نگاهي به جهانبيني منحصر به فرد بيضايي
در گفتوگو با ايرج رامينفر، مدير هنري آثارش
اهميت بازنگري و كالبدشكافي كارگرداني مولف
تينا جلالي
تورق كارنامه (سينمايي) بيضايي مهمترين نكتهاي را كه به ذهن مي رساند ، فصل مشترك بعضي افراد حرفهاي و شناخته شده سينما با اين كارگردان در اكثر آثارش است كه ارزش و بايستگي آنها در شكلگيري و بنياد بصري فيلمهاي اين كارگردان اگر بيشتر از مولف آن نباشد در شكلگيري گنجينههاي ماندگار بيضايي بسيار مهم و پراهميت جلوه مي كند از دستيار كارگردان گرفته تا مدير فيلمبرداري و مدير هنري و حتي بسياري از بازيگران فيلمهايش. ايرج رامينفر يكي از اين افراد شناخته شده و كارآمدي است كه در اكثر پروژههاي بيضايي با او همدلانه همكاري داشته و آنطور كه خودش ميگويد بسيار از او آموخته. با او گفتوگويي انجام داديم و نظرش را درباره تاثيرگذاري و اهميت اين كارگردان جويا شديم كه پيش روي شماست.
شما يكي از قديميترين همكاران بهرام بيضايي هستيد، يعني از همان اولين پروژههايي كه اين كارگردان كارش را در سينما شروع كرد طراحي صحنه و لباس فيلمهاي او برعهده شما بود، انگار ايشان باعث ورود شما به سينما شد؟
اواخر دهه چهل شمسي دانشجوي دانشگاه دراماتيك بودم و در رشته طراحي صحنه تئاتر درس ميخواندم، همكاري و اولين تجربه جدي من با بهرام بيضايي از فيلم «غريبه و مه» شروع شد كه به نظرم او ريسك بزرگي كرد كه در فيلمي با فضاهاي خاص و متفاوت و طراحي و ساخت كامل دكور -دهكده قديمي ساحلي- از من كه جواني بودم جوياي نام! به عنوان طراح و مشاور معماري فيلم استفاده كرد.... آن زمانها عنوان طراح صحنه و لباس غير از چند فيلم تاريخي در سينماي ايران به عنوان يك عامل مهم بصري و از ديدگاه هنري باب نشده بود و
-تهيهكنندگان هم حضور طراح صحنه را يكجور ادا و ژست روشنفكرانه تلقي ميكردند! البته جز چند استثنا- مسائل لوكيشن و صحنهآرايي فيلم بيشتر بهوسيله شخص كارگردان و گاه فيلمبردار انجام ميشد كه چه چيزي در كادر باشد، چه چيزي نباشد يا چه چيزي كجا باشد. دقيقا خاطرم هست كه سال 1349 بود كه با دلهره و وسواس بسيار همكاري با بيضايي را در فيلم «غريبه و مه» پذيرفتم تا با زبان بياني اين هنر هفتم و فيلمسازي آشنا شوم و بسيار از او آموختم و اين شد اولين تجربه مهم همكاري من براي ورود به سينمايي كه هنوز براي من هنري ناشناخته است. از آن به بعد بود كه همكاري با استاد كه به معني كامل كلمه يك فيلمساز كمالگرا و ناب است براي من در عين سختيهايش جذابيت و تجربه زيادي به همراه داشت.
و اين همكاري ادامه پيدا كرد.
غير از «رگبار» و«چريكه تارا» در بقيه فيلمهاي او كه متاسفانه تعدادش در كارنامه كارگردان مولفي مثل بيضايي بسيار اندك است به عنوان طراح صحنه و لباس همكاري كردم. ما تقريبا يك گروه ثابتي بوديم كه جداي از فيلمسازي دوست هم بوديم و البته در زمانهاي زياد و طولاني كه با هم كار نميكرديم هميشه بحثها و صحبتهاي زيادي داشتيم كه چطور دور هم جمع شويم و يكي از دهها فيلمنامه بيضايي را با بودجه كمتر از روال معمول شروع كنيم. هميشه اين وضيعت من را ياد فيلم هفت سامورايي ساخته كوروساوا ميانداخت.
