژي و دكترين خود در ساير نقاط جهان ندارد. مشكلات ميان چين و هنگكنگ نيز كه تاريخچه پيچيده آن به سياستهاي استعماري انگليس بازميگردد، بيشتر روي بازارهاي مالي هنگكنگ تاثير ميگذارد تا بر منافع ملي امريكا. در مورد فعاليتهاي نظامي چين در درياي جنوبي نيز امريكا بايد واقعگرا باشد. واشنگتن قانون كنوانسيون درياها را تصويب نكرده تا بتواند با استفاده از آن رفتارهاي چين در منطقه را مورد انتقاد قرار دهد. علاوه بر اين، بيشتر كشورهاي همسايه تنشهاي خود با چين را كاهش دادهاند. چالش چين براي امريكا مهم است، اما پيچيدگيهاي خودش را دارد و بايد با جديت و نگاهي تحليلي آن را درك كرد. در اين بين، سادهسازي بيش از حد مساله، خطراتي را به دنبال خواهد داشت. امريكا قطعا براي مقابله با اين چالش بايد توانمنديهاي نظامي خود را در منطقه آسيا پاسيفيك حفظ و تقويت و از توليد و دانش امريكايي محافظت كند. اما جنگ سرد يا حتي گرم با چين به هيچوجه منافع ملي امريكا را تضمين نميكند. چالش روسيه بحثش فرق دارد. در بحث اقتصادي، روسيه به گرد پاي امريكا هم نميرسد. با اين حال، ولاديمير پوتين رييسجمهور روسيه نميخواهد بپذيرد كه امريكا و متحدانش حق دارند بر جهان، به ويژه در كشورهاي همسايه روسيه، حكمراني كنند. او اصلا دلش نميخواهد جهان اين طور تصور كند كه رييسجمهور روسيه در برابر فشار امريكا زانو خم كرده است. اما مسكو به دنبال تقابل دايمي با امريكا و ناتو نيز نيست. برعكس، روسيه صراحتا اعلام كرده حتي در صورت تحريم و تنبيه موقتي نيز آماده است در حوزههاي مختلفي از جمله كنترل تسليحات، گرمايش زمين و حل و فصل منازعات با امريكا همكاري كند. در شرايطي كه روسيه هيچ گونه تجاوز نظامي به اعضاي ناتو نداشته و مداخله معناداري در فرآيند سياسي امريكا نيز انجام نداده، معرفي آن به عنوان دشمن اصلي به منافع ملي امريكا ضربه ميزند. چنين توصيفهاي اغراقآميزي نه تنها جلوي تمركز امريكا بر ديگر اولويتها به ويژه چين را ميگيرد، بلكه جهان را به سمت جنگي هستهاي بين امريكا و يك كشور ضعيف از نظر اقتصادي اما قدرتمند در عرصه نظامي ميبرد.
منبع: نشنال اينترست