خيلي از صاحبنظران معتقدند نگاه بيضايي در فيلمسازي منحصربهفرد است و جهانبيني خاص خودش را دارد. به نظر شما آن چيزي كه بيضايي را متمايز از ديگر كارگردانان ميكند، چيست؟ انديشه و تفكر بيضايي در خلق لحظات بصري حاكي از چيست؟
من سينما را به دو بخش هنري و تجاري تقسيم نميكنم، فكر ميكنم در هر ژانري بايد فيلم «خوب» ساخته شود. هر كارگرداني ديدگاه و جهانبيني خاص خودش را نسبت به واقعيت و زندگي دارد و فيلمهايش اگر تداوم داشته باشد منعكسكننده تفكر و برداشتشان از موقعيت انسان و گاه سوالات بيجواب آنها از معني زندگي است. در مورد بهرام بيضايي ميتوانم بگويم كه او شخصيترين فيلمها را در سينماي ايران ساخت؛ فيلمهايي براساس علايقش به شناخت تاريخ پنهان و هويت انسان در فضاهاي معلق بين واقعيت و خيال و كابوس؛ دنياي واقعگرايانه و مستند و روزمره جايگاهي در فيلمهايش ندارد. او به دنبال ذات واقعيت است و كلا توجهي نداشت به اينكه سينما از او چه ميخواهد. هنر و امكانات سينما وسيله است مثل قلم براي ابراز افكار و جهانبيني خاصش؛ كار كردن در سينما قواعد خاص خود را دارد و فيلم بايد بازگشت مالي داشته باشد ولي بيضايي به سينما به عنوان ماشين و صنعت نگاه نميكند. ميتوانم بگويم فيلمسازي برايش مثل نوشتن يك امر كاملا شخصي و خصوصي است و گاه به دليل ساخته نشدن فيلمنامههاي متعددش مجبور بود قسمتي از ايده و فكرهاي آنها را در قالب يك فيلمي كه امكان ساختش را داشت متجلي كند چون هيچ تضميني براي امكان شروع فيلم بعدي نداشت.
بحث تاثير بهرام بيضايي بر سينماي ايران هم اهميت زيادي دارد. از آنجايي كه آثار او سواي از متون ادبي و نمايشي و تاريخي نيستند اين مهم جلوه ديگري پيدا ميكند. ارزيابي شما چيست؟
قطعا همينطور است اما سينماي ديجيتال امروز در مقابل سينماي آنالوگ ديروز شكل ديگري به سيستم فيلمسازي داده كه البته اين تغيير و دگرگوني كاملا اجتنابناپذير است. فيلمسازي به همراه موضوعات كاملا مستندگونه و ناتوراليستي شكل ديگري به خود گرفته، تئوري تكنيك در خدمت محتوا برعكس شده، انگار كه بيضايي و بعضي از همنسلانش تبديل به آدمهايي شدهاند كه بايد در موزه جاي بگيرند و اين چقدر غمانگيز است.
اين درحالي است كه ارزش تك به تك فيلمهاي بيضايي به مرور زمان بيشتر اهميت پيدا ميكند اگر تعبير فرش ابريشم را براي فيلمهاي بيضايي به كار ببريم بيراه نگفتهايم، پلان به پلان فيلم رگبار قابل تحليل و بررسي است و حتي قرائتهاي دوباره ميتوان از آن داشت. يا باشو و...
به نكته بسيار درستي اشاره كرديد. اين فيلمها كه زمان ساخت آنها خيلي هم دور نيست، ميتواند براي نسل جوان سينماي ما مرور و بررسي و نقد دوباره شود، ويژگي و نكات مثبت و موفق فيلم از هر زاويه شناخته شود چون اين تجربيات آسان به دست نيامده قطعا اين بازنگري و كالبدشكافي دقيق مفيد خواهد بود هم براي نسل جوان و هم براي ثبت در تاريخ تحليلي سينماي ما